گسترش ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی صفحه ی ۸۳ یازدهم - ۲ انشا
گسترش ضرب المثل چرا غاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
گسترش ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی شماره ۱ :
در روزگارا قدیم در روستایی دور دو رفیق صمیمی زندگی می کردند که شغل آن ها کشاورزی بود و از طریق پول اندکی که به دست می آوردند روزگار می گذراندند .
در یکی از روز ها که آن ها در زمین هایشان مشغول بودند مردی را دیدند که در فاصله ی کمی دورتر از آنها مشغول به حفر زمین بود و پس از چند ساعت یکی از آن دو کشاورزان ، نزدیک او رفت و هنگامی که علت را جویا شد چیزی به او نگفت و فقط بهانه کرد که برای رسیدن به آب این کار را انجام می دهد و مرد کشاورز به این رفتار او مشکوک شد .
مرد کشاورز تصمیم گرفت تا در شب به همراه دوست صمیمی اش به آن جا برود و این راز و معما را از دل خاک بیرون بکشد و آنها مشغول به کندن زمین شدند تا بالاخره به چیزی محکم مانند برخورد کردند .
در دل خاک جعبه ای را پیدا کردند و هنگامی که آن را باز کردند مقدار زیادی طلای خاک خورده و اشیای قیمتی در آن پیدا کردند و در آن لحظه شیطان فکری در سر یکی از آن دو نفر انداخت تا دوست صمیمی اش را به قتل برساند و خودش ثروتمند شود و مجبور نباشد آن ها را نصف کند و از قضا او این کار را کرد و هنگامی که او جعبه را با خود به خانه برد و محو تماشای زیبایی و درخشش آن ها شده بود ؛ مار سمی که در زیر طلاها پنهان شده بود بیرون آمد و با نیشش او را زهر آلود کرد و دیگر دوستش در آنجا نبود تا به او کمکی کند و مرد از تمام کارهایش به شدت پشیمان شده بود و در اینجاست که می گویند چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشبمانی .
گسترش ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی شماره ۲ :
در روزگاران قدیم دو دوست با یکدیگر در یک شهر و در یک خانه زندگی می کردند و هر دوی آن ها شغلشان تجارت بود و دائم در حال سفر به شهر های مختلف و گوشه کنار دنیا بودند.
یک روز که آن دو در کنار یکدیگر نشسته بودند و با یکدیگر صحبت می کردند؛ صحبتشان به جایی رسید که یکی از آن ها از دیگری پرسید که تا چه زمانی ما قرار است کار کنیم و چه زمانی باید به تفریح بپردازیم؟.
دوست آن مرد به او جواب داد و گفت چند سال دیگر را کار می کنیم تا سن ما هم بیشتر شود و هنگامی که با تجربه شدیم و هم مقداری ثروت بدست آوردیم آن هنگام به استراحت می پردازیم و هر کاری را که دلمان بخواهد انجام می دهیم.
آن روز شخصی که سوال را مطرح کرده بود با خودش گفت : من که از مدت زمان باقی مانده عمرم خبر ندارم و پس سعی می کنم همین الان که کار می کنم مقداری از در آمدم را برای آینده خانواده ام پس انداز می کنم و با بقیه آن کار هایی را که دلم می خواهد انجام می دهم.
آن مرد دلش به حال دوستش سوخت و این موضوع را با او در میان گذاشت اما طمع او به دلش اجازه نداد که در خواست دوستش را قبول کند و همیشه به سختی کار می کرد و همیشه در حال سفر بود تا این که خیلی زود بدن او ضعیف شد و دیگر با وجود ثروت فراوان نمی توانست هر کار که دلش می خواست را انجام دهد و پیش خود گفت : چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
درباره این سایت