انشا ادبی درباره محبت و نفرت
انشا ادبی در مورد محبت و نفرت
انشا در مورد محبت و نفرت
فقط توی فیلم ها نیست که می بینیم، آن هایی که نفرت می ورزند دچار چه صدماتی می شوند. یا بر عکس، آن هایی که نسبت به دیگران و یا حتی حیوانات محبت می کنند ، چه آرامش عمیقی دارند. اگر دقت کنیم نمونه ی این آدم ها را در زندگی واقعی هم می بینیم. من که استعداد کارآگاه بازی ندارم.
اما همین همسایه طبقه بالایی ما درِ گوشی برای مادرم تعریف می کرد: آنقدر از خواهرِ شوهرش متنفر است که حاضر است هر بلایی سرش می آید، بیاید، ولی یک روز با دَر قابلمه بکوبد توی فرق سر او. من همه ی حرفهایش را نمی شنیدم، چون کارآگاه شدن، گوش های خیلی حساسی می خواهد که من ندارم. اما آن قسمتی که مادرم پرسید چرا از او متنفری؟ جواب همسایه طبقه بالایی را به خوبی شنیدم.
می گفت : ازش متنفرم چون هر شب به شوهرم تلفن می کند و نیم ساعت حال و احوال می پرسد. با این که می داند من اصلا ازش خوشم نمی آید مدام از من تعریف می کند. منم چون مطمئنم ریگی به کفش دارد ، تحویلش نمی گیرم. آن روز فکر می کردم مادرم حداقل برای این که همسایه طبقه بالایی خوش حال بشود ، حرفی در تایید نظرش می گوید . اما شنیدم که با مهربانی گفت : شما یک نفرتِ بی دلیل را در وجودت پرورش دادی . از سَم افکارت هم هرشب و روز آبیاری اش می کنی.
به جای این حرف ها که باعث آسیب به روح و روان ات می شود، فقط چند بار با افکار مثبت به خواهر شوهرت فکر کن. فکر کن اگر احوال شما و همسرت را می پرسد ، از روی محبت است. امتحان کن . اگر نتیجه نگرفتی ، من هم تشویقت می کنم با دَر قابلمه به سرش بکوبی.
یک ماه از این حرف ها گذشته بود که از گروپ گروپ پاهایی که روی سقف خانه مان می دویدند، فهمیدم همسایه طبقه بالایی بالاخره بعد چند سال خواهر شوهرش را به نهار دعودت کرده. روز بعدش هم یک تابلو برای مادرم آورد که روی آن با خط درشت نوشته بود : از محبت خارها گل می شوند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
درباره این سایت