نگارش یازدهم - درس اول:
بند مقدمه: آرام تر از همیشه از راه می رسد،خستهٔ سفر است،بعد از آن همه هیاهو وسفر تماشای دل تنگی آسمان وفرو ریختن برگ ها را به همراه می آورد،او پاییز است.فصل مهربانی،دوستی وخلاصهٔ دل تنگی ها.
بند بدنه یک: مهر پاییزی بعد از سوزان شهریور از راه می رسد، دست نوازشش را بر سر فرزندان خود می کشد وراهی مدرسه می کند،آبان نیز مهری در دل دارد اما در این میان بر گهای خشک شدهٔ پاییزی را با باد هایش از درختان فراری می دهد.آذرش که از را می رسد دل تنگی هایش بیشتر می شود ،باد های زمستانی اش را به جان شاخ و وبرگهای درختان می اندازد ،گویا برگها خبر ناگواری شنیده اندبه این سو آن سو پر می کشند،پرندگان هم بار سفر بسته اند وقت کوچشان است.
بند بدنه دو: پاییز درس زندگی است؛سرد شدن یکباره اش یادم می دهد که حال و روز انسانها پایدارنیست،روزی نرم وگرم و روزی سخت وسردخواهند بود.زرد شدن برگهایش نشانم می دهداین دو رنگی را همه دارند دیگر به انسانها اعتمادی نیست،فرو ریختن برگهایش نیز می گوید هیچ چیز ماندگار نیست.
بند پایانی: پاییز جان!سفر کردهٔ خستگی ها ،دل تنگی هایت رادوست دارم،ماه پر مهرت تا آذر دل شکستهٔ کوچ کرده ات را می پرستم،درس زندگی ات بالاتر از همه زیبایی هایت است تو خودت دانش آموزان را راهی مدرسه می کنی ولی آموزگار بزرگی هستی،در کوچه های زردت قدم می زنم ودرس هایت را می آموزم تو بهترین آموزگار عاشقانی.
نوشته: پریسا گرامی - یازدهم انسانی
نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید.
صفحه 20:
موضوع: باران
بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.
اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز همانند من کینه پاشت، بغض بزرگ گلویش مانع از نفس کشیدن میشد، شاید هم کلافه شده بود.
پوزخندی به تمام تفکرات بچه گانه و غم انگیز ذهن بیمار شده ام زدم، باران میبارید، دیگر دلگیر بودن چه معنایی داشت؟!
آهی ناخواسته از سینه ام بلند شد، پرده ای اشک بر روی چشمان قهوه ای رنگ و درشتم پدیدار شد، تا به خود جنبیدم دانه های بزرگ همچون مروارید بر روی گونه های غوطه ور شدند، ناخوداگاه بیتی را زمزمه کردم (باران ببار بوی نمت آرام میکند/یار نبود،یار ندید،ز دوری او جان باختم).
کم کم صدای گریه ام در صدای غرش اسمان یکی شد، قدرت ایستادن بر روی پاهایم را از دست دادم و بر روی کف خیابان سرد و خیس رها شدم، زار میزدم، شیون میکردم، به درک که هزاران چشم پرسشگر به سمت من بود، به درک که زیر لب مجنون و دیوانه زمزمه میکردند، به درک که بعد از چند سال غرورم شکست، اینبار دیگر مهم من بودم نه دیگران، خود در اولویت حضور داشتم نه دیگران.
همچنان باریدم و باران نامردی نکرد و بارید.
نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید.
پایه ی نهم-درس اول-صفحه ی ۲۱-اذان
انشا پایه نهم با موضوع اذان
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم با موضوع اذان صفحه ۲۱
مقدمه:بهترین صدایی که باان به ما حس سراسر ارامش و حال خوب تزریق می شود و ز خواب غفلت بیدار می شویم و به رکوع و سجود پرورگار می پردازیم.
تنه ی انشا:صدای بانگ خوش اذان که روزانه پنج بار طنین انداز روح بشریت می شود.و با صدای در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شودو وضو می گیرند و یا به صدا در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شود.و وضو می ند و یادر خانه به صورت فرادی و یا در مسجد به صورت جماعت نماز خود را می خوانند و دست به دعا به سمت پروردگار می برند و طلب مغفرت و امرزش می کنند.
صدای اذان حتی یک ثانیه در تمام دنیا قطع نمی شود.ان هم به دلیل این است که زمین گرد است و ساعت طلوع و غروب خورشید در جای جای جهان متفاوت است.بنابراین در هیچ جایه دنیا صدای اذان قطع نمی شود و دائما در حال نواخته شدن می باشد.
اذان که بابزرگی خداوند شروع می شود و بابزرگی خدا و نبود هیچ معبودی جز او به اتمام می رسد.و در این راه برای به صدا در اوردن اذان خیلی از پیامبران و انسان های بزرگ تمام تلاش خود را کرده اند و جان خود را در این میان از دست داده اند تا همیشه اذان به صدا در بیاید تا شاید حتی یک نفر از خواب غفلت برخیزد و دست از گناه بکشد.اذان یکی از هشدارهای بسیار دلنشین و خوش صدای پروردگار می باشد تا یاداور شود برای مردمی که چشم از حقایق دنیا بسته اند و کورکورانه زندگی می کنند و روزانه پنج بار و در یک سال۱۸۲۵ بار این هشدار را به صدا می اورد و این نشان از فرصت های زیاد پروردگار است که بنده ی خود می دهد تا که شاید از راهی اشتباه خود باز می گردد و در مسیر درست و الهی قدم بر دارد.
نتیجه گیری:ما مسلمانان کشور ایران هستیم و مانند سایر کشورهای مسلمان بانگ اذان همیشه نواخته می شود و مانیز باید اذان و نماز و نماز و قران را بخوانیم تا شاید رستگار شویم
نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید.
انشا صفحه 20 کتاب نگارش
درس یک صفحه 20 اولین انشا کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم
اکنون پس از انتخاب موضوع دلخواه، سفر نوشتن را آغاز کنید. با توجه به نقشۀ نوشتن که در درس آموختید، به سمت مقصد حرکت کنید.
موضوع انشا : باد آورده را باد می برد
مقدمه : از بچگی شنیده ایم که گفته اند بادآورده را باد می برد . این مثل زمانی استفاده می شود که برای به دست آوردن چیزی زحمت نکشیده باشی و معلوم است که آن را زود از دست میدهی.
بدنه : چند سال پیش، هوا طوفانی شد . همسایه ما پنجره اتاقش را باز گذاشته و فراموش کرده بود آن را ببندد . در آن باد و طوفان، یک طوطی زیبا با ترس و عجله وارد اتاق او شد. همسایه ما هم زود پنجره را بست تا طوطی فرار نکند و عصر همان روز برایش قفس خرید . طوطی را زندانی کرد و پشت پنجره گذاشت .
ما بچه ها بعد از مدرسه پشت پنجره خانه همسایه می رفتیم و با طوطی حرف می زدیم . همسایه می گفت به بالاترین قیمتی که پیشنهاد دهیم حاضر است طوطی را به ما بفروشد . طوطی خیلی غمگین بود و به جز سلام، چیز دیگری نمی گفت .
همسایه دائما دنبال مشتری برای طوطی می گشت . یک روز که آقای همسایه بیرون رفته بود، دخترش برای اینکه طوطی خوشحال شود، آن را از قفس بیرون آورد . طوطی هم از فرصت استفاده کرد و از پنجره بیرون رفت . آن روز آقای همسایه بلند بلند می گفت ضرر کردم و خانم همسایه می گفت بادآورده را باد می برد.
نتیجه : من یاد گرفتم وقتی چیزی را پیدا می کنیم، باید دنبال صاحبش بگردیم نه اینکه آن را برای خودمان نگه داریم زیرا با خوشحال کردن صاحب آن، ما هم شاد میشویم.
نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
روزی بود و روزگاری حاکم شهری که با طوطی خود زندگی می کرد هر اتفاقی که می افتاد با یکدیگر صحبت میکردند و حاکم همه را به طوطی میگفت یک روز مثل همیشه جلسه ای درشهر برپا شد که قرارشد حاکم به مقام بالاتر درست یابد وقتی حاکم از جلسه برگشت دوباره همه را برای طوطی گفت بعد از چند روز طوطی دیگر میلی به ماندن پیش حاکم را نداشت.یک روز پادشاهی به شهر آمد و پیش طوطی رفت و به او گفت که هرچه در جلسه اتفاق افتاد را برایم بگو و قول میدهم تو را از اینجا نجات بدهم،طوطی هم قبول کرد و همه چیز را به پادشاه گفت که به ضرر حاکم بود .مدتی گذشت و جنگ شدیدی بین حاکم و پادشاه به وجود آمد.وقتی پادشاه شکست خورد حاکم به او گفت حرف های جلسه را چه کسی به تو گفته است،پادشاه گفت طوطی همه چیز را به من گفت وقتی حاکم پادشاه را کشت به قصر بازگشت و طوطی راهم کشت .اینجاست که می گویند زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
در روستایی دور افتاده مردی فقیر زندگی میکرد که مردم آن روستا او را حسین آقا صدا میزدند.
حسین آقا در مال دنیا فقط یک گوسفند و یک مرغ داشت ،مثل همیشه گوسفندش را به چرا برد پس از سیر شدن گوسفند به خانه برگشتند و گوسفند را به داخل طویله برد ، گوسفند که انگار حال خوشی نداشت بی حال و بیمار بر روی زمین افتاد ، حسین آقا با دیدن گوسفندش خیلی ناراحت شد چون همین گوسفند و یک مرغ تمام دارایی اش بود.
شب شد و حسین آقا در حال صحبت کردن با همسرش بود که مرغ کنجکاو او تمام حرف های او را گوش داد.
مرغ با حرفایی که شنید سریع به سراغ گوسفند رفت و به او گفت حسین آقا می گوید :اگر تا فردا بیماریت خوب نشود و نتوانی بر روی پاهایت بایستی مجبورم صبح قصاب را بیاورم و او را ذبح کن. »
گوسفند که خیلی ترسیده بود ،تا فردای آن روز بیدار ماند و تلاش کرد که بتواند بر روی پاهایش بایستد.
صبح شد و حسین آقا با دیدن گوسفند خوشحال شد و برای بهبود یافتن گوسفندش مرغ خود را قربانی کرد.
از اینجاست که می گویند :زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.»
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
زبان وسیله ارتباطی است که ویژگی ها زیان هایی را دربر میگیرد. وازنظر علمی یکی از قوی ترین ماهیچه ها می باشد.
واین ماهیچه ده سانتی توانایی انجام کارهای بسیاری را دارد.
ما میتوانیم از این وسیله بدرستی استفاده کنیم گاهی این وسیله دسته گل به آب می دهد.
واین دسته گل به آب دادن ممکن است به قیمت جان به سرانجام برسد.
در عهد قدیم مردی به نام (غلام) بودکه ادعا می کرد که تفنگش را یدهاند نزد حاکم آن شهر که نام او (شازده میکائیل) بود رفت.
وموضوع را برای حاکم شرح داد اما اَدَلح (غلام) کافی نبود غلام از عصبانیت وارد شهر شد و داد میزد و مداوم می گفت (پسر حاکم تفنگم را یده است)
اما درواقعیت تفنگ غلام یده نشده بود غلام قصد داشت با این کار از حاکم باج بگیرد.
در روز بعد حاکم غلام را احضار کرد و پسر حاکم در آن محکمه حضور داست
و به غلام گفت:( این شخص را میشناسی؟) غلام گفت :(خیر)
وغلام با صدای بلند فریاد می زد( که پسرت است.)
حاکم که موضوع را فهمید فوراً دستو اعدامش را صادر کرد.
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
تو همان قند عسل شیرینی
هر سخن مثل غزل هر کلمه مثل سراب
دل به تو می بازم اما باز
باز هم میآید
آن شبی که میزنی خنجری در قلبم
با زبان سرخت
خون را جاری کن در اقیانوست
تو همچون انعکاس قمری
گاهی سرخ گاه بی گاهی تلخ
مثل گندم تلخی تلخ نشو جان دلم
میدانی که دلم در زمانی که دلت تلخند میگوید
میگسلد جان مرا.
با زبان سرخت شیرین باش مثل انار
سخنانی همچون درد بی درمانی
راست میگفت همان پیر عجم
((زبان سرخ سر سبزت دهد بر باد))
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
مقدمه:چه انسان هایی که بر حسب نادانی و جاهلیت سر و زندگی و مقام خود را از دست داده اند و تنها چیزی که برایشان باقی مانده حسرت است و پشیمانی که تنها دلیل بی فکری و زبان تند و تیز و سرخ خوداست.
تنه ی انشا:انسان عاقل همیشه قبل از سخن گفتن یا تصمیم گیری درست فکر می کند و سخن خود را در ترازویی می گذارد و سبک و سنگین می کند و بعداز ارزیابی آن،آن را بیان می کند و یا تصمیم خود را عملی می کند.اما در مقابل انسان جاهل و نادان هر سخنی را که به ذهنش می رسد را بدون فکر به عواقب آن به زبان می آورد و با شوخی و سخره گرفتن دیگران و شکاندن دل دیگران شخصیت خود را زیر سوال می برد و دیگران با دیدن چنین برخوردی از او کناره گیری می کنند و روز به روز جا و مقام خودرااز دست می دهند و از دنیا و آدم هایش ترد و ترک می شوند.اما انسان عاقل زبان خود را کوتاه نگاه می دارد و در مقابل هرحرفی به سرعت واکنش نشان نمی دهد بلکه کم سخن می گوید اما با فکر و گزینش سخن می گوید.دراین صورت مردم که فهمیدگی و عاقل بودن آن را می بینند روز به روز به احترام و معاشرت باآن می افزایند مقام و منزلتشان بالاتر می رود.اینگونه است که می گویند زبان تند و تیز که از زیاد سخن گفتن همیشه سرخ است،انسان های پرمقام و بزرگ رااز عرش به فرش می رساند به گونه ایی سرسبزشان را به باد می دهند.ازاین رو بزرگان و قدیمیان مملکت همیشه این ضرب المثل را تکرار می کنند و همیشه به درست حرف زدن و گزیده سخن گفتن تأکید داشته اندتا در آن صورت هم دراین دنیا و هم در آن دنیا ی خود سربلند و پرافتخار زندگی کنند.
نتیجه گیری:انسانی که کم سخن می گوید،کمتر مورد سرزنش و گناه قرار می گیردو در نتیجه چه دراین دنیا و چه در آن دنیا نه دلی را می شکند و نه مورد عذاب الهی برای حرف نادرست و نا بجای خود قرار می گیرد.اما انسانی که در سخن گفتن زیاده روی می کند،تمام زندگیش را چه در این دنیا و چه در آن دنیا از دست می دهد و یا به گونه ایی دیگر سر سبز خود را به باد می دهد.
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
آخرین باری که که ندانسته درباره ی آدمهای اطرافت قضاوت کردی یادت هست؟
آخرین باری که ندانسته به آدمهای اطرافت تهمت زدی یادت هست؟وهزاران آخرین بار دیگر
گاهی حتی خودمان نمی دانیم این قضاوت بی جا،این تهمت ناروا و حرف هایی این چنین،چقدر می تواند دل آدم ها را بسوزاند.حتی اگر این حرف ها غیر عمدی باشد.
چقدر به این فکر کرده ایم که می شود آدمها را طور دیگر دید.اگر قرار است درباره ی آنها قضاوت کنیم حداقل قبل از آن کمی به موقعیتی که او در آن قرار گرفته فکر کنیم،قبل از آنکه سرزنشش کنیم به خودمان بگوییم که اگر ما بودیم چه می کردیم؟
قبل از اینکه درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنیم کمی با کفش هایش راه برویم.بفهمیم او چه روزهایی را پشت سر گذاشته،آن وقت دیگر با زبانمان به راحتی در مورد زندگی دیگران نمی چرخد،دیگر به جای اینکه بخواهیم در مقابل آنها قرار بگیریم در کنارشان باشیم و به آنها دلداری بدهیم.
چرا که با این زبان که می شود محبت کرد،عشق ورزیدو.زخم زبان بزنیم،دروغ بگوییم و .
کاش می شد این گوشت بی جان وسیله ای شود برای بهتر زندگی کردن،چرا که هر قدر هم روح انسانیت در وجود آدمی زنده باشد اما حرف دل و زبان یکی نباشد را از آن راهی که باید دور می سازد.
چه بسا بهتر است که این زبان وسیله ای شود برای رساندن انسانها به آرامش و همینطور خودمان به آرامش برسیم.
موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
احتیاط در سخن گفتن و پرهیز از گفتن حرفها نیشدار و خطرناک که ممکن است به قیمت جان تمام شود.
آورده اند که .
شبی ی استادانه به هر طرف می تاخت . در اثنای راه گذر او بر کارگاه دیبا بافی افتاد که جامه لطیف و زیبا می بافت و انواع تکلیف در آن به کار می برد و اصناف نقشهای بدیع و صورت های دلفریب در آن پدید آورده و نزدیک آمده بود که آن جامه را تمام کند و از کارگاه بر گیرد . با خود گفت : وضع موجود را از دست نباید داد و یافته ها را رها کرد ، صواب آن است که ساعتی این جا مقام کنم چندان که مرد دیبا باف ، این جامه از کار فرو گیرد بخشبد.
من فرصت به غنیمت دارم و جامه را از وی ببرم . پس به حیلتی که توانست در اندرون کارگاه او آمد و در گوشه ای مخفی نشست و استاد دیبا باف ، هر تاری که در پیوستی . گفت : ای زبان به تو پناه می برم و از تو یاری می طلبم که دست از من بداری و سر مرا در تن نگاه داری . مرد وقتی دیبا را تمام کرد و از کارگاه آن را پائین آورد ، آن را نیکو پیچید و از آن پرداخته شد.
طلیعه صادق از خانه بیرون آمد به سرکوی منتظر نشست ، چندان که مرد از عبادت خود دست کشید ، جامه برداشت و عزم سرای وزیر کرد ببیند او چه گوهری را ظاهر خواهد کرد چون به سرای وزیر رفت و وزیر به بارگاه آمد و در صفه بار نشست و پرده برداشتند ، استاد دیبا باف پیش تخت رفت و جامه عرضه داشت ، چندان که جامه را باز کردند و حسن صنعت و لطف آن را دیدند ، حیران شدند و بر تناسب آن صورت غریب و تناوب آن نقوش بدیع ، تحسین ها کردند.
پس رای از او سئوال کرد که : این جامه ، سخت خوب پرداخته ای ، اکنون بگو که این جامه را به چه کار آید؟
آن مرد گفت : بفرمای تا این جامه را در خانه نگهدارند تا روزی که تو را وفات رسد . این جامه را به صندوق تو اندازند . وزیر از این سخن برنجید و فرمود تا آن جامه را بسوزانند و آن مرد را به زندان ببرند و زبان او را حلقومش بیرون کشند.
مرد آن جا ایستاده بود و آن حال را می دید ، چون حکم وزیر را شنید ، خندید . وزیر ، نظر برخنده او افتاد . او را در پیش خود خواند و از سبب خنده او پرسید مرد گفت : اگر مرا به گناه نکرده عقوبت نفرمایی و به مجرد قصد عزم ، بر ارتکاب جنایت مواخذه نکنی ، صورت حال ان مرد را بگویم . وزیر او را ایمن گردانید . مرد حال مناجات او را باز گفت ، وزیر چون آن حکایت را شنید ، گفت : بیچاره تقصیر نکرده است ، اما شفاعت او به نزدیک زبان مقبول نیفتاده است . پس رقم عفو بر جریمهٔ او کشید و او را بفرموده تا قفل سکوت بر دهن نهد . چه کسی که بر زبان خود اعتماد ندارد ، او را هیچ پیرایه به از خاموشی نیست.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو
لالالالا گل پونه، عزیز و ناز و دردونه لالالالا گل زیره، چرا خوابت نمی گیره
داشتم برای فرزند دلبندم لالایی دل نشینی می خواندم که ناگهان صدای مهیبی تمام جنگل را لرزاند. صدا آشنا بود. آشنا تر از نجوای فرزندم. صدای ناله ی غریب همسرم را می داد. آری، دوباره آمده بود.
دو روز پیش بود که سایه ی سرم را از من گرفت. دیگر توان شنیدن صدای تیری را نداشتم. حتی خیال مرگ فرزندم برایم زجر آور بود. نمی دانستم برای نجاتش چه می توانم بکنم، فرزندی که هنوز قادر به راه رفتن نبود. نمی خواستم وقت کشی کنم اما مجبور بودم فکر کنم. تنها یک راه بود پس آن را انجام دادم.
فرزندم را به دهان گرفتم و با تمام توانم دویدم. تمام حیوانات می دویدند، همه سریع تر از من بودند. به نظر می رسید دنبالمان می آید. آنی خود را میان جنگل تنها دیدم. صدایی که از غاری دور می آمد حال در کنار گوشم زمزمه ی دل خراشی می کرد. صدای قدم سنگین و خنده های تلخش را حس کردم.
ناگهان پاهایم قفل شد. صدای رها شدن تیری و حس کردن خون گرم فرزندم بر روی لبانم. نه، باور نمی کردم. دهانم که باز شد جنازه ی کودک دل بندم، فرزندی از تمام دنیا برایم با ارزش تر بود را روبه روی چشمان پر ز خونم دیدم. دوست داشتم تمام این اتفاقات خواب باشد اما نه واقعی ترین صحنه ی عمرم بود. لحظه ی تولدش را به یاد می آورم، که بهترین خاطره ی زندگیم بود، اما حالا چه تنها دو روز از تولدش گذشته بود.
با دیدن کودک بی گناهم که صورتش از همیشه معصوم تر بود، ناتوان شدم اما باز هم بلند شدم، او را به دندان کشیدم و شروع کردم به دویدن. هر چقدر میدویدم به نظرم می رسید که به آن نامرد نزدیک تر می شوم که صدای تیر دیگری چهار ستون بدنم را لرزاند. اما نه! این بار از من دور بود و به حیوان دیگری صدمه زده بود.
نمی دانستم خوش حال باشم یا ناراحت، خوش حال از اینکه من قربانی او نبوده ام یا ناراحت برای دوستم. ناراحت برای مادری که مانند من بی کس شد، یا ناراحت برای فرزندی که حالا یتیم شده است.
در فکر بودم که سکوت مرگبار حاکم شده بر جنگل پس از آن همه غوغا و هیاهو آگاهم کرد. فرزندم را دیدم که مانند گلی بی روح در دهانم است از شدت ناراحتی با هر چه توان دویدم و مانند ابری بهاری گریه کردم و دور شدم. اشک مانند کوهی از یخ و دور چون خوابی هزار ساله و تلخ!!!
خسته شدم، دیگر توان نداشتم، فرزند بی جانم را روی زمین گذاشتم و در آغوش او خود را گم کردم. آغوشی که سرد تر از دستانم و بی روح تر ازجانم بود اما ناگهان احساس کردم تنم با او یکی شد. آری! توانستم بعد از آن همه درد و رنج خانواده ام را در آغوش خداوند مهربانم ببینم.
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
اما اونم چشمه ای بود که خشکید
موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو
چشمانم را که می گشایم مرگ را بر دیدگانم می بینم هر روز مرگ را در آغوش میگیرم.
انسان هایی که تنها خودشان را
می بینند .
آری؛از اینکه هر روز مرگ را در آغوش میگیرم اندوهگینم.
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم صدا های عجیبی از ان سوی درختان جنگل می امدحراسان بودم از اینکه اگر شکارچی پشت ان درختان باشد چه باید بکنم.
وای،وای حدسم درست بود یکی از همان ادم هاست همان هایی که نامهربان هستند.
با سلاحش به سمتم امد
می خواستم فرار کنم که دیدم مرد شکارچی دست برسرم کشیدوگفت:از من نترس من با پدرم به شکار امده ام.
پدرم مرا مجبور کرده که این سلاح را بگیرم واگر اهویی را دیدم اوراشکار کنم ولی من اصلا دوست ندارم همچنین کاری کنم.
به صورت ان پسر خیره شدم وقتی خوب به چهره او نگاه کردم مهربانی در چشمانش موج می زد.
چهری زیبایی داشت.
حال فهمیدم که همه ی ادم ها مثل هم نیستند.
از این پس فهمیدم که اخلاق ورفتار همه ی ادم ها مثل هم نیست وهر فردی معیار های متفاوتی دارد.
همه مثل هم نیستندزیرا اگر اینچنین بود زندگی معنایی نداشت ،دوست داشتن فایده ای نداشت.
موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو
نزدیک سحر بود و هوا به شدت سرد .
صدای هوهوی بادکل جنگل رافراگرفته بودوسایه ی درختان راه جلورویم رااحاطه کرده بود،همین باعث شده بودباکوچک ترین صدایی به لرزه دربیایم که مبادادوباره همان خاطره ی تلخ تکرارشودواین بارمن طعمه ی آن انسان بی رحم شوم
بااین حال آرام آرام وباقدم هایی پرازتردیدپیش میرفتم تاهرچه سریعتربتوانم آذوقه ای برای خودبیابم وبه پناهگاهم بازگردم
نمیدانم چقدرگذشته بودکه ناگهان صدای تیری رادرفاصله ای نزدیک ازخودشنیدم
ترس به تک تک سلول هایم رسوب کردوبرای لحظه ای روح ازبدنم رفت
ازحرکت ایستادم وباترس ولرزنگاهی به اطراف خودانداختم.
هیچ اثری ازاونبوداما
نامطمئن جلورفتم
جسم بی جان همنوعم رادیدم که خونین برزمین افتاده بود ونفس های آخرخودرامیکشید!!
به شدت تحت تاثیرقرارگرفته بودم ونمیخاستم اورابااین حال رهاکنم که علاوه برروحش جسمش نیزازدست بروداماباشنیدن قدم های استوارشکارچی مانندهمیشه همه چیزوهمه کس رافراموش کردم ودوان دوان خودرابه درختی رساندم وآنجاپنهان شدم
پس ازگذشت چندثانیه چهره ترسناکش پیش رویم ظاهرشد؛
سوت ن با لبخندترسناکی که برلب داشت کیسه حاوی جسدآن بینوارابابی رحمی به دنبال خودمیکشیدوپیش میرفت
این باراین اتفاق ازهمیشه برایم دردناک تربود چراکه باچشم خودپیروزی اورادیده بودم.
وپیروزی اویعنی باخت ما.
وباخت مایعنی منقرض شدن تمام حیوانات جنگل.
موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو
همه جا خشک وبی آب و علف شده است ،درختان حتی آبی برای تشکیل برگ هم ندارند ، همه جا عریان است ، رودخانه ای بی آب ، زمینی بدون سبزه ، درختان بی برگ و حتی آسمانی که دیگر شوق گریه کردن هم ندارد . خسته ام کل روز را به دنبال قطره ای آب و ذره ای غذا بودم.در زیر درخت خشکی می نشینم.لاشه ی شیری در کمی آن طرف تر افتاده و لاشخور ها بر سرش ریخته اند . می بینی خشکسالی چه بر سر جنگل آورده است که حتی سلطانش هم از تشنگی مرده است.صدایی عجیب می آید با بی حالی سرم را بلند می کنم ماشینی را می بینم ،مردی چاق با صورتی سیاه و ترسناک با آن تفنگ بزرگش از آن پیاده می شود.مرا می بیند آنقدر بی حالم که توان فرار هم ندارم ، نزدیک تر می آید ، شاید از اینکه هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهم تعجب کرده است.مرگ را جلوی چشمانم می بینم ، پاهای شکارچی ترسناک ،در جلوی صورتم قرار گرفته است . سرم را بلند می کنم ، برای مردن آماده هستم ، آخرین تصویری که جلوی چشمانم شکل می بندد ، لبخند کریه شکارچی است و سپس صدای شلیک گلوله مرا به خواب ابدی می برد.
موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو
حیوانات همواره با ارزش هستند و باید در حفظ و نگهداری آن ها کوشا باشید و قصد شکار و آزار آن ها را نداشته باشیم. یکی از حیوانات مقبول پسند همه آهو است.
آهو یکی از زیباترین مخلوقات خداوند است. حیوانی که حتی امام رضا(ع)ضامن او بوده است. این حیوان زیبا همواره به دلیل نافه خوش بویی که دارد، مورد توجه شعرای بزرگ فارسی شده است. آهو همواره در معرض شکار است. آهو با دیدن شکارچی در جای خود می لرزد به این سو و آن سو می نگرد به فکر این است کجا رود همین چند لحظه پیش دوستش کنارش بود ولی حالا نیست این مرد با لباس عجیبش کیست، باید بروم. او چیز باریک و درازی در دست دارد. می ترسم. باید بروم. در یک لحظه آهو فرار می کند و شکارچی نمی تواند به هدف شوم خود دست بیابد. به دلیل شکارهای بی رویه ای که در طبیعت وحشی صورت می گیرد. بسیاری از حیوانات در معرض انقراض هستند.
یکی از حیوانات، آهو است. آهوان نژادهای مختلفی دارند. نر آن ها شاخ دارد و ماده آن ها بدون شاخ است. ان ها بسیار زیبا هستند به خصوص آهوانی که تازه به دنیا آمده اند. آهو قلبش تند می زند. انگار کمی دور شده است از دور صدای گلوله را می شنود. نمی داند این صدا از کجاست و بسیار می ترسد. او دوباره می دود تا خیلی از شکارچی دور می شود آهو حالا می داند که هرگاه شکارچی را با آن لوله باریکش ببیند بدونه آن که لحظه ای مکث کند پا به فرار می گذارد
آهوان حیواناتی هستند که بسیار تند می دوند و چشمانی تیز دارند. آن ها به راحتی قابل شکار نیستند. آهو با نام غزال نیز شناخته شده است. آهوان گیاه خوار هستند و به صورت گله ای زندگی می کنند و در بیشتر مواقع وقتی تنها باشند می توان آن ها را شکارکرد.
آهو جانوری است که همواره مورد شکار واقع می شود. ما باید تلاش کنیم تا از این امر جلوگیری کنیم. آهو حیوانی زیبا است که در معرض انقراض است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر
مقدمه:به نام خداوندی که جهان و زیبایی هایش را آفرید تا در زیبایی هایش غرق شویم و سپاس گوییم و شکرگزار باشیم اما چه حیف که گاهی انسان هایی و عواملی موجب می شوند که ما گاهی از آن ها محروم باشیم.
تنه انشاء: روزی را تصور کنید که روی تخت خوابیده اید و با صدای پرندگان چشم باز می کنید و با طلوع خورشید به روز جدیدتان سلام می گویید و با بازکردن پنجره رایحه ی خوش طبیعت به مشامت می رسد و با تنفسی عمیق تمام زیبایی های طبیعت را در رگ و جان خود تزریق می کنید و روزتان را با یک صبح دل انگیز و سرشار از آرامش در روستا شروع می کنید اما در مقابل آن روزی را تصور کنید که خوابیده اید و با صدای بوق و داد و فریاد چشم باز می کنید و خبری از طلوع خورشید نیست و تنها ابرهای سیاهی است که آسمان را مانند چتری پوشانده اند و با باز کردن پنجره تنها چیزی که نصیبتان می شود بوی دود است و آلودگی هوا که با هر تنفس در آن ریه هایتان پر می شود از سیاهی و سم و بیماری و روزتان اینگونه در شهر با حالتی کسل از ندیدن درختی یا گل یا طبیعتی زیبا شروع می شود و با سردردی مزمن روزتان سپری می شود و تنها چیزی که نصیبتان می شود روزهای بی اشتیاق و کسل کننده ایی است که هر روزتان با روزمرگی و کارهای تکراری سپری می شود.
نتیجه گیری: درست است که شهر و روستا هر کدام به نوبه ی خود فواید و مضراتی دارند ولی به نظر من این حق هر انسانی است که در یک محیط آرام و پر از آرامش و مطبوع صبح شان را آغاز کنند و با حالی خوش و دلی شاد به روز و زندگی سلام گویند.
برخاستن از خواب در روستا:
به به! چه صدای دلنشینی! چه صدای روح انگیزی! این صدای چه چه بلبلان و گنجشکان است ! صدای قوقولی قوقو خروس مادربزرگ در حیاط مانند ساعت کوک شده به ارامی بیدرام میکند! زیباترین آنها ،صدای دلنشین اذان است ،که از مسجد بالای خانه به گوش میرسد ، صدای آرامش بخش ،صدایی که ما را به یاد خدا می اندازد.
نور خورشید بدون هیچ مانعی به صورت من می تابد و هوای لطیف روستا چهره من را نوازش میدهد ،پس بهانه ای هست که صبح را با شور و اشتیاق آغاز نمود ،صبح را با امید و توکل به خدا آغاز می کنم، به کنار پنجره می روم ،درختان سبز و چمن زار ها و سبزه زار ها سستی و تنبلی و خواب آلودگی را از من دور میسازد .دو رکعت نماز را به جای می آورم و با لبخند و انرژی به نزد خانواده می روم و در حین خوردن صبحانه ،رودخانه ای که از در کنار خانه ما جاری هست ، اهنگ زیبا و آرامش بخش را می نوازد و صبح دل چسبی برای من و خانواده آغاز می شود
برخاستن از خواب در صبح شهر:
باز هم صبح شد ! ای کاش تمام روز را خواب بودیم ! نور خورشید چند پرتوی باریک به اتاقم می تابد ،فقط چند پرتو ، به باریکی مو هایم !شاید باریک تر! با اینکه اول صبح است ،صدای بوق بوق کردن ماشین ها به گوش می رسد! پشت خانه ما مسجدی وجود دارد،شاید تنها دلگرمی من در این شهر باشد، صدای اذان مسجد به گوش میرسد، صدای چندان بلندی ندارد ،صدای ماشین ها و بوق زدنشان، این صدای دل انگیز را از یاد میبرند ،صدایی که ما را به یاد تنها خالق هستی می اندازد، با اینکارشان مانع رسیدن این صدای پاک به گوش من میشوند،
چند قدمی بر میدارم و به سوی پنجره میروم ،نگاهی به بیرون از خانه می اندازم ،ساختمان های بلند دور و بر من را احاطه کردند .نمی توانم اسمان را ببینم ، هر چند که اسمان ابی هم سیاه شده ،به سیاهی دل این مردم شهر ،گرد و غبار ،دود سیاه که از ماشین ها بیرون می اید ،رنگ شهر ما را تغییر داده است،
از گنجشکان محله خبری نیست ، حتی از کلاغ هایی که از صدایشان متنفر بودم .
آن ها هم نیستند تا حداقل احساس کنم که هنوز شهر ما با طراوت است انها هم کوچ کردند و به جای دور دست رفتند .
کاش میشد من هم مثل انها بال و پر داشتم و کوچ میکردم به جای دیگر .
هرچه دور تر از این شهر باشد بهتر است.
با اینکه دوست ندارم با ناراحتی به دیدار خانواده بروم ولی روزگار نمیزارد
موضوع انشا: تفاوت برخاستن از خواب روستایی با شهری
صبح زود را با صدای مردان و ن آبادی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز می کنیم ، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت می کند ، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند ، ن نیز پا به پای مردان در ساعات اولیه سپیده دم پا در عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن کردن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمی جهت آغاز یک روز با نشاط بر می دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمیر و نان را پهن کرده اند که تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانه را نان تیری” تهیه نمایند .
بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت به همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها در کنار پدر ، آنان سرپرستی را به آموزشیار خود می سپارند و راهی کاری دیگر می شوند .
در همین هنگام گله که شب را برای چرا در بیرون از آبادی بوده است به محل استراحتگاه همیشگی خود می رسد دون” و آرامشی مختصر را مرور می کند ، خانمها که بساط صبحانه را برای اهل منزل آماده کرده اند با در دست داشتن ظرفی کوچک و بزرگ” به تناسب میزان شیر به سمت گله می روند ، یکی یکی گوسفندان خود را میابند و شیر آنان را می دوشند و در حین این کار با خانمهای دیگر که عموماً همسایگان و اقوام می باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری می کنند و گپ و گفتنی دارند .
گهگاهی مردی نیز در محل پیدا می شوند و گوسفندان خود را چک میکنند از چند حیث کورک آنها نریخته باشد ، کنه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول می کشد و با خروج خانمها از دون یکی از اهالی که صدای قوی تری دارد پسری را که صبح کهره ها را به بیرون آبادی برای چرا برده است صدا می زند که این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی گوسفندان ، که پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را به سمت گله و آبادی حرکت می دهد و دیگر نیاز به همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی می روند که قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین است ، صدای حرکت توام با صدای پرهیاهوی گوسفندان از بی نظیرترین آوازهایی است که هر روستایی در روز مرور می کند .
پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایان می پذیرد و هر بچه گوسفند در کنار مادر خود لحظاتی را به شادکامی و جک و ورجک” می پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها باید ان خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .
زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانه و تقسیم کار روز جدید به منزل مراجعه می نمایند و روز دیگری را آغاز می کنند.
تفاوت برخاستن از خواب روستایی با شهری
صبح زود را با صدای مردان و ن آبادی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز می کنیم ، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت می کند ، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند ، ن نیز پا به پای مردان در ساعات اولیه سپیده دم پا در عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن کردن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمی جهت آغاز یک روز با نشاط بر می دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمیر و نان را پهن کرده اند که تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانه را نان تیری” تهیه نمایند .بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت به همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها در کنار پدر ، آنان سرپرستی را به آموزشیار خود می سپارند و راهی کاری دیگر می شوند .در همین هنگام گله که شب را برای چرا در بیرون از آبادی بوده است به محل استراحتگاه همیشگی خود می رسد دون” و آرامشی مختصر را مرور می کند ، خانمها که بساط صبحانه را برای اهل منزل آماده کرده اند با در دست داشتن ظرفی کوچک و بزرگ” به تناسب میزان شیر به سمت گله می روند ، یکی یکی گوسفندان خود را میابند و شیر آنان را می دوشند و در حین این کار با خانمهای دیگر که عموماً همسایگان و اقوام می باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری می کنند و گپ و گفتنی دارند .گهگاهی مردی نیز در محل پیدا می شوند و گوسفندان خود را چک میکنند از چند حیث کورک آنها نریخته باشد ، کنه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول می کشد و با خروج خانمها از دون یکی از اهالی که صدای قوی تری دارد پسری را که صبح کهره ها را به بیرون آبادی برای چرا برده است صدا می زند که این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی گوسفندان ، که پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را به سمت گله و آبادی حرکت می دهد و دیگر نیاز به همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی می روند که قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین است ، صدای حرکت توام با صدای پرهیاهوی گوسفندان از بی نظیرترین آوازهایی است که هر روستایی در روز مرور می کند .پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایان می پذیرد و هر بچه گوسفند در کنار مادر خود لحظاتی را به شادکامی و جک و ورجک” می پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها باید ان خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانه و تقسیم کار روز جدید به منزل مراجعه می نمایند و روز دیگری را آغاز می کنند .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید
تنهایی امانم را بریده بود و در گوشه ای نشسته بودم و منتظر امدن خورشید زیبا!
ولی مثل اینکه شب تاریک قصد رفتن را نداشت. کلافه بودم!نمی دانستم چه کار کنم؟!
زدم زیر اواز ها ها ها ها نه فایده ای نداشت. اواز نیز حوصله ام را برنمی گرداند. در اوج نا امیدی در باز شد، نوری از لای در وارد اتاق شد، چقد زیبا بوددد!بی اختیار به طرف نور رفتم.واقعا زیبا بود!اما همین که به نزدیکی در رسیدم،در بسته شد.اَه!عجب شانسی دارم. مردی وارد اتاق شد بود و به طرف میز گوشه اتاق رفت. نسبت به او بی توجه بودم،حواسم به نور پشت در بود ،ک ناگهان نوری دیگر اتاق را روشن کرد.به طرف نور برگشتم دیدم که مرد شمعی را روشن کرده بود.چقد شمع زیبایی بود!در ان لحظه تاریک انگار مالکیت خورشید را به من داده بودند. خوشحالیم حدواندازه نداشت. به طرف شمع رفتم.در حال سوختن بود،هر لحظه کوچک و کوچکتر میشد،سلام کردم،او با مهربانی جوابم را داد،صدایش چقدر دلنشین بود!مملو از ارامش!نورش فضای اتاق را پر کرده بود.نور نارنجی رنگ قشنگش! دورش چرخیدم.گفت:چه میکنی پروانه قشنگ؟او مرا قشنگ صدا زد.در پوست خود نمی گنجیدم. گفتم:انقدر خوشحالم که میخواهم ،تاصبح دورت بچرخم.
پرسید:برای چه؟مگر تو تا به حال شمع ندیده ایی؟؟؟
خندیدمو گفتم:چراااا!دیده ام!اما چون تو شب تیره و تاریکم را روشن کردی و ارامش را به شبم برگرداندی،میخواهم تا صبح دورت بچرخمـ
با ذوق بیشتری ب دور او چرخیدمـ.
—اما.اما میترسم پرهایت بسوزه.
لبخندی زدمو گفتم:اشکالی نداره!مواظبم!
شمع تا صبح اواز خواند و من تا صبح دور او چرخیدم.او با امدن خورشید زیبا خاموش شد و من به خوابی عمیق رفتمـ
موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید
دیگر آفتاب غروب کرده بود و اثری از نور سرخش در آسمان نبود.مهتاب نورش را در دامان شب گسترده بود و ستارگان که مانند مروارید بر پارچه سیاه شب دوخته شده بودند به من چشمک میزدند. بال های ظریفم دیگر تحمل پرواز نداشتند ،به سختی خودم را به تخته سنگی که در آن نزدیکی بود رساندم و بال هایم را روی آن پهن کردم تا کمی از خستگی شان کاسته شود؛در همین حال نور عجیبی چشم هایم را خیره کرد،گویی یک ستاره از آسمان به زمین افتاده و می درخشد ،سریعا آماده پرواز شدم و با وجود خستگی بال هایم ،خودم را در مدد زمان کوتاهی به چشمه نور رساندم.ماه رخ نقره ای اش را پشت ابر های تیره پنهان کرده بود و جنگل در تاریکی مطلق غرق شده بود ،نور شمع نیمه سوخته قلبم را روشن و نورانی کرد و نور امید به زندگی در وجودم درخشید و حس لطیف آرامش وجود نازکم را نوازش کرد ؛چه دیروز که کرم ابریشمی کوچک بودم و چه حالا که پروانه ای بالغ شده ام هرگز چنین حس دلپذیری را تجربه نکرده بودم.ناگهان باد سیلی محکمی بر گونه ام زد و مرا به خودم آورد .باد شعله های شمع را به لرزه در آورده بود .نگرانی خاموش شدن شمع وجودم را آشفت و حس تلخی در من ایجاد کرد.بال هایم را مانند سدی نفوذ ناپذیر اطراف شعله های رقصان شمع گرفتم تا در برابر باد هولناک از آن محافظت کنم و باد بیرحم شمع درخشانم را نکشد؛آنقدر نگران خاموشی شمع بودم که متوجه نشدم بال هایم کی آتش گرفت و در آتش سوخت.چند لحظه آرامش کنار شمع بودن عالی ترین حس زندگی ام بود که تا آخرین لحظه برای دفاع از این حس دلپذیر کوشیدم و در این راه جانم را فدا کردم.
موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
هوا بسیار سرد بود و تاریک حسابی ترسیده بودم تا چند دقیقه پیش خودم را از دست چند خفاش زشت به زور نجات داده بودم پرهایم آسیب دیده تمام بدنم درد میکند برای فرار کردن از حیوانات ترسناک بیرون خودم را در یک کانال کوچک و تاریک پنهان کرده بودم ساعت هاست در حال حرکتم ولی جز تاریکی چیزی نمی بینم دیگرنا امید و خسته شده ام کمی جلو تر را نگاه کردم انگار یک روشنی بود خوشحال شدم تمام درد و خستگی هایم را فرا موش کردم به سرعت به سمت روشنی حرکت کردم شمعی بود که نمیدانم چطوری در این جای تاریک و سرد که کسی در این جا زندگی نمی کند ونمی آید روشن شده بود
با خودم فکر کردم که این یک معجزه است ظرفی که شمع داخلش بود را با سختی به جلو حرکت دادم چند دقیقه بعد دوباره از دور یک روشنی خیلی بزرگتر دیدم با شوق زیاد حرکتم را به جلو ادامه دادم از صحنه ای که رو به رویم دیدم دهانم باز مانده بود رود خانه ای پر از اب و درختان پر از میوه از خوشحالی دوره خودم می چرخیدم دیگر از حیوانات ترسناک خبری نبود!
موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
درنومیدی بسی امیداست
پایان شب سیه سپید است
دریکی از روز ها که هوا ابری و طوفانی بود من روی شاخه درختی نشسته بودم وبه فکر رفته بودم .
ناگهان باد شدیدی وزید و مرا به این طرف و انطرف پرت کرد ، گیج شده بودم نمیتوانستم خودم را کنترل کنم از سویی دیگر هوا مه
آلود بود و نمی توانستم جایی را ببینم سرم داش گیج میرفت نامید شدم و خود به باد سپردم.
وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نوری از دور دست دیده میشد توجهم را جلب کرد هر طور که بود خود را به انجا رساندم.
دیدم کلبه ایی ست کوچک خانواده ایی فقیر که زندگیشان را با نور شمع روشن نگه داشته بودند چند دوری به دور شمع زدم و در گوشه ایی خواببیدم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: خورشید
(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)
به نام خدا.
خورشید یکی از میلیاردها ستاره ی موجود در جهان است. این ستاره در مرکز منظومه ی شمسی قرار دارد. نه سیاره ی منظومه ی شمسی تقریباً بر روی یک صفحه به دور خورشید می چرخند. خورشید به دلیل نزدیکیش به ما درخشانتر وبزرگتر از سایر ستارگان به نظر می رسد. فاصله ی آن تا زمین ۱۵۰ میلیون کیلومتر است. قطر خورشید حدود ۱.۳۹۰.۰۰۰ کیلومتر است که در مقایسه با قطر زمین (۱۲۷۵۶ کیلومتر) بسیار زیاد است. با اینکه خورشید از گاز تشکیل شده است، وزن آن بیش از ۳۰۰ هزار برابر وزن زمین است. حجم خورشید حدود ۳/۱ میلیون برابر حجم زمین است. هشت دقیقه و ۲۰ ثانیه طول می کشد تا پرتوهای خورشید به زمین برسند . خورشید نیز مانند سایر اجرام آسمانی همواره در حال حرکت است. این ستاره به همراه سایر اجرام منظومه ی شمسی هر ۲۲۵ میلیون سال یک بار به دور کهکشان راه شیری می چرخد. علاوه بر این خورشید به دور محور خود نیز در حال گردش است. دمای مرکز آن حدود ۱۵ میلیون درجه ی سانتی گراد است.
سطح خورشید از سه لایه ی گاز تشکیل شده است. داخلی ترین لایه شید سپهر» نام دارد. دمای این لایه حدود شش هزار درجه ی سانتی گراد است. لکه های خورشیدی در سطح شید سپهر ظاهر می شوند. لایه ی بالاتر، رنگین سپهر» نامیده می شود. ضخامت این لایه ۱۴ هزار کیلومتر است. رنگین سپهر از هیدورژن، هلیم و سایر گازها به وجود آمده است. دمای این لایه حدود پنج هزار درجه ی سانتی گراد است. به خارجی ترین لایه ی خورشید که اطراف رنگین سپهر را احاطه کرده است، تاج» می گویند.
خورشید منبع نور و حرارت در منظومه ی شمسی است. بدون وجود آن امکان ادامه ی حیات بر روی کره ی زمین غیرممکن است.
موضوع انشا: زندگی
(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)
مرحله ی اول: طرح پرسش های گوناگون
۱: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟
۲: در چه کشور هایی زندگی بهتر است؟
۳: چرا برخی میگویند باید در زندگی بسازی و بسوزی؟
۴: زندگی چیست؟
۵: آیا زندگی برای همه ی انسان ها یکی است؟
۶: آیا میتوان شیرینی زندگی را حس کرد؟
مرحله ی دوم: شناسایی و جدا کردن پرسش های عینی
۱: زندگی چیست؟
۲: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟
۳: آیا زندگی برای همه ی انسان ها یکسان است؟
۴: در چه کشورهایی زندگی بهتر است؟
مرحله ی سوم: گزینش و سازماندهی پرسش ها
۱: زندگی چیست؟
۲: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟
۳: ایا زندگی همه ی انسان ها یکسان است؟
۴: در چه کشورهایی زندگی بهتر است؟
متن نوشته:
زندگی در واقع تنها به معنای زنده ماندن نیست که فکر میکنند، نفس کشیدن خود تنها یک زندگی است یا بخور و نمیر زندگی کردن میتواند جزئی از یک نوع زندگی کردن باشد اما در واقع زندگی کردن یعنی فراهم بودن کلیه ی نعمات دنیا که ساخته ی دست بشریت میباشد میباید جهت رفاه و زنده ماندن در دسرس قرار گیرد چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی اجتماعی میتواند رل اساسی در پیشبرد هرچه بهتر زندگی کردن انسان ایفا نماید و بشریت را به سر منزل خوشبختی و ارزوهای دیرینه اش سوق دهد. لازم به ذکر است موقعی که انسان ها برای دستیابی به اهداف زندگی اعم از خورد، خوراک، پوشاک و سایر لوازم زندگی که بتواند به دست اورد و یا برای رسیدن به ان میباید شیره ی جانش را بمکند و سختی روزگار را با جان بخرد و از بینهایت ارزو بگذرد تا شاید بتواند به زندگی پر از فراز و نشیب را که هر روزه رفیق او در زندگی شده و یقه اش را گرفته یه زندگی بخور و نمیر را برای خود و خانواده اش فراهم نماید. باید بدانیم در جوامعی که بنیان زندگی کردن بر اساس مالکیت خصوصی استثمار به دست انسان بنا نهاده شده و اجازه داده میشود عده ای انگشت شمار به ثروت های افسانه ای و هنگفت برسند و از دس رنج و زحمات ۹۹ درصد مردم جامعه سود ببرند و به ارزوهای خیالی خود برسند و از هر نظر برای خود و فرزندانشان خوشبختی را فراهم سازند ولی از طرف دیگر بخش اعظم جامعه عبارتند از مردمان فقیر و تهی دست و کارگران و زحمتکشان که با زور بازوان خود که در بردگی مزدی گرفتار امده اند که میتواند ۹۹ درصد جامعه در دنیا را تشکیل دهند و در زیر خط فقر چیزی به نام زندگی، تازه زندگی هم نیست شب و روز را سپری نمایند. کشورهای افریقایی و کشورهای خاورمیانه و در کل کشور های در حال توسعه شامل زندگی پر مشقت تری هستند که باعث شده بخش عظیمی از مردمان این کشورها از نعمت درس خواندن محروم گردن و یا کودکان خیابانی و یا ن به کارهای رو سپی گری روی اورند به عنوان نمونه کشور هند قابل ذکر انشاء مورد نظر است.
موضوع انشا: ستاره
(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)
روی ایوان ایستاده بودم و ب اسمان پر ستاره نگاه میکردم،صدای مرموزی مرا به خود جلب کرد ،نردبامی که گوشه ی حیاط بود تکان میخوردنزدیک تر شدم ولی چیزی نبود،ناگهان به سرم زد تا از پله های آن نردبام بالا روم .
پله ها را یکی یکی میگذراندم و گویی نردبام بلند تر میشد .همانگونه ک بی وقفه پله ها را سپری میکردم میتوانستم حضور گرمای ستارگان را در کنار خود حس کنم
روی یکی از پله ها متوقف شدم و دستم را دراز کردم تا ستاره ای را ب دست بگیرم .
چند ستاره ای کندم و در جیب بلوزم گذاشتم ،با احتیاط پله ها را باز گشتم،ناگهان پایم به یمی از پله ها گیر کرد و با صدایی محیب ب زمین خوردم.
در همین حین ک از ترس جیغ میکشیدم مادرم مرا از خواب بیدار کرد
از حول و ترسی ک در جان داشتم دست خود را ب سمت جیبم اما ستاره ای در کار نبود
نفسم را ب بیرون دادم و خدارو شکر کردم ک همه ی اتفاقات خواب بود.
اگر شما انشا بهتر دارید برای ما ارسال کنید.
موضوع انشا: کفش
(تلفیقی عینی و ذهنی)
سعی کردم بغض گلویم را قورت بدم چشمانم از اشک لبالب پر شده و بود و هر لحظه منتظر برای فوران و جاری شدن با پشت دستم محکم روی پلک هایم دست کشیدم و باز خیره ی کفش های براق و نارنجی رنگ ان دخترکی که همه با نام سارا انصاری صدایش میزدند شدم بیشتر دخترهای مدرسه ارزو داشتند با او دوست باشند ولی او مغرور تر از ان بود که با کسی همکلام شود دلیل مغروریتش برایم مجهول بود اما میشد گمان هایی زد شاید چون مدیر مدرسه ما خاله او محسوب میشد یابه دلیل اینکه همیشه لباس ها و کفشهایش جدید و نو بودند از این دختر بیزار نبودم اما هیچموقع هم به طرفش نمیرفتم فقط بر دیوار سیمانی مدرسه تکیه میزدم و خیره ان جفت کفش های دخترانه جدید و هرروزیش میشدم.
کفش هایم را به پا کردم مثل همیشه کهنه و خاکی بودند پ من هیچ اشتیاقی برای تمیز کردنشان نداشتمسه سال بود که این کفش را به پا میکردم و مسیر خانه به مدرسه و مدرسه به خانه را طی میکردم تصمیمم را گرفتم اخمی مستحکم بر پیشانیم نشاندم و در اهنی زنگ زده را با همه توانم باز کردم در با شدت به دیوار برخورد که در نتیجه تکه ای از دیوار کنده شد.
به سمت حوض وسط حساط رفتم و مشتی از اب خنک را بر صورت داغ و عرق کرده خود پاشیدم مقنعه را از روی سرم بیرون کشیدم و موهای بلندم را به دست نسیم خنک سپردم کمی از عصبانیتم فروکش شده بود ولی خود خوب میدانستم که این جز ارامشی قبل از طوفان نیست.
ریه هایم را پر کردم و با شدت بیشتری جیغ زدم و ادامه دادم:اخه تا کی باید این کفش های کهنه و زوار در رفته رو بپوشم هان؟! تا کی باید قانع باشم به این وضعیت؟! اخه من دخترم دوست دارم مثل بقیه باشم همیشه کفشهام تمیز باشن و برق بزنن اخه چرا درک نمیکنید که هرروز با خجالت اون لعنتی هارو میپوشم به اون جهنم دره میرم مگه من چیم از اون دخترا کمتره؟! چون پدرم پول نداره باید همیشه سر به زیر باشم؟!!!
غم و خجالت را به خوبی میشد در چشمان نم زده تنها تکیه گاه زندگیم دید یه لحظه از خودم بدم اومد به خاطر حرفایی که ممکن بود تک تک کلماتش کمر پدرم رو خم کنه یه لحظه زیر دلم خالی شد خیلی تند رفتم و به قول خان جون پیاز داغشو زیاد کرده بودم اما کم نیاوردم به سمت اتاق رفتم و در رو با تمام ناراحتی و تنفر و خشم بستم هیچ صدایی از پشت در نمی امد و به سمت ایینه روی طاقچه رفتم موهایم بسیار نامرتب و خط های اشکم به وضوح پیدا بودند
رخت خوابم را پهن کردم به موضوعی که چند وقتی بود ذهنم را شب و روز درگیرخودش کرده بود فکر میکردم و به سقف ترک خورده خیره بودم که کم کم چشمانم رنگ خواب را به خود گرفت و بسته شدند.
کفش های ابی رنگ با لژ بلند به خوبی به پاهایم می امدند با هر قدمی که برمیداشتم کفش هایم به طرز معجزه اسایی رنگ عوض میکردند نیشم تا بناگوش باز شده بود با اعتماد به نفس بالایی قدم برمیداشتم تا سارا رو دیدم پشت پلکی برایش نازک کردم که.
زنگ ساعت تمام رشته ی های فکر و خوابم را تکه تکه کرد در حالی که بلند میشدم هرچه فحش بلد بودم را نثار ساعت اهنی و قدیمی کردم در اتاقم را باز کردم و تا خواستم به سمت حیاط بروم پایم به شیئی برخورد کرد و محکم با تمام وزنم به زمین برخورد کردم
درد اشک اوری در پاهایم پیچیده بود چشمانم نم ناک شده بود و هرلحظه ممکن بود با صدای بلند و نخراشیده ای زار بزنم که سر برگرداندم و با دیدن یک جفت کفش صورتی عروسکی در جا میخکوب شدم یک لبخند ملیح خود را جایی در میان لبانم جا داد اینقدر شوک زده بودم که از ان اشک و زاری دیگر خبری نبود بالاخره جرات پیدا کردم و دستانم را به سمت کفش های جدیدم بردم و بعد ان ها را بو کشیدم بوی نو بودنش به سلولانم طراوت میبخشید و بعد شرمسار از تمام رفتار ها و حرفای کودکانه دیشب با پدرم کفش هایم را در اغوش کشیدم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)
به نام خالق تبسم های خالصانه
من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند! حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:وای پروفسور!اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!»همان لحظه می خواستم بگویمغصه نخور جوان!مرگ حق است . همهٔ ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالأخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم.بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد
درد و دل یک موش آزمایشگاهی
نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این خراب شده دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق وادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم. هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا
چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.
خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.
اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و یکم انگولکم کنه و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛به عبارتی روز از نو روزیی از نو
درد و دل یک موش آزمایشگاهی
سلام من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.
آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟
می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .
من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .
حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .
ضعیف تر از ما گیر نیوردن.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا در مورد خوشبختی با کلمات مترادف، متضاد و .
*مقدمه*
همه ما انسان ها در پی یافتن خوشبختی هستیم و خواهان انیم تا بالاخره روزی انرا بدست اوریم.اما نمیدانیم که اگر در سختی هستیم و اگر خوشی فقط و فقط مسئلوش خودمان هستیم. خوشبختی یعنی ؛ داشته ها را غنیمت شمردن و از آنها لذت بردن،خوشبختی به معنای رضایت است.مهم نیست چه داشته باشیم یا چقدر مهم این است که از همانی که داریم راضی باشیم.
*بدنه*
ما انسان ها ابتدا باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه و در اخر درصد خوشبختی خود را سنجش میکنیم.
کسی که دندان درد دارد فکر میکند که تمام کسانی که دندان هایشان سالم است خوشبخت اند.فقیر خوشبختی را در پول داشتن می بیند و از نظر او روزگار به ساز پولدارها می رقصد.گشنه یک تکه نان برایش سعادت است تشنه هم همینطور یک قطره اب
ما انسان ها هیچگاه به همان زندگی همان موقعیت همان داشته هایمان که ممکن است خیال پردازیها و رویا پردازیها خیلی ها باشند راضی نبوده ایم.این ذات ادمی زاد است که انقدر زیاده خواه و پرتوقع هستیم که همیشه بهترین ها را برای خود میخواهیم.
نمی دانیم شادترین مردم بهترین چیزها را ندارند اما بیشترین استفاده را میکنند از هر انچه که دارند.اگرداشته هایمان را بشماریم دیگر وقت شمردن نداشته ها را نداریم.
در جمع از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض میکنیم،تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم،نمیخواهیم قبول کنیم همه زندگی مان معجزه است؛همین که می خوابیم بیدار می شویم نفس میکشیم همین که خورشید طلوع میکند،غروب میکند؛باران بی منت می بارد،زمین بی توقع ما را در خودش جای داده،همین که آسمان به روی ما می خندد و همچون پدری خود را سر پناه ما کرده.اغلب انسان های بزرگ قبل از به اوج رسیدن و شهرت ادم های کوچکی بوده اند از خانواده های کوچک،زندگی ما انسان ها نیز به همان گونه است برای رسیدن به شیرینی و خوشبختی ابتدا باید مزه تلخی و بدختی را بچشیم تا انسان های تکامل یافته و پخته ای شویم.
به درخت نگاه کنید قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کنند ریشه هایش تاریکی را نوازش کرده اند اری این یک واقعیت است که برای رسیدن به نور باید از تاریکی کرد باید صبر داشته باشیم و اگر تقی به توق خورد نگوییم خدا با من پدر کشتگی دارد و حتما با من لج است. این سختی ها و بغرنج ها امتحاناتی از سوی خداوند از سوی خداوند هستند. اگر صبر داشته باشی و راه حل هایی برای حلشان پیدا کنی ان گاه است.که دیگر نمیخواهد خوشبختی را تعقیب کنی زندگی میکنی و خوشبختی پاداش مهربانی ها صبوری ها و گذشت کردن هایت است
*نتیجه*
خوشبختی چیزی نیست که کسی به ما بدهد یا منتظر امدنش باشیم. خوشبختی حس کردنی است حسی که خودمان باید ایجادش کنیم خوشبختی را همه دارند اما همه ان را کشف نمی کنند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
همیشه شلوغی و بینظمی انسان را میازارد و ذهن اورا به هم میریزد و گاهی نیز باعث تاخیر می شوداما انسان همیشه به دنبال راهی بود که خود را از شلوغی رها کند وبه آرامش برسد.
مانند همیشه برای رسیدن به محل کارم باید سوار اتوبوس می شدم به ایستگاه اتوبوس رسیدم کمتر زمانی میشد که ایستگاه خلوت باشد وامروز مثل همیشه پر از انسان های مختلف پر بود (پیر، جوان،کودک، وبزرگسال) بعد از چند دقیقه ی نه چندان طولانی اتوبوس رسید در اتو بوس باز شد وهمه خود را به آن رساندند وسواس شدند چند دقیقه نگذشته بود که صندلی ها پر شدند وجایی برای نشستن نبود برای نشستن صندلی هارا نگاه کردم اما دریغ از یک صندلی هوا خیلی گرم بود وبرخاست از پنجره های اتوبوس باز بود وباد گرمی به صورتم می خورد وبهتر از گرمای طاقت فرسای داخل اتوبوس بود راننده هر از چند گاهی صورتش را بادست باد می زد کودکی از شدت گرما گریه می کرد تصمیم گرفتم خودم را سر گرم کنم و روز نامه ای برداشتم وشروع به خوندن کردم ولی با هر ترمز اتوبوس تکان میخوردم وحواسم پرت میشد تصمیم گرفتم از میله ی اتوبوس بگیرم تا ثابت بمونم به ایستگاه بعد رسیدیم برخی افراد پیاده شدند و کمی از شلوغی کاسته شد سکوتی بر فضای اتو بوس حاکم شد
روی صندلی نشستم واز شیشه به بیرون نگاه کردم و مردم پر هیاهو را میدیدم که به کاری مشغول بودند و روی چرخ زندگی می دویدند در تکاپوی خوشبختی
کمکم به محل کارم نزدیک میشدم دیگر از شلوغی آن روز کلافه نبودم ودیگر خسته نبودم از آن همهمه با دیدن آن انسان ها امیدی دو باره یافتم وبالاخره رسیدم واز اتوبوس پیاده شدم وبه جمع مردم پیوستم.
شاید هرروز اتفاقاتی مانند امروز پیش می آمد وزندگی تکراری به نظر میرسید اما هر وقت که با دقت به زندگی و جز ییات آن مینگرم یک روز خاص وجدید است
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
ساعت و ثانیه ها میگذشت دیرم شده بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.
به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.
دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.
خیلی احساس سبکی میکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت اتوبوس زندگی حرکت کردم.
کمی دیر رسیده بودم و اتوبوس حرکت کرده بود اما با دویدن و تلاش کردن میتوانستم خود را به او برسانم.بند کفش هایم را سفت کردم و از عقل دستور گرفتم، دستورِ تلاش، کوشش، اراده قوی و پشتکار.
تمامی این فرمان ها برای رسیدن به اتوبوس زندگی بود که من برای کمی بیشتر خوابیدن از او جا مانده بودم.
میدانستم که راه سختی برای رسیدن به این اتوبوس در پیش دارم؛ چاله ها، دست انداز ها، ماشین ها و.
حتی ممکن بود بارها در این راه زمین بخورم.موانع بسیاری بر سر راه من قرار داشت و همگی قد علم کرده بودند.
اما هدف من خیلی بزرگتر از این بود که با این موانع متوقف شوم، من هدفی به نام " ساختن آینده " داشتم.
در همین فکر ها بودم که دیدم راننده اتوبوس ایستاد.
انگار او مرا از آیینه اش دیده بود که چطور برای رسیدن به اتوبوس زندگی تلاش میکردم، او نیز تصمیم گرفته بود که مرا کمک کند. سوار که شدم اتوبوس مملو از جمعیت بود، هر ثانیه چند نفر از اتوبوس پیاده میشدند و یک کودک جای آنها را میگرفت!!!
من دیر رسیده بودم و هیچ جایی برای نشستن نبود.به همین خاطر روی پایین ترین پله اتوبوس جلوی در ایستادم. ناخود آگاه چشمم به راننده خورد.اولین راننده ای بود که او را اینقدر غرق در نور و معنویت میدیدم!
صدای فریاد مسافر ها به گوش میرسید؛ آقای راننده خسته شدم، لطفا نگه دارید میخواهم پیاده شوم.
بعضی میگفتند: حالت تهوع گرفتیم از این اتوبوس لعنتی، پیاده میشویم.
بعضی دیگر میگفتند: ما پولی برای حساب کردن کرایه اتوبوس نداریم، پیاده میشویم!
راننده تنها لبخند میزد!
عده ای با پریشانی و داد های بلند شکوه و شکایت میکردند؛ آقای راننده هیچ حواست به ما هست؟!
دیگری میگفت: آقای راننده من را از راه میانبُر ببر که عجله دارم و میخواهم راه صد ساله را یک شبه بروم!
و راننده باز لبخند میزد!!
حاج آقایی با پینه ای که بر پیشانی اش بسته شده بود یک ساک پر از پول به همراه خود داشت و عجله میکرد تا به پرواز حج برسد.
کارگری که بجای پیشانی، پینه اش بر کف دستانش بسته شده بود و بجای ساک پر از پول گونی بیچارگی هایش را حمل میکرد با حسرت تمام به ساک پر از پول خیره شده بود. نمیدانم حاج آقا کور بود یا خودش را به کوری زده بود!
و راننده باز لبخند میزد!!!
ناگهان داد و بیداد زنی بلند شد؛ آقای راننده پسر جوانم را از من گرفتی، من سالها به تو و رانندگی ات ایمان داشتم. از این پس نه تو راننده و نه من مسافر!
و راننده همچنان لبخند میزد!!!!
انگار که تیغی بغض گلویم را پاره کرد و اشک از چشمانم جاری شد.مردم تمام مشکلاتشان را به گردن راننده می انداختند و او همچنان لبخند میزد.
با صدای بلند شروع به گریه کردم راننده متوجه شد و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت:》 پسرم تو چرا آن پایین ایستاده ای و گریه میکنی؟ بالاتر بیا و با این دستمال اشکهایت را پاک کن که من اصلا طاقت ندارم اشک ها و ناراحتی هیچ یک از شما را ببینم.
گفتم:》 ولی خواسته های آنها همگی پوچ و بیهوده است آنها مثل طبل هایی تو خالی هستند و فقط دنبال کسی میگردند تا غفلت ها و کم کاری های خود را به گردن او بیندازن، شما چرا هیچ نمیگویید و فقط لبخند میزنید《؟!؟
و بازهم لبخند زد و گفت: آخر همگی آنها بنده های من هستند و گاهی اوقات که تنها میشوند و یا در سختی و مشکلات هستند به من پناه می آورند!
بعضی از آنها حتی توسط پدر ها و مادر هایشان رانده میشوند و فقط من را دارند، اگر من نیز با بد رفتاری و جواب عمل های آنان را با عکس العمل بدهم آنها حتی در سختی هایشان نیز به طرف من نمی آیند.
از شدت گریه تمام لباس هایم خیس شده بود، غوغا و هیاهوی اتوبوس ادامه داشت و راننده همچنان لبخند میزد!!!!!
گاه اوقات ممکن است ما با خواب غفلت از زندگی جا بمانیم اما با سعی، تلاش، اراده و پشتکار میتوانیم به او برسیم.
من یقین دارم؛ وقتی راننده اتوبوس زندگی که کسی نیست جز پرودگار مهربان.با دیدنِ دویدن و تلاش های ما اتوبوس زندگی را نگه میدارد تا ما سوار شویم.
ما همیشه میتوانیم به خدا اعتماد کنیم.
هیچگاه نباید مشکلات زندگی خود را به گردن او بیندازیم.
بدانید که صبر، گذشت، سکوت و لبخند همگی از صفات خداوند و رمز رسیدن به موفیت است!
ایمان بیاورید.پیامبر کوچکی ست لبخند!
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
داخل اتوبوس نشسته بودم ودر هر ایستگاه چند نفر اضافه میشد.
در ایستگاه سوم پیرمردی سوار شد و جوانی که رو به رو من نشسته بود جای خود را به پپیرمرد داد؛ پیرمرد نشست هنوز عرقش خشک نشده بود که گریه کرد.
در اتوبوس پر از همهمه هیچ کس حواسش به او نبود به پیرمرد نگاه کردم اشکش روی گونه های چروکش حرکت میکرد به او گفتم :
پدرم !چه اتفاقی افتاده که در این روز بارانی گریه میکنی ؟
با نگاه مظلومانه اش گفت:چیزی نشده!
-پس چرا این چنین گریه میکنی ؟
-دخترم راستش را بخواهی با دخترم دعوا کردم و او مرا از خانه بیرون کرده !دختری که یک عمر برای بزرگ شدنش زحمت کشیدم.
دستانش را نشانم داد و باز هم ادامه داد:این پینه ها را میبینی؟ هر کدام از این پینه ها نشانه روزهایی است که من برای دخترم زحمت کشیدم ولی او با رفتار امروزش جواب زحمات مرا داد !
حرفی برای گفتن نداشتم یعنی نمیتوانستم حرفی بزنم.
پس از ساعتی درنگ پیرمرد گفت : روزی که به دنیا آمد با خودم گفتم حالا من یک دلسوز دارم دختری دارم که بعد از مادرم و همسرم میتوانم یه او پناه ببرم.
پیرمرد صورتش را رو به پنجره کرد و با لحنی نا امیدانه گفت :
خدایا کاش هیچگاه دخترم به دنیا نمی آمد!
پیرمرد در ایستگاه چهارم پیاده شد و من با خودم فکر میکردم در این دنیا و این اتوبوس شلوغ چه دل های شکسته ای وجود دارد که هیچ درمانی ندارد.
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
بالاخره صبح شد بعداز شبی پر از خواب های رنگارنگ و بعضا اشفته چشمانم را گشودم به صبح سلامی دوباره باید دادوخود را برای یک روز پر مشغله ی دیگر اماده کرد خدای من بابت یک صبح زیبای دیگر که به من هدیه دادی متشکرم باید زودتر اماده می شدم اخر امروز در مدرسه برنامه ای داشتیم وباید زودتر در مدرسه حاضر میشدم طبق روال هر روز خودم رابه ایستگاه اتوبوس رساندم مدت زمانی سپری شد تاسر و کله ی اتوبوس بالاخره پیدا شد وای خدای من چه خبر است تا جلوی درب اتوبوس پر از ادم بود ولی ناچار بودم هر جور شده خودم را لابلای آن ازدحام جا دهم همینطور هم شد خودم را بالا کشیدم البته صدای اعتراض همه بلند شد ولی من خودم را به کرگوشی زدم مسافتی را طی کردیم من باید اخرین ایستگاهی که اتوبوس توقف داشت پیاده میشدم مسافت نسبتا زیادی مانده بود تا به مقصد برسم هر گوشه جمعیت را که نگاه می کردم هر کدام از مسافرها خود را با چیزی سرگرم کرده بود ولی انگار تب کار با گوشیهای موبایل بیشتر از همه داغ بود فضای مجازی انسانها را از اتفاقات دور وبر خود غافل کرده بود اکثرا سرگرم وغرق در دنیای مجازی شده بودند محو تماشای اطرافم بودم که ناگهان با صدای ترمز ماشین وپرت شدن به سمت جلوبه خودم امدم خدای من چه اتفاقی افتادصدای هیاهوی مسافران بلند شد ونگاهها از سمت موبایل به سمت جلوی ماشین هدایت شد عابری بی احتیاطی کرده و ناگهان جلوی اتوبوس ما ظاهر شده وراننده اتوبوس رامجبور به گرفتن ترمز شدید وناگهانی کرده اما انگار خدا را شکر به خیر گذشته و ماشین برخوردی با عابر نکرده است صدای پچ پچ مسافران بعد از مدتی مکث بلند شد و از فشاری که از ترمز ناگهانی به انها وارد شده بود ابراز ناراحتی می کردند این دفعه به خیر گذشت ولی ای کاش همانگونه که می خواهیم مردم را ترغیب به استفاده از وسایل نقلیه ی عمومی کنیم بستر های لازم برای این کار رافراهم اوریم مثلا تعداد اتوبوس های عمومی را زیاد کنیم تا این ازدحام ها باعث ازردگی و خدایی نا کرده بروز حوادث غیر قابل جبران برای مردم نشود یا اینکه مردم مجبور نباشند مدت زمان زیادی را منتظر وسایل نقلیه عمومی بمانند وعطای آن را به لقایش ببخشند
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
در ایستگاهی نشسته ام مروارید های سپید برف گل های نرگس را در آغوش گرفته اند، ابرها آسمان را غوغا و قاصدک ها هوارا چراغانی کرده اند، صدای شکستن بلورهای های شیشه ای باران جهان را بیدار کرده است،!! ترانه اش صدای لبخند ابر را به رخ میکشد، چشم آدم برفی ها به آسمان خیره شده است گویا با خدا خلوت کرده اند، گونه هایم همچون انار سرخ شده همانطور که زیر لب زمزمه میکردم کاش دستکش هایم را می پوشیدم ،ناگهان چرخهای هیولایی زرد رنگ رده پاه هارا خراب کرد و در همان جا ایستاد، دریک چشم به هم زدن سوار شدم و بر روی صندلی نشستم .اتوبوس شلوغ است درونش هیاهویی برپا شده است ،لبخند های مسافران قلبت را قلقک می دهد چترها همچون رنگین کمان در دل اتوبوس جا خوش کرده اند، برف و باران هم امروز نقاش شیشه های اتوبوس شده اند، تماشای کودکی که باعروسکش بازی میکند و با لبخند ها وخنده های شیرینش شادی های کوچک دنیا رابه رخ میکشد دل انگیز ودل انگیز است!! پیرمردی در کنار پنجره نشسته است واز نگاه هایش پیداست مجذور جشن های طبیعت شده است، زیر لب شعرهایی زمزمه میکند شاید یک نویسنده ی پیر است ، شایدم آن زیبایی ها رفتگر اندوه های قلبش شده است ، مادر بزرگی در کنار من نشسته است، همسفر او یک تسبیح ویک عصا، عصایی به رنگ پاییز و تسبیحی به رنگ بهار، نغمه های ذکرش قلبش را برنا کرده بود و اما زیباتر از باغ های بهاری و عاشقانه تر از کوچه های پاییزی فرشته کوچکیست که در آغوش مادرش آرام گرفته است، چشمان معصومش جز لبخند مادرش چیزی را نمیبیند ،گوش هایش جز نغمه لالایی مادرش چیزی را نمی شنود، شاید آرزو میکند کاش روی قلب مادرش آفریده میشد، کاش مادرش قصه گوی تمام قصه هایی باشد که میشنود ، چه زیباست وچه زیباست !!! لبخند های کوچک به این دنیا نگاه های عاشقانه به این آفرینش ، ذکر های صادقانه زیر لب های عاشقان خدا، و فرشته های کوچکی که دنیایشان خلاصه میشود در آغوش مادرشان ، مادری که زیباترین آهنگ زندگی اش صدای قلب نوزادش است ، آری!! اتوبوس شلوغ بود ،اما از نگاه من این هیاهو این شلوغی معنایی جز محبت، مهربانی وعشق به خدا نداشت . با تماشای محبت های درون اتوبوس دیگر سرما را احساس نمیکردم ، محبت وآرامشی از جنس زمستان، یک نوازش زمستانی را احساس می کردم .
لایق ستایش آن آگاه ومهربانی که از اتوبوسی در هزاران جاده زیبایی خود غافل نماند و آن را در کتاب عاشقانه ی زمین جا داد و زیبایی را در آن خلاصه کرد . چه کسی است نویسنده این کتاب؟؟!! چه کسی قاب زیبایی هارا دراین اتوبوس به نمایش گذاشته است؟!!! این هنرمند کیست!!؟ آری او خدا است خداو خداو خدا.
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
با هزار بدبختی خودم رو توی اتوبوس جا کردم . اتوبوس خیلی شلوغ بود تا آمدم یکمی جلوتر برم (دستم لای در گیر کرد ) همون موقع داد زدم (دست ، دست، دست)
یهو همگی شروع به دست زدن کردن منم مات و مبهوت بهشون نگاع می کردم.
تو اون گیر و دار سه تا پسر بچه ی تخس و شیطون فاز خوانندگی گرفته بودن می خوندن :(دست دست دست بیا . جون ننه اقدس بیا)
که یهو بلند داد زدم ( دستــــم لای در گیر کرده)همه ی سرها به سمت من برگشت منم با مظلوم ترین حالت گفتم (دستم لای در گیر کرده)
راننده گفت:(اون پشت چه خبره؟)
داد زدم :(بابا دستم لای در گیر کرده )
راننده یه نگاهی کرد و گفت :(آها اشکال نداره یکم دیگه به ایستگاه می رسیم در و باز می کنم.)
منم مات و مبهوت به ایستگاهی که خیلی از ما دور بود نگاه می کردم
موضوع انشا: داخل اتوبوس شلوغ
سرد بود،ساعت ۶ صبح بود،اتوبوس هنوز حرکت نکرده بود،در طول چند دقیقه چند مسافر سوار شدند،اتوبوس حرکت کرد.صندلی ها تقریبا پر شده بودند،به ایستگاهی رسید،توقف کرد،چند زن و یک پیرمرد سوار شدند.
پیرمرد خواست سلامی کند اما با دیدن صندلی های پر کمی دلگیر شد.
با خودم فکر میکردم:آیا این همه داستان هایی که خواندیم و شنیدیم برای این موقعیت نیست؟(استفهام انکاری)آخر پس از چند دقیقه تصمیمم را گرفتم.باچهره ایخندان و لحنی مناسب و صمیمی از صندلی برخاستم و به
سمت پیرمرد رفتم.گفتم:ببخشید!پدرجان،پدرجان،بفرمایید بنشینید.!پیرمرد نگاهی به من کرد.چندثانیه مکث کرد،وبا چهره ای خندان تر از قبل تشکر کردونشست.
مشغول تماشای اطراف بودم،هر نفر به کاری سرگرم بود،یکی پشت سر دیگران غیبت میکرد،یکی از خستگی خواب بود و یکی.،جوانی را دیدم با تلفن همراهش کار میکرد،کجکاو شدم.چند بار سعی کردم روی تلفنش نگاه کنم،هربار پاهایم می لرزید،با خودم حرف می زدم:این کار درسته؟ اگه خودم بودی عصبانی نمی شدم؟(استفهام انکاری) کم کم حواسم پرت مکان دیگری شد.این صحنه بسیار دلخراش بود؛پسرکی با صدایی لرزان به مادرش گفت:مامان،مامان،گشنمه!مامان گشنمه! متوجه وضعیت پسر شدم،بی اراده دستم را به سمت کیفم بردم،تغذیه مدرسه ام رابرداشتم،
با چهره ای خندان به سمت پسر رفتم؛تغذیه ام را دادم،تغذیه را گرفت، وقتی گرفت خیلی خوشحال شدم.در تمام مسیر پسر من را با خنده نگاه میکرد؛به مقصد نزدیک می شدم،به راننده گفتم:ببخشید!کوچه ۹ پیاده میشم.ممنون.اتوبوس نگه داشت،دستم را داخل جیبم بردم،ناراحت شدم،
پول کرایه را نداشتم،میخواستم به راننده بگویم که.،با خنده به من گفت:
پسرم برو!حساب شده!!
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
در راهروی اتوبوس شاید به دنبال صندلی خالی قدم بر می داشتم. عجیب یک صندلی خالی کنار پنجره خالی بود.سرم را به شیشه تکیه دادم و سرگرم دید زدن رهگذران شدم. هر کدام به امیدی به یک سو می دویدند. یکی به دیگری تنه می زد. یکی کلاه پشمی دردانه اش را تا چشمانش به پایین می کشید که مبادا سرما بر او غلبه نکند. یکی بر روی صندلی چوبی برف گرفته نشست و لیوان شکلات داغش را میان دستانش چف کرد. یکی پتو را دور خود پیچیده بود و کنار بساط لباس های زمستانی اش نشسته بود. نگاهم را از بیرون گرفتم. میان جمعیت اتوبوس، دختری موهای بلند بلوندش را با کش خفه کرد و به پیر مرد سالخورده رو به رویش لبخندی زد. در کنار دیگری مردی با کت چرم مشکی بلندش ، با سیگاری در دستش بی حوصله به حرف های همسرش گوش می داد. اما چه شد! تمام همهمه قطع شد. خدای من ! درست میشنوم؟ همان صداست. آوازی اشنا مرا به ۱۵ سال پیش پرتاب کرد.
( موهای هویجی کوتاهم را از صورتم کنار زدم و کوله ام را در آغوش کشیدم. ولنتینو با نیم نگاهی دوباره مشغول خواندن کتاب مسخره اش شد. جمعیت رد می شدند و بی توجه تنه های محکمی می زدند. ولنتینو بی اعصاب پایش را مدام تکان می داد. بی هدف به بیرون ضل زدم. میکس رنگ نارنجی و قرمز اتوبوس در ان هوای سرد، بدجور دل ادم را قلقلک می داد. کریستال های یخی برف وابسته تر از هر چیز دیگری، در کنار پنجره همدیگر را در آغوش گرفته بودند. ولنتینو سرش را از کتابش بیرون اورد و عینکش را جلو کشید و با همان پوزخند همیشگی گلویش را صاف کرد { هی با توام ، اتوبوس جای تک نوازی تو نیست!} اچرا چرت می گفت. حواسم را جمع کردم. اتوبوس در سکوت سنگینی فرو رفت. صدای اوازی مانند صدای تکنواز گروه کر یانی ، سکوت سنگین اتوبوس را شکست. چشمانم به دنبال صدا منبع، اتوبوس را برانداز می کرد که روی پسری در انتهای اتوبوس ثابت ماند. ناخودآگاه از جایم بلند شدم میان نگاه های مسافران به سمت شخصی در انتهای اتوبوس که دایره ای اهنی را در آغوش گرفته بود و بر روی ان می کوبید رفتم. انقدر حواسش پرت ان ساز عجیب بود که حضورم را حس نکرد. با انگشت اشاره ام به سار اهنی اش ضربه زدم. سرش را بالا اورد و با دو علامت سوال در چشمان درشت آبی اش به من ضل زد. اه خدای من یادم رفت. من من کنان سر صحبت را باز { سلام من مارگارتم. دانشجوی کالج موسیقی. در واقع صدای ساز شما منو از خود بی خود کرد. اولین باره که صدای این ساز را میشنوم.}
لبخندی زد و ساز را روی دستانم گذاشت. رو حکاکی ساز دست کشیدم. {هنگ درام- ویل اسمیت-کوبا} لبخندی بر روی لبانم نقش بست. با شوق دستم را روی حفره اول زدم که ای داد! صدای سوت بلندی توجه همه را به ما جمع کرد. صدای قهقهه دختر بچه کناریم مرا وادار به خنده کرد. ساز را گرفت و کاملا برعکس من به ارامی بر روی هشت حفره ان ضربه می زد و با پایش به زمین می کوبید. موهای ش، نامرتب روی چشمانش ریخته بود چشمانی که موج های خشمگین اقیانوسش قدرت غرق کردن قایق نجاتم را داشت.}
صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد. اسم روی صفحه تلفن دلم را قلقلک داد. {همسرم ویل}. اسکرین سرد تلفن را به گوش های پنهان شده زیر کلاهم چسباندم و از جایم بلند شدم و میان انبوهی از خاطرات اتوبوس را ترک کردم. بله اون یک اتوبوس شلوغ بود. اتوبوسی مملو از زندگی.
موضوع انشا: اتوبوس شلوغ
م در خیابانهای شلوغ شهر قدم برمیداشتیم. مادرم هر لحظه یکبار جلوی ویترین مغازهها میایستاد و آنها را نگاه میکرد. یکی نیست بگه آخه مادر من، اگه نمیخوای چیزی بخری چرا نگاه میکنی؟!»
بهسمت ایستگاه اتوبوس که چه عرض کنم، صف نانوایی بود رفتم! مگه داریم میریم دیدن رئیسجمهور که این صف طویل رو تشکیل دادین؟!
بالأخره اتوبوس روبهروی ازدحام مردم تسلیم شد و مردم پشتِسرِهم وارد اتوبوس شدند. مادرم هم پس از مدتی آمد و با هم سوار شدیم.
قرار بود ایستگاه آخر پیاده شویم و حالاحالاها مهمان اتوبوس بودیم. رفتهرفته اتوبوس شلوغتر میشد و به جایی رسیده بود که جای سوزنانداختن هم نبود. هر لحظه ممکن بود فاجعهٔ اتوبوسی رخ دهد! دیگر داشتم کلافه میشدم.
آخر میدانید چیست؟ یک پیرزن با زور و زحمت خود را به انتهای اتوبوس رساند تا خالهٔ دخترعموی همسایهٔ دخترخالهاش را ببیند و حالا قصد پیادهشدن داشت. همهٔ مردم از آخر اتوبوس بسیج شده بودند تا این خانم بتواند به ابتدای اتوبوس برسد.
در لحظهٔ پیادهشدنش هم چنان با آرنج به کلیهام زد که احساس کردم کلیههایم با ستون فقراتم جابهجا شد. یکی از او خوردم و یکی از در اتوبوس!
وقتی پیاده شدیم تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت سوار اتوبوس نشوم. ترجیح میدهم از این بهبعد، ویترین مغازهها را نگاه کنم و بههمین صورت به خانه بازگردم تا اینکه سوار اتوبوس شوم.
موضوع انشا: تصور یک اتوبوس شلوغ
برف تا زانو رسیده وهواسرداست٬ساعت هاست که منتظر رسیدن ماشین هستیم۰بچه ها از شدت سرما از جایشان جم نمیخورند ودستهایشان را تا ارنج درون جیب فروکرده اند۰بعداز چندساعت الافی بالاخره یک اتوبوس از راه رسید٬بچه ها اتوبوس رو که دیدند دست از پا نمیشناختند به جاده نزدیک شدیم و راننده ی اتوبوس ما رو که دید ماشین را نگه داشت۰در را که باز کردیم جای سوزن انداختن نداشت روی صندلی های دونفره چهار نفر نشسته بود از سوار شدن منصرف شدیم و میخاستیم برگردیم که راننده گفت:بیاید بالا چهارپایه دارم میدم بشینید وسط راهرو٬به راننده گفتم اخه ما پنج نفریم راننده جواب داد خودتو بچت باهم بشینیت رو یکی دوتا از بچه هاتم بزار رو یکی اون یکی رو هم بده من بزارم بغل دستم۰کمی فک کردم چاره ای نداشتم رفتیم بالا٬به هر بدبختی ای بود خودمون رو چپوندیم تو اتوبوس ۰نیم ساعتی بیشتر از سوارشدنمون نگذشته بود که جیغ دخترم از بغل راننده تو ماشین پیچید به زور خودم رو از میان جمعیت عبور دادم و به سمت راننده رفتم دیدم که دخترم راننده ی بیچاره رو خیس کرده ٬خواستم بزنمش که راننده گفت خواهر اذیتش نکن خاستم برگردم حالا راه نبود که برگردم سرجام چون راننده وایساده بودو دست فروشان داخل ماشین شده بودن ۰یکی داد میزد الو خشک اون یکی جوراب میفروخت دیگری میگفت تخمه بخور خوابت نبره بعد از ده دقیقه که کسی چیزی نخرید از ماشین پیاده شدن و من رفتم سرجایم نشستم۰کم کم چشمام سنگین شد و به خواب فرو رفتم که خواب دیدم ماشین ما با کامیون تصادف کرده من سرو دست زخمی پی بچه هام میگردم یکدفعه از خواب پریدم و با جیغ دیگر افراد اتوبوس را هم بیدار کردم همه به طرفم برگشتن و مرا نگاه میکردن من هم برای اینکه کمتر ضایع شوم بلند داد زدم برای سلامتی اقای راننده صلوات٬نزدیک شهر شدیم راهی نمانده بود ناگهان بچه ها شروع کردن به خواندن٬و با هم میگفتن رسیدیم و رسیدیم کاشکی نمیرسیدیم تو راه بودیم خوش بودیم سوار لاک پشت بودیم ٬اقای راننده هم که خوشش اوجده بود هی تند تند بوق میزد حالاکه رسیده بودیم مسافران هر خوراکی که داشتن در میاوردن و به بقیه هم تعارف میکردن
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: پرواز بدون بال
میتوانم مادر صدایت کنم؟
امروز خانه نخواهم بود.
امروز ساعت ها تنها خواهی بود. امروز دگر هیچکس من نخواهد بود.
مادر اگر فردا به خانه نیامدم، ادامه بده به زندگی کردنت
مادر من امروز مردی را کشتم
میخواهم احساس کنم بالا ترین نقطه جهت جنوبی را تا وقتی که بدنم تن به سقوط دهد.
مادر امروز دندان های کهنه ام را در آوردم
موهایم را تراشیدم
و تو را هم با آغوشت کنار گذاشتم
خانه ات را ترک کردم
آنقدر که دور را فرا تر از آشنایی دوباره
آنقدر خسته که لبخندم را با میخی نگه داشته ام
مادر من بال هایم را کندم. کمی درد داشت اما شجاعتی را یادم داد که. نامش را نوازش گذاشتی
و این بار پرواز خواهم کرد
پروازی که تو مرا آموختی و با بال هایی که از تو به من نرسید
من پرواز بدون بالی خواهم داشت
مطمعن باش هراسی ندارم
مادر میتوانی تصور کنی؟
من. بدون بال.
موضوع انشا: پرواز بدون بال
دلش می خواست پرواز کند، ولی بال نداشت. از کودکی پدرش به او می گفت وقتی انسان می میرد ، به سوی خدا پرواز می کند. دلش می خواست پیش خدا برود ، ولی بال نداشت . باران می بارید. سنگ سفید مرمری قبر پدرش زیر نور زمردی باران می درخشید. حالا پدرش نبود. او به سوی خدا پرواز کرده بود . پسرک تنها، زیر ضربات سخت باران فکر می کرد. دلش برای پدر تنگ شده بود . ایده ای به ذهنش رسید . به سوی خانه رفت.از پرهای کنده شده ی پرندگانش برداشت و به دو چوب چسباند. دو چوب را به دستانش بست و به لبه پرتگاه دهکده رفت. ذرات سیمگون باران مو هایش را خیس کرده بود . عکس پدر را بوسید و در جیبش گذاشت. چشمانش را بست ،و پرید. حالا پسر پرواز می کرد. به سوی خدا و به سمت آغوش گرم و مهربان پدرش پرواز می کرد. بدون بال پرواز می کرد.
موضوع انشا: پرواز بدون بال
مقدمه: گاهی ماادم ا رزوهایی داریم که براورده شدنشان تنها در حد یک ارزو می ماندوهمیشه انسان در تلاش است که ارزوهای کودکی اش را به حقیقت تبدیل کنندمانندپرواز.
متن انشا: اکنون با پیشرفت علم و فناوری،انسان توانسته است که درلابه لای ابرها پرواز کندومناظرزیبای طبیعت راازبالا به پایین تماشاکنندوازجایی به جای دیگرحرکت کنندمثل پرواز با هلیکوپتر یا هواپیما و چترها و جت ها که این خودش می شود پرواز بدون بال.اماتابکنوننتوانسته اندچیزی کشف کنندکه به وسیله ی پر و بال انسان مانندپرندگان در اسمان به مدت زمان زیادی اوج بگیرند و پروازکنند.
همین خوشحالی زیاد،این پیشرفت های فرهنگی و علمی می تواندانسان را بدون بال به اوج اسمان ببردومانند پرنده ایی پرسرعت درمسیرپیشرفت و ترقی پروازکنندو مرتبه های افتخارو سربلندی را کسب کنند.
ازگذشتگان خیلی دورتا بکنون انسان های زیادی در عرصه پرواز تلاش نموده اندوافتخارهای زیادی رانیزکسب کرده اندبه امیدروزی که انسان به معنای واقعی پروازکنندو همچون پرندگان دراسمان اوج بگیرند.
نتیجه گیری: پروازتنهابا بال و پر امکان پذیرنیس بلکه روش ها و شیوه های دیگررا نیز وجودداردکه با پیشرفت علم و فناوری به مرور زمان امکان پذیرمی شود.هرچندکه هم اکنون نیزما انسان ها می توانیم بدون بال در اسمان اوج بگیریم و ابر هارا از نزدیک ببینیم وجهان را زیرپای خودحس کنیم.مانندپروازدر هواپیما
موضوع انشا: پرواز بدون بال
آیا تا به حال به پرواز بدون بال فکر کرده اید؟آری پرواز بدون بال.شاید اکثریت مانتوانیم پروازی که بدون بال است را در ذهن هایمان بگنجانیم .ولی من چندنمونه را برایتان ذکر می کنم :
زمانی که انسان پای سجاده ی رنگین خودنشسته ودرحال گفتگو با خالقش هست،آرامشی وصف ناپذیر رادرک می کند دراین هنگام است که دلش به آسمان هاوپیش خدابدون بال پرمی کشد.
یا هنگامی که دل فقیری را باصدقه ی اندکی خرسند و شاد می کند،دلش درحال پروازبه بالا بالا هاست .
حتی وقتیکه با نیکی به پدر و مادرش به دل آنها ومقربان آسمانی طراوت میبخشد،دراوج سپهر بی کران ونزدیک خداست.
درموقعیتی که انسان درحال لغزش ازجاده مستقیم به گمراهی است درآن واحد عزت نفس به خرج داده وباکمی تأمل دوباره به راه پیشین خود برمیگردد دلش به سمت بالا همچون پرنده درحال بال زدن است .
درهمه ی این حالات دل است که بال میزند،دل است که پرواز میکند،آن هم پرواز بدون بال.
موضوع انشا: پرواز بدون بال
پنجره باز است !خورشید چه ناز است!سکوت در آسمان پرواز میکند! خورشید زمین را ناز میکند! شهر چادر تابستان را پوشیده است ! رفتگر آسمان ابرها را جارو کرده است! گویا ابرها باشهر قهر هستند! گویا خیاط لباس آسمان اینبار پرتوهای خورشید هستند!.
دفترم را در آغوش گرفتم پابه پای باد دویدم، رفتم به آن سوی حیاط که درخت پیر تاج خشکیده اش را در حوض فیروزه ای حیاط نقاشی میکرد،رفتم به آن سوی حیاط که گل های گلدان برای ماهی ها قصه می خواندند '، قلمم را برداشتم و نوشتم از پرواز گلبرگ های سرخ در آب آبی حوض، از پرواز سبزی گیاه به سوی خشکی شاخه ، که نمایانگر پرواز رنگ ها در جهان هستند!.نوشتم از پرواز گرمای پرتوهای خورشید در سردی برف های سپید،! از پرواز آب بر روی پلیدی زمین، که به جهان می آموزند زندگی سختی و آسانی دارد،جهان پاکی و ناپاکی دارد، کار ما ساختن و ساختن است !.نوشتم از پرواز رویا وخیال در حقیقت، پرواز فداکاری وخون در شهادت، که پیامش چیزی نیست جز آنکه جهان بداند وبفهمد که باید آرمان ها وهدف های زندگی را یافت و برای به دست آوردنشان ناممکن ها را ممکن کرد. نوشتم از پرواز سجود در عبادتگاه، از پرواز نیاز در دعا، پروازحقیقت در قرآن وپرواز پاکی در وضو،که تنها دلیلشان پرواز ایمان به سوی خداست، پرواز عشق و محبت در قلب های عاشقان خداست، نوشتم از پرواز سینمای ذهن درتاریکی، از پرواز طلوع در خموشی شب، که به ما می گویند:(زندگی یکسان نیست، در پس هر شکستی امیدی سخت متولد میشود،تنهاکافیست امیدها را به پرواز درآوریم وبدانیم موفقیت ها نزدیک هستند)،نوشتم از پرواز نقطه در واژه، از پرواز واژه در ابیات، از پرواز قطره ها در آب،که معنایی ندارند جز آنکه آدمیان بدانند وبفهمند که میتوانند با کمترین ها و ساده ترین ها دنیایی پر از خوشبختی و موفقیت را از آن خود کنند، آری!!چه زیباست و زیباست!!!! پرواز نعمت در جهان ، پرواز بدون بال زیبایی ها در جهان و دل انگیز تر آن است که در هر پروازی درسی از درسهای کلاس آفرینش پرواز میکند.
بیایید باهم عشق ومحبت را به پرواز در آوریم، خوبی ها را در جهان جا دهیم ، شادمانی ها را بال دهیم، بیایید با هم دست در دست هم پرواز کنیم، بیایید جهانی زیبا را به پرواز در آوریم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: کودکی من
مقدمه: کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد و با خودای کاش ها» می گوید اما چه فایده ه ایی دارد؟ روزهای رفته باز می گردند؟
تنه انشاء: کودکی من یکی از پرخاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند و با صدای بلند می خندیدیم و یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند و من آن زمان کوچک بودم و ای کاش اشک های لرزانشان را می بوسیدم و از آن ها تشکر می کردم برای این همه توجه و علاقه ایی که به من داشتند و یا خاطره ی روزهای بازی به همراه دوستانم در زمین ورزش و دویدن ها و خنده ها و دعواهایمان به دنبال توپ می دویدیم و در تلاش زدن یک گل در تور دروازه جان می کندیم و تنها ناراحتی ما لباس کثیف شده و باخت ما از بازی بود. کودکی که با دعواهای خواهر و برادری تنها تکرار روز مرگی داشت اما قهرها و دعواهایش هم ثانیه ایی بود و زود و تند فراموش می شد.
نمره های عالی گرفتن از معلم و شادی های بعد از آن و یا نمره های کم گرفتن و ناراحتی بعد از آنشیطنت ها و بازیگوشی هایی که هر روزه بود و صبر پدر و مادر بی پایان. کودکی من خلاصه شد در شادی ها و گریه هایی که خنده هایش همیشگی و گریه هایش لحظه ایی بود! کاش در همان سن کودکی باقی می ماندیم با بزرگ شدن، دغدغه هایمان بیشتر نمی شد. کاش هنوزم قهرهایمان لحظه ایی و گریه هایمان دقیقه ایی بود. کاش خنده از لب هایمان فراری نباشد و دل ها از کینه تیره و تار نشود.
کاش قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم و دقیقا الانی که خانواده و عزیزانمان کنار ما هستند کمی بیشتر به آن ها محبت کنیم و از تمام زحمت ها و لطف هایی که در حق ما انجام داده اند تشکر کنیم زیرا که هر چقدر دست پدر و مادر را برای محبت های بی کرانشان ببوسیم باز هم خیلی کم است.
نتیجه گیری: کاش انقدر زود ، دیر نمی شد. کاش انقدر در زندگی از کلمه ی کاش استفاده نمی کردیم و هیچ حسرتی در دل به جا نمی گذاشتیم و تا می توانستیم از دنیا و لحظه هایش استفاده می کردیم و برای هیچ غم و دردی ناراحتی نمی کردیم. کاش کمی بیشتر کودکی می کردیم.
موضوع انشا: کودکی من
کودک که بودم انگار خوشحال تر بودم. دنیای شیرین کودکانه ای داشتم,شادشاد بودم حتی وقتی ناراحت می شدم لحظه ای بعد آن را فراموش می کردم.
اسباب بازی ها و عروسک هایم را خیلی دوست داشتم و هرروز و هرشب با آنها بازی می کردم. چه زود خوشحال می شدم.
وقتی ناراحت می شدم, گریه می کردم
اصلا نگران فردایم نبودم و همه شادیم بازی های کودکانه ام بود.
وقتی کودک بودم, چه زود قهرمی کردم و چه زود می بخشیدم و آشتی می کردم.
نقاشی های کودکانه ای داشتم. رنگ آمیزی کردن را بلد نبودم و همیشه از خط بیرون می زدم ولی انگار دنیایم رنگین تر بود درست مثل رنگین کمان.
دنیای کودکانه ام خیلی صادقانه بود و خنده هایم از ته دل بود.
اما حالا.
نمی دانم انگار فرد دیگری شده ام ولی حتی اگر تغییر هم کرده باشم همه آن خاطرات کودکی ام نه در ذهن بلکه در قلبم ثبت شده اند و هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.
موضوع انشا: کودکی من
زندگی میگذره دیر یا زود زشت و زیبا با شادی و ناراحتی و فقط و فقط خاطرات تلخ و شیرینی هستش که برامون باقی میمونه .کودکی همه ما پر از خاطرات رنگارنگه که باعث میشه بخندیم یا گریه کنیم البته مطمئنم که خنده بیشتر از گریه کارسازتره چون کسی خاطرات بد رو به یاد نمیاره.گاهی دلت از سن و سالی که داری می گیره و دوست داری که به دوران کودکیت برگردی و روی دستای مامانت بخوابی نه اینکه تنها وبدون قصه بلکه با گریه خوابت ببره .یاد بچگیام میوفتم که شبی نمیشد بدون قصه های مامانم بخوابم مامانم شروع میکرد به قصه البته اولش لالایی میگفت بعدش یه قصه که هر شب متقاوت تر از شب قبلش بود.هنوزم وقتی یادش میوفتم توی گوشم تکرار میشه ؛ لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه
لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی
لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو
لالالالا گلی دارم ببین چه بلبلی دارم
لالالالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش
لالالالاگلم لالا بخواب ای بلبلم لالا
بخواب ای دختر زیبا بخواب شیرین من لالا.
با این لالایی به خواب میرفتم چقدر دلم برای بچگیام تنگ شده کاش که برگرده .چقدر دلم برای تمام شادی های کودکانه بازی های پرهیجانانه تنگ شده ای کاش میتونستم این دنیارو مثل دنیای کودکیم زیبا و ساده جلوه بدم و زندگی آرومی داشته باشم ولی حیف که نمیتونم.
شاید خودمم روزی مادر بشم یا اینکه نه ولی خب کاری میکنم که زندگیش چه توی کودکی بلکه توی نوجوانیشم شیرین و زیبا باشه و فقط امیدوارم که رویا نباشه.
موضوع انشا: کودکی هایم
زندگی می گذرد دیر، زود، زیبا، زشت ،با وفا، بی وفا، و پر از خاطرات تلخ وشیرین.
کودکی همه ما پر از خاطرات به یاد ماندنی است.
خاطراتی که شاید هیچ وقت یادآوری آنها تمام نشود.خاطرات به یادماندنی که دوست داری دوباره تکرار شود.
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد و می خواهی کودک باشی بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا خفه کنی.
گاهی وقت ها می گویی:ای کاش هرگر بزرگ نمی شدم. ای کاش مامانم دوباره برایم لالایی می خواند.
ای کاش مامان بزرگ دوباره کنارم می خوابید و برایم قصه تعریف می کرد.ای کاش مامان بزرگ دوباره برایم چادر می دوخت تا وقتی که سرم می کردمش بهم بگه عروسکم و من توی اون چادر خودم رو مثل فرشته ها می دیدم و با گرمای دستای پر از احساسش می خوابیدم.
ای کاش دست های بابابزرگ پیر و فرتوت نمی شد تا دوباره با اون دست های پر از مهر و صفاش برام خاک رو میکند و گل های شمعدونی رو جلوی چشمای پر از شور و شوق من می کاشت.
ای کاش گل های شمعدونی که بابابزرگ برام کاشته بود،مثل همون روز اول شاد و سرسبز می موند. یاد اون روزها به خیر !
همون روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستم و به دنبال شکل های مختلف بودم و یا به جستجوی ستاره ها به آسمان خیره می شدم.
دلم برای کودکی هایم تنگ شده،دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد.
ای کاش می توانستم ای دنیایم رو هم مثل دنیای کودکیم پر از گل های شمعدونی کنم.
ای کاش اون احساسات دوباره برمی گشت.همون احساسی که ساعت ها لبخند رو بر لب هایم جاری می ساخت.
هنوز هم این احساس وجود دارد ،اما شاید لایه ای از حزن و افسوس آن را فرا گرفته است.ای کاش آن روز ها دوباره برمی گشت.
ای کاش!!!!
موضوع انشا: کودکی هایم
یادش بخیر بچگیام. شیطنت و دلخوشیام. مشق و کتاب و مدرسه. جدول ضرب و هندسه.
این ترانهٔ گوش نواز همیشه برایم آشناست و یادآور تمام خاطرات شیرین دوران کودکی.
روزهایی که انگار همین دیروز بود.
دورانی پر از آرزوها و شیطنت های شیرین بچگانه. دورانی رؤیایی.
مرور خاطرات کودکی لبخندی بر لبانم می نشاند و اشک از چشمانم جاری می سازد.!
زمان هایی که خیلی زود دیر شدند. زمان هایی که تنها دلخوشیم بازی و زمزمهٔ اشعار کودکانه زیر لب بود. دست در دست باران و همقدم با آب.
زمان هایی که همبازی پرندگان و پروانه های رنگارنگ می شدم و همزبان گنجشک های روی شاخه های زیبای درختان.!
دفتر خاطراتم را که ورق میزنم، غرق در دست خط ها و جملات شیرینی میشوم که معنای کودکی ام بودند.!
در صفحه ای از این برگه های رنگی، شعری زیبا و آشنا حواسم را پرت میکند.
همان شعر دلنواز باز باران.»
چقدر برایم خاطره ساز بود.!
احساس میکنم خیلی زود در کتاب زندگی کودکی هایم را ورق زدم!
یادش بخیر آن روزها.!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده
فضا پیما وسیله ای است که انسان را برای بردن به فضا وکره هایی که در اطراف زمین وجود دارد ساخته شده است.
درون فضا پیما بودم، فضا پیمایی بزرگ که با همه فضا پیماهای دیگر فرق داشت خیلی از انسانها درون آن بودند ودر داخل ان از خاطره های زمینی خودشان با یکدیگر گفتگو می کردندبعضی از خاطره های آنها مانندقهوه تلخ بودندوبعضی مانند فالوده ی شیرازی شیرین، هر کدام از آنها سرنوشتی جدا داشتندکه باعث شده بود هریک از آنها را در داخل یک فضا پیما به یکدیگر برساند هر کدام از آنها برای رفتن به فضا هدف دیگری داشتند.
من هم یک هدف دیگر، در آخرین صندلی فضا پیما نشسته بودم همه ی گذشته های خودرا مرور می کردم گذشته های خیلی از مسافران داخل فضا پیما مانند شعله های بخاری سوخته بودندومانند باد کولربه باد رفته بودندهرچقدر که به یاد گذشته می افتادم وخاطراتم را مرور می کردم سرعت فضا پیما تندتر می شد انگار فضا پیما هم درک می کرد که چه چیزهای سختی را تحمل کرده ایم.
باز تندتر وتندتر فضا پیمادر اوج سرعت بود، که ناگهان ایستاد وتمامی مسافران از ان پیاده شدند میان انها همهمه ای به پا شده بودکه اینجا کجا می تواند باشد، همه از یکدیگر می پرسیدندکه این چه جایی است؛ یکی از آن مسافران با صدای بلند فریاد زد ویکباره این شلوغی به سکوتی مطلق تبدیل شد. یک زن جواب همه ی آنها را داد وگفت: اینجا همان جایی است که آرزویش را داشتیم، اینجا همان جایست که برای فراموش کردن خیلی از جیزها آمده ایم، اینجا همان جایی است که سالها می خواستیم داشته با شیم وبالاخره به ان رسیده ایم، اینجا همان جایست که برای زندگی کردن آمده ایم، اشک از چشمان تمامی جمع سرازیر شد، آری اینجا همان کره ی ماه بود که با امدن این افراد شکوه وزیبایی عظیمی را به خود گرفت. بعضی اوقات باید برویم باید به راه بیا فتیم تا ان کسانی که قدرمان را ندا نسته اند بفهمند که چیز با ارزشی را از دست داده اند.
بودیم وکس قدر ندانست
باشد نباشیم وبدانند که بودیم.
موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده
حواستان باشد شمارش مع شروع شد تا ۵۶ثانیه دیگر سفرمان شروع می شود.این صدای رئیس ما است که دارد تذکرات و بقیه مطالب را توضیح میدهد.چه صدای مهیبی احساس می کنم دارم از زمین کنده می شوم با سرعتی که تا به حال مانندش را ندیده بودم احساس عجیبی است زمین دارد ذره ذره کوچک می شود دیگر ابرها زیر پایم است چه تکانی، فکر می کنم از جو خارج شدیم از مرکز اعلام می شود که با موفقیت وارد مدار خود شدیم . کسی بامن حرف نمی زند من هم میل و علاقه ای ندارم که با کسی حرف بزنم چون آنقدر چیز های عجیب و مجهول است که دیگر کسی به فکر حرف زدن نمی افتد احساس می کنم مانند ذره ای از گرد و غبار هستم که در هوا معلق شده ام احساس عجیبی است ولی لذت بخش، این لذت را در هیچ فیلمی ندیده بودم دیگر زمین، زمین نیست بلکه همچون توپ پینگ پونگ است که انگار تا دلت خواست آن را می گیری و در جیبت می گذاری وبرای همیشه از صحنه ی روزگار محوش می کنی در آن دور دست نقطه ای سفید می بینم از زمین کوچک تر است ولی چنان برقی میزند که چشم نیز تمایل دارد این سفیدی را ببیند تا آن زمین رنگارنگ را گویی غرق در عالمی هستم که تابه حال حتی نتوانسته بودم تصورش کنم احساس حقارت می کنم که من با این همه ادعا وبه قول قدیمی ها دم و دستگاه در سیاره ای هستم که انگار نه انگار وجود دارد و بود ونبودش فرقی به حال این دنیا نمی کند خورشید جور دیگر می تابد گویی سر جنگ دارد در دلم میگویم چه شده، ای خورشید گله ای داری ؟جنگی داری؟ چرا چنین سوزانی؟ انگار دوست نداری ما را در نقطه ای خارج از قفسمان ببینی فضا در اینجا خیلی زیبا و در عین حال بی رحم به نظر می رسد با خود فکر می کنم اگر گم شوم تا کجا می توانم ادامه دهم اصلا پایانی هست یا هرچه ادامه دهم جز به بی پایانی نمیرسم تکان شدیدی خوردم چه تکانی بود ترسیدم، یک لحظه فکر کردم افکارم دارد به واقعیت تبدیل می شود می ترسم از این جهان بی انتها ،از این خورشید سوزان، از این حقارت نسبت به این دنیا، ناگهان در باز شد نمی دانستم چه کنم گویی می خواهم وارد دهان هیولایی شوم که مافوق تصور است در بالا سیاهی ترسناکی است ولی به روی این کره گویی رنگ شادی و امید ریختند سفید است همچون عروسی که خوشحال در این فضای بی کران یکه تاز میدان است ناگهان چیزی را زیر پایم حس می کنم که تا به حال بشر حتی فرصت دیدن آن از این فاصله را نداشته نمی دانم چه بکنم قدمی دیگر بردارم و چون کودکی خوشحال به این طرف و آن طرف بدوم یا بمانم و غرق در این همه سوال بی پاسخ باشم چیزی را دیدم که حسابی متعجبم کرد پرچم هایی را دیدم از انسان هایی شجاع که جرأت کردند به این جا پای بگذارند خواستم قدمی بردارم ولی چیزی توجه ام را جلب کرد نزدیک بود پا روی آن بگذارم چیزی که صاحبش به خاطر آن تا اینجا آمده بود جای پای کسی بود ولی نمی دانم مال چه کسی بود ولی نمیتوانم به خودم اجازه دهم روی این سمبل صبر و استقامت پای بگذارم چیزی درونم می گفت برو برو پرچم میهنت را بر این سیاره ی دست نخورده به رسم یادگار بر سطح سفیدش بکوب تا همیشه یادش باشد که میزبان چه کسی بوده ولی نمی توانم قبول کنم که سوغات و تحفه ای برای کسانی که در آن در سیاره آبی هستند نبرم دلم میخواهد تا می شود از ایننمیدانم اسمش را چه بگذارم بلاخره باید فرقی میان خاک ما واین چیز باشد و اگرچنین نباشد حماقت است که برای به دست آوردن آن تا اینجا بیایم ولی صدحیف که دیگر وقت بازگشت است دلم نمی یاید پایم را از این گوی درخشان جدا کنم ولی دیگر مجبورم وارد این قوطی فی شوم و از دنیا ی شگفت انگیز به دنیای خاکی خودم برگردم
ولی یادم می ماند که چقدر کوچکم نسبت به این جهان بی انتها .یادم می ماند که چقدر عظیم است خالق این شاهکار
موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده
به نام خالق کهکشانها
احساس عجیبی سراسر وجودم را در بر گرفته است؛باورم نمی شود به آرزوی چندین ساله ام رسیده ام ،من الان جایی هستم که شب را تا صبح در خیالاتم خود را در آن تصور میکردم و از فکر کردن به آن غرق لذت میشدم.حالا که به هدفم رسیده ام احساس سبکی میکنم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شده و دینی مهم را ادا کرده ام ،آری هدف من از کودکی سفر به ماه بود.
از پنجره ی کوچک فضاپیما به فضای سیاه کهکشان راه شیری خیره میشوم،سیاهی مطلق مرا یاد آسمان شب می اندازد؛آسمانی که شب ها با خیره شدن به ماهش به خواب میرفتم .در سفینه را باز میکنم و آرام از نرده ی فی سفینه پایین میروم ،هنگامی که اولین قدم را روی ماه میگذارم احساس شیرینی در جای جای وجودم نفوذ میکند ،خاک نرم ماه مانند پنبه زیر چکمه های فولادینم پخش میشود و این امر حس شیرینم را صد چندان می کند.حالا که روی کرهٔ ماهم گویی تمام آموزش هایم را از یاد برده ام و تنها می خواهم مانند کودکی خردسال با کنجکاوی چیز های جدید پیرامونم را کشف کنم.همین طور که با کنجکاوی به اطرافم نگاه میکردم موجود کوچکی توجهم را جلب کرد ،یک موجود سبز رنگ با چشم های درشت که اندازهی کف دست بود ،بینی کوچک و لبان غنچه ای سرخ به من خیره شده بود و با تعجب مرا برانداز میکرد ؛همیشه دلم می خواست با یک موجود فضایی رو در رو شوم اما نمی دانستم تا چه حد میتوانند برای ما خطرناک باشند .از یک سو دلم می خواست این موجود را بیشتر بشناسم و از یک سو نگران واکنش آن بودم و جرعت تکان خوردن نداشتم .نمی دانستم میتواند حرف بزند یا نه اما تصمیم گرفتم به سویش لبخند بزنم تا دوستی ام را با او اظهار کنم از این رو یک لبخند مسخره روی صورتم نشاندم زیرا ترس مانع لبخند زدنم میشد ،سعی کردم با مهربان ترین لحن ممکن صحبت کنم:سلام!من یک انسانم خوش حالم که تو را دیدم دوست عزیز!»ناگهان آدم فضایی به سمت من دوید ،من از شدت شک و ترس قادر به تکان خوردن نبودم اما با کمال تعجب با آن قد کوتاهش که به زور تا زانوهایم میرسید مرا در آغوش کشید و سخنان نامفهومی گفت ؛البته به نظر من نا مفهوم بود ،آن موجود بیچاره زبان مرا نمی دانست و با زبان خودش با من صحبت کرد که البته چیزی از آن نفهمیدم و فقط سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم . خدا را شکر که امروز به هر دو آرزویم رسیدم؛اولی سفر به ماه و دومی دیدار موجودات فرازمینی.
موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده
دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست
در چشم دل منک نمیگجند
ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمیانگیزد.
این ماه کیست؟چست؟
دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند.؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه میبلعدک اثری از شید زر نمی بینی!.
میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت گنج میرود؛
وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم
حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?
کاش بشود روزی سفر کنمب سفر ماه بروم! ب دیدار او. او را لمس کنم! بدانم کیست!
میخواهم با فضاپیمای ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پای از خود بر جای گذارم.
خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟
موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده
دوشنبه ،روز مورد علاقه من ودوباره کتاب علوم و معلم علوم وماجراهای شیرینش.
امروز قراراست معلم علوم ما درس جدید را که راجب سفر به فضاست درس بدهد.
معلم مشغول تدریس می شود وناگهان من در رویای خود فرو می روم رویای همیشگی ام سفر به فضا ، نمیدانید چه زیباست جز نخستین نفراتی باشی که به یکی از سیاره ها سفر می کند.
ایندفعه دوست دارم کره ی ماه را برگزینم وبه آنجا بروم ،اکنون من درون فضاپیما شخصی خود نشسته وآماده ی پرتاب به کره ی ماه هستموااااااای خدای من چقدر دکمه اینجاست یعنی چه کاری میتوانند انجام دهند؟!!
سرم را برمیگردانم یک کپسول اکسیژن به همراه مواد غذایی روی میز پشت سرم چیده شده است و آن طرف هم.وااااای خدای من آن دیگر چیست؟؟!!؟؟
از صندلی ام بلند میشوم،به سمتش می روم ،وااااای فقط یک سوسک کم داشتیم،باترس برای کشتنش جلو می روم که ناگهان شمارش مع شروع میشود.
قلبم تند تند میزند فکر کنم سوسک هم میشنود باخود می گویم حتما این سوسک هم قصد سفر داشته پس بهتر است سفرش را خراب نکنم .
با عجله به سمت صندلی ام می روم ،شمارش دارد به پایان می رسد همیشه دوست داشتم این لحظه جیغ بزنم.
۱،۲،۳ و.جیغغغغغغغغغغغغ
که ناگهان با پس گردنی معلم علوم به خودم آمدم که داشت میگفت:(چه شده چرا وسط درس یکدفعه جیغ میزنی؟؟؟)
من با تاسف نگاهم را به زمین می دوزم وباخود زمزمه می کنم :چرا؟؟چرامن؟؟؟چرا رویای من باید با یک پس گردنی تمام شود؟؟؟
موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده
دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست
در چشم دل من که نمیگجند
ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمیانگیزد.
این ماه کیست؟چست؟
دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند.؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه میبلعدک اثری از شید زر نمی بینی!.
میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت غنج میرود؛
وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم
حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?
کاش بشود روزی سفر کنمب سفر ماه بروم! ب دیدار او. او را لمس کنم! بدانم کیست!
میخواهم با فضاپیمایی ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پایی از خود بر جای گذارم.
خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع:کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد
آری، این چنین است.دراین دنیا، هر نیکی وبدی ای ک به هم نوعان خویش بکنیم، به خودمان باز می گردد. چرخ و فلک را تصور کنید، دنیا نیز اینگونه است؛ فراز و فرود دارد، بالا و پایین دارد، اما هرچه باشد دایما درحال گردش است.
دلی را بشکنی یا شاد کنی، مهربانی یا ظلم کنی، بخشنده باشی یا بخیل، آنگه نتیجه را میبیند تو هستی.
مهربانی کن، بخشنده باش، دوستانت را ببخش، اشک هیچ مظلومی را نریز، به کسی ک هرگز محبت ندیده طعم مهربانی و عشق را بچشان، زمین گرد است، آنکه به آرامش خواهد رسید تو هستی.
اگر اشک مظلومی را ریختی، دل شکستی وبدی کردی، بی شک فردی جواب ستم هایت به دیگران را خواهد داد؛ آن زمان یقین می یابی ک بازتاب کارهایت را خواهی دید.
با دنیا آشتی کن و به او لبخند بزن، قطعا سبب میشود که خوبی را سرلوحه ی زندگی خود کنی و به دیگران مهر بورزی تا مهربانی ببینی.
موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
لحظه ای سرم را بلند میکنم کوه های سر ب فلک کشیده ک آسمان را میشکافند چشم را وادار ب تماشای خویش میکنند.
چ عجیب است این دوستی هزار ساله، دوستی کوه ها، کوه هایی ک میدانند و میبینند ک هیچگاه ب هم نمیرسند، اما همچنان در دوستی استوارند.
چ زیباست کوه هایی ک دستان خویش را در دستان دوستان میگذارند، اری کوه ها هیچ گاه ب هم نمیرسند اما همواره دست در دست هم هستند، دستهای ب هم گره خورده ک نشان از همدلی و اتحاد است.
از قدیم گفتن کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد پس چرا ندیده ایم مجنون ب لیلی برسد؟ پس چرا پایان داستانهای شیرین تلخ میشود؟
گفته اند کوه ب کوه نمیرسد اما ادم ب ادم میرسد، دوستانی ک از جنس انسانند روزی جایی، زمانی، و ب دلیلی دوستان دیرینه ی خود را رها میکنند. لیکن چ کسی دیده است ک گره سنگین دستهای کوه ها باز شود.
بارها و بارها شنیده ام ک کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد، اما هیچگاه ندیده ایم ک عاشق ب معشوق برسد، تاکنون نتوانسته ایم سیمای فرزند زهرا را ببینیم،هیچگاه حضور گل زهرا را حس نکرده ایم، بوی عطرش ب مشام ما نرسیده است.
کوه ها گره ی دستانشان را محکم تر کرده اند و ب اوج فلک رسیده اند. هرجا قدم گذاشتم گفتند چ عجیب است. گفتم همه چیز عجیب است کدام را میگویید؟ گفتند اینکه کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد، بفکر فرو رفتم و زمزمه کردم اما هیچگاه اینگونه نبود، وگرنه فرهادی ک برای رسیدن ب شیرین در تلاش دراوردن رخ شیرین در دل کوهی از جنس سنگ بود، ب شیرین میرسید.
موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
در زمان های قدیم در پشت درختان دو کوه زندگی میکردند ، که خیلی باهم صمیمی بودند . یکی از کوه ها خاک هایش به رنگ زرد و دیگری به رنگ قهوه ای بود . این دو کوه باهم کمی فاصله داشتند اما با وجود این فاصله باز هم با هم حرف می زدند و درد و دل میکردند واز خوبی ها و بدی های روزگار می گفتند ، وگاهی نیز حاطره های شیرین وخنده دار خود را برای دیگری تعریف می کردند و گاهی نیز از جنس خاک های خود حرف می زدند .
در روزی از روز ها دو دوست که از آن نزدیکی می گدشتند آن دو کوه را دیدند و تصمیم گرفتند بر روی ان دو کوه برای خود خانه ای بسازند .
یکی از آنها علی » و دیگری محمد» نام داشت . علی تصمیم گرفت که در بالای کوه زرد و محمد در بالای کوه قهو ای برای خود خانه ای بسازد .
علی و محمد بعد تر اینکه خانه هایشان را ساختند برای اینکه بتوانند باهم ارتباط بر قرار کنند به خانه های یک دیگر می رفتند .
یک روز محمد ، علی را به خانه خود دعوت می کرد و روز دیگر علی ، محمد را به خانه خود دعوت می کرد تا باهم حرف بزنند .
کوه زرد وقتی علی و محمد را دید که به خانه های یکدیگر می روند به آنها حسودیش شد و خیلی نارا حت شد و شروع به گریه کرد.
کوه قهوه ای وقتی کوه زرد را در حال گریه کردن دید گفت : کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد »
موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
شاید این ضرب المثل را شنیده اید که می گویند کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم میرسد به نظر شما یعنی چه؟اصلا این ضرب المثل از کجا گرفته شده است؟؟
از قدیم مدیم ها آورده اند که در روستایی دور افتاده دو دوست به نام های رستم و سهراب که بایکدیگر بسیار صمیمی بودند زندگی میکردند آن دو بسیار با هم صمیمی بودند ان دو گوویی از برادر هم به یکدیگر نزدیک تر بوودند، در یکی از روزهای گرم تابستان سهراب و رستم مانند همیشه در مزرعه مشغول کار بودند آن دو پس از ساعت ها کار وتلاش بسیار در زیر سایه ئ درختی که میان دو کوه قرار داشت سفره ای پهن کردند و مشغول غذا خوردن شدند .
آن ها تصمیم گرفتند که محصولات برداشت شده را به طوور مساوی میان خود تقسیم کنند اما سهراب با جرزنی سهم بیشتری برای خود برداشت و هرچه رستم به او گفت که سهممان باید یکسان باشد چون که من هم به اندازه ی تو زحمت کشیدم و برای این کار عرق ریختم فایده ای نداشت و سهراب زیر بار نرفت و محصول (گندم) بیشتری را صاحب شد؛ پس از آن روز سهراب و رستم مانند گذشته صمیمی نبودند و رستم، سهراب را دوست خود نمیدانست؛ سالها گذشت و سهراب و رستم از یکدیگر جدا شدند و رستم از روستا به شهر کوچ کردو از سهراب بی خبر بود،روزی از روزها که رستم برای سفر با خانواده اش به روستایشان سفر کرد ناگهان به مردی فرتووت برخوردکرد سربلند کرد و سهراب را دید او را در آغووش گرفت واز او به خاطر بدی که به او کرده بود معذرت خواست و گفت پس از رفتن تو از روستا تمام مزرعه ام در آتش سوخت و تمام دارایی ام را از دست دادم رستم سری از تاسف تکان داد و به فضای دلپذیر روستا چشم دووخت همان فضای قدیمی بود مزرعه ای که حال خشکیده بود و درخت کهنسالی که میان دوکوه قرار داشت درست همان جایی که دوستی سهراب و رستم به پایان رسید
این جا بود که رستم دستش را بر شانه ی سهراب گذاشت و گفت کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به دم می رسد
آری زمین و زمان گرد است و آدم ها را به یکدیگر می رساند تا یادشان آورد کجا و در چه زمانی در این کره ی خاکی بدی کرده اند
موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
این ضربالمثل را معمولا زمانی به کار میبریم که فردی در مقابل ما عملی را با بیانصافی و ناجوانمردی انجام میدهد، اتفاقا زمانی میرسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، میتواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل میگویند که کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم می رسه.
در واقع می توانیم این طور بگوییم که این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.
اما داستان این ضربالمثل طبق آنچه که حسن ذوالفقاری در کتاب داستانهای امثال» آورده این است که.
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود، بالا کوه و پایین کوه». از میانه آن دو کوه چشمهای روان بود که به هر دو آبادی میرفت و زمینهای آنها را سیراب میکرد.
این ماجرا ادامه داشت تا اینکه ارباب ده بالا کوه» تصمیم میگیرد، برای به دست آوردن زمینهای ده پایین و البته سلطه به مردم آن، راه چشمه را به پایین کوه ببندد.
با این اتفاق زمینهای ده پایین کم کم خشک شدند و مردم به نشانه اعتراض همراه با کدخدا به ده بالا کوه» رفتند؛ اما ارباب آن ده در جواب این اعتراضها گفت یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمیرسند. من ارباب هستم و شما رعیت!
مردم ده پایین از این پیشنهاد و این حرف ناراحت شدند، چند روزی گذشت تا اینکه تصمیمی گرفتند. به پیشنهاد کدخدای ده، بیل و کلنگ را برداشتند و زمین را کندند و قنات حفر کردند. با این کار آب چشمه دوباره به زمینهای آنها راه پیدا کرد و کم کم چشمه بالا کوه خشک شد.
خبر به ارباب بالاکوه رسید. چارهای جز تسلیم ندید. به ده پایین رفت و گفت: شما با این کار چشمه ما را خشک کردید. اگر می توانید سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگرداند.
کدخدای ده پایین گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیرود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمیرسد. تو درست گفتی:
کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد.
موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق رابه قلبم هدیه داد.دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرادرعشق غرق کرد.دلم برای کسی تنگ است که دلم برای داشتنش عمرهاصبر می کند.
عشق واژه ای پوچ وبی معناست.واژه ای که خیلی هازندگیشان رابراساس آن بنامی کنند.زندگی رویایی وسرشارازلذت وشیرینی.زندگی که ظاهری آرام اما باطنی نابوددارد.زندگی فریبنده ای که پس ازمدتی بدی ها غم هاودردهایش نمایان میشودوآنگاه است که همین دنیابرسرت ویران میشودونفس های توزیرسنگینی آوارهایش به خس خس می افتد.بازی سرنوشت بلاهای بسیاری به سرت می آورداما تودرجواب تنهاسکوت می کنی.زندگی سرسبزاست اماازبخت بدبیابانش نصیب توشده است.بیابانی گرم وسوزان که زنده ماندن درآن طاغتی می خواهدکه هرکسی آنراندارد.دنیات خلاصه میشه درحسرت های جانسوزی که روزهادیوانه ات میکندوشبهادیوانه تر.به یادمی اوری روزهای دلنشینی راکه بایاردرکوچه پس کوچه های عاشقی قدم میزدی ولبخندبه لب درچشمان سیاهش خیره می شدی.
حال باخودمیگویی پس چه شدآن چشمان شادانی که برق عشق درآنهابیدادمی کرد؟!چه شدآن طلوع های دل انگیزوغروبهای روح نوازودرآخرهم آهی که ازاعماق وجودت برمی آید جوابی است برتمام سوال هایی که جوابی برایشان نداری.تصمیم میگیری بیرون بروی وچندساعتی رازیرباران قدم بزنی.پس آماده شده وازخانه خارج میشوی.آرام وبی هدف مسیرپیش رو را طی میکنی مسیری که مقصدش معلوم نیس.سرت رابالامیگیری چهره ای آشنادربرابردیدگانت خودنمایی میکند .اماقطرات مزاحم باران دیده ات راتارکرده اندونمیگذارندتادلتنگی های این مدت راجبران کنی.بادست قطره های باران راکه پهنای صورتت راپوشانده اندکنارمیزنی واینباردقیق تربه آنسوی خیابان نگاه میکنی.
اورامی بینی امادرحالی که اصلاخوشایندنیست.همانند گداهای سرخیابان لباس پوشیده وبه امیدکمکی به سمت ماشینهامی رود.درهمین لحظه یاد ضرب المثلی می افتی که میگوید کوه به کوه نمیرسداما آدم به آدم میرسداوتاوان قلبی که شکسته بودرامی داد تاوان اشک های ریخته شده ای که لیاقتشان رانداشت.
موضوع انشا: کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد
یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و دیگری پژمان نام داشت.
روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.
از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت ا دوباره بتواند به تجارت بپردازد
اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.
مدتی بدین منوال گذشت مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت
روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:
پس از بیرون کردن تو به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم
مهدی گفت: شنبه به جمعه نمیرسد همان گونه که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد
( اسماشون شنبه و جمعه بود تبدیل به مهدی و پژمان کردم شما از شنبه و جمعه جای مهدی و پیمان استفاده کنید)
موضوع انشا: کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد
آیا تا به حال ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد را شنیده اید؟
در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی بالاکوه و دیاری پایین کوه نام داشت؛
چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:
چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟
یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم
مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند
ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب شما هستم و شما رعیت!
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:
اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد
پس ما انسان ها در زندگی طوری زندگی کنیم که مانند ضرب المثل رو به رو نشویم،وبه همه در همه حال جز نیکی نکینم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: ریشه هایم در ابر فرو رفته
درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
باری دیگر همین طبیعت تنوع طلب لباس های سفید رنگ خود را از تن خارج کرد و لباس سبز رنگ خود را بر تن کرد و همین است رسم روزگار و تو باید رنگ طبیعت به خود بگیری و او شکلی شد خودت را با ان وفق دهی .
با شروع دل انگیز بهار ،سرسبزی این طبیعت را درخت پر میکند و چقدر فقیر است این دنیا بدون این طراوت.
در این قاب عکس زیبایی ها،بهار معنای متفاوتی دارد ،بهار یعنی نغمه بلبل ،بهار یعنی دورهمی،بهار یعنی شور زندگی،بهار یعنی. بهار یعنی . بهار یعنی
اگر در تصوراتت ،زمین را پدر قرار دهی و مادر را اسمان ،خواهی دید پدر همچون زمین سخت و مقاوم و مادر همچون اسمان پاک و زیباست.
سال هاست که اسمان از شنیدن صدای نوزاد محروم است ،نه صدای نوزاد پرنده ای به گوش میرسد و نه صدای نوزاد آبی.
انگار خشکی و سردی زمستان همه را به قحطی کشانده بود .
بلاخره روز موعود فرا میرسد و نوزادی از جنس طراوت و شادابی پا به این زمین خاکی که سبزه هایی زیبا ان را پوشانده است می گذارد .همه دور هم جمع میشوند از مورچه در حال تکاپو تا خرس تنبل و خواب الود.
همه خوشحال بودند، ماه می رقصید،باد آواز می خواند،پرندگان از شور و شوق فراوان با صدای باد همخوانی میکردند ،گویی بهار و سبزه زار ها زندگی دوباره به انها داده بود و همه و همه دست در دست هم داده بودند و شروعی نو بود برای انها و این یعنی حیات ،یعنی هنر خدا
شهر طبیعت از خوشحالی در پوست خو نمی گنجید ودر کمال تعجب درختی وارونه به دنیا امد ،درختی که ریشه های خاک خورده اش را مادرش نوازش میکرد و شاخه های جارو مانندش را پدرش.
در همین هیاهو درخت وارونه دست به سوی اسمان دراز کرد و شکر خدای را به جا اورد و در همین لحظه بلبل ها شروع به اواز خواندن کردند و درختان از سنگینی بار میوه ها سر به سجده فرو اوردند و بدین ترتیب همه موجودات و کسانی که در اسمان ها و زمین هستند خدا را تسبیح گفتند
درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
باسلامی به رنگ شور. من درخت هستم
درختی که شاخه ای شکوفه بار ریشه های در آسمان فرو رفته .
صدای جیک جیک پرنده ها ریشه های را در سینه آسمان را شکافته است دل ابر ها گرفته و می خواهند گریه کنند .نمیدانم چگونه به زندگی بگویم که بیا چند قدمی با هم راه برویم وحرفبزنیم کنیم.که از او بخواهم که با من راه برود و مرا راهی کند.
و بگوییم که من او را دوست دارم .
پلکی آرام زدم انگار در زمینم.
ریشه هایم سخت حرکت میکنندپاهایم است زمین خشک و سرد است .صدایی گوش خراش می آید. نمی دانم صدای چیست؟
من درخت ۱۳ساله هستم که شکست خوردم .
من دوستانی داشتم !!بله درست شنیدی دوست گفتم داشتم دوستانی که حال وجود ندارند که انسان های بی رحم آنان را از بین بردن برای من تعجب آور است هوایی تمیز از من میگیرند و هوای کثیف را هدیه من میکنند مرا از بین می برند . تا وسایل خود را تهیه کنند واقعا سخت است.سخت است. مرا در عالم برزخ تنها رهایم کردند . و کسی مرا درک نمی کند .خواهش میکنم . در حال فکر کردن بودم که ناگهان آدمی را دیدم به طرفم می آید با طیغی بی ریخت و نامهربان انسان خندان است حتما می خواهد مرا نوازشی پر از عشق کند.
قلبم می سوزد انگار تیری ناگوار زندگی بر قلبم زد.
نفس های آخرم بود یک پله مانده تا مرگ.
حتما آن مرد مزاحم همیشگی است که مرا ودوستانم را نابود میکند.
چشمانم را باز گشودم در میان ابر ها هستم. در کنار دوستانم وبه آرزوی خوب ودیرینم رسیدم
ما درختانی هستیم که در تابستان داغ عرق می ریزیم ودر زیر سایه خود شما را جای میدهیم،و
درزمستان گرم ترین آغوش را هدیه شما میکنیم
درختانی که هر روز بهار سبدی چوبی هدیه شما میکنیم .ما حتی به فکر مادر بزرگ هاو پدر بزرگ های شما هستیم که نفس هایی تندتند میزنند ما نفس های آلوده طبیعت را به درون شوش های خود می بریم و وجود آنان را نفس پر باربهشت می کنیم
از زبان انسان
این همه زیبایی، فداکاری، سخاوت و عشق در وجود همان زیبای خفته ایست که هر روز آن را در راه ها، مدرسه ها، خیابان ها، باغ ها و دل طبیعت می بینیم و شاید حتی نگاهش نمی کنیم و آبش نمی دهیم و بزرگش نمی داریم! پس بیاید این زیبای خفته را بشناسیم، دوستش بداریم. این زیبای خفته و آرام زمین است که این زیبایی از آن خداوند متعال است .
پس آنان را درک کنید.
موضوع انشا: درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته
عطر حیات میدهد این تنومند،عطری که گلچینی از جنگل زندگی را میسازد .
مینویسم از درختی که ریشه هایش در ابر های پشمالو فرو رفته بود .به دنیایی وارونه می نگریست .به ادم های وارونه می نگریست لبخند های وارونه از انسان های وارونه ،باز نگاهی حسرت امیز به دنیایی وارونه .حرکت ابرها ریشه هایش را قلقلک میداد.نگاه تعجب امیز انسان ها به قلبش خنجر فرو میکرد.درختی ک وارونگی اش را به دست خدا می سپردو ارزوهایش را به دست باد .انسان های بی احساسی که شاخه هایش را با خاک یکسان میکردند،دیگر قلبی نیست ،عشقی نیست .زخمی کهنه از بی ثمر بودنش ذره ذره ی وجودش را میسوزاند ،اماباز خود را بی تفاوت نشان میداد ،بی انکه ناله کند ،بی انکه غر بزند.ماه را با پاهایش قلقلک میداد ،ماه میخندید ،ابر میرقصید.باز اواز باد ،بادی که همچون مادری دلسوز برگ های خاک خورده اش را نوازش می کرد.باز اشک ابر،اشکی که ریشه های تشنه اش را سیراب میکرد.باد اندک اندک غصه هایش را برد ،به اسمانها سپرد و گفت:((دلتنگی اش را بسوزانید ،به جایش هلهله هر قلبش بکارید .صدا را میشنوی،صدای خنده درخت،نجوای ابر،زوزه باد ،اواز ماه که در گوش جهان نجوا می شوند.
درخت همان تنومدی که عشق بی انتهایش را در تار تار ریشه هایش دفن کرده است و او را با شادی دنیا قسمت میکند
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم با موضوع پروانه ای در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
موضوع انشاء پروانه ای هستید در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
در تاریکی شب با بال های رنگین خود که هر کدام از بال هایم همچون رنگین کمان رنگا های خیره کننده ای بر ان نقش بسته است که در تاریکی شب جلوه های زیباتری پیدا میک ند از این سو به آن سو پرواز می کنم تا به نوری برسم ….
پروانه ها در شب هر کجا که نور کم هم که باشند به آنجا می روند و در آن نور پرواز میکنند همچونمعبودی که انگار بر دور ان می چرخد و معبود خود را طواف میکند …
در همین تاریکی به دنبال یک روشنایی می گشتم شعمی روشن از دور دیدم که با دیدن نور شمع سریعتر پرواز کردم تا هر چه زود تر به شمع تا در کنار همان شمع به آرامش برسم اما باید حواسم را جمع کند که مبادا همین شمع که به دنبالش می گردم پر های زیبایم را بسوزاند و مرا به کام مرگ نکشاند ….
با رسیدن به شمع با شادمانی پر زدم و مانند دیوانه ایی به دور شمع پرواز کردم و تا خود خود سپیده ی صبح از شادی زیاد به دور آن رقصیدم و بال های زیبایم را به نمایش گذاشتم تا که صبح در روشنایی خورشید از آنجا دور شوم تا که شبی دیگر و جستجوی نور شمی دیگر پر زدم و دور شدم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم درس ۵ صفحه ۶۳ با موضوع درد دندان
انشا با موضوع درد دندان
تعداد همه دندان های انسان ها ۳۲ عدد می باشد که بعد از ۶ ماهگی ابتددا دندان های شیری شروع به درامدن و رویش می کند تا ۱۰ سالگی همه دندان های شیری لق یا پوسیده می شوند بعد ان دندان های اصلی جایگذین دندان های شیری می شود و دندان های اصلی شروع به رویش می کند و ۲۸ دندان تا قبل از ۱۸ سالگی به طور کار می آیند بعد این سن کم کم ۴ عدد دندان عقل به دندان ها اضاف می شود و ۳۲ عدد دندان کامل می شود مادران و پدران ما از همان کودکی به ما مسواک زدن را آموزش می دهند تا حد امکان مانع از پوسیدگی و خرابی دندان شود که البته نوع مسواک زدن و نوع خمیر دندان و مسواک نقش بسیار مهمی در سلامتی دندان دارد .
دندان درد یکی از درد های وحشتناک می باشد که تحمل زیادی می خواهد که گاهی این درد دندان منجر به کشیدن و یا عصب کشیو پر کردن دندان می شود.
درددندان خیلی خطرناک است که بعضی اوقات باعث عفونت ویاتاثیردراعصاب می شودوسردردهای شدیدی را به دنبال دارد.درزمانهای قدیم ازروش های مختلفی برای آرام کردن درد دندان استفاده می کردندازجمله گذاشتن قندداغ برروی دندان گذاشتن سیروتفاله ی چاییکه تاثیرآنچنانی داشته و در نهایت باانبرهای بزرگ دندان خودرامی کشیدندامااکنون باپیشرفت علم باعث شده است که باروش های مختلف کم تر دندان های خودرادرسنین پایین بکشند.بنابراین بااستفاده ازمسواک ولوازم بهداشتی دندان مانندنخ دندان یا خلال دندان از دندان خودمحافظت کنیم تادرد دندان نداشته باشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم درس ۴ صفحه ۵۲ با موضوع آسمان شب
انشاء در مورد آسمان شب
اولین چیزی که با گفتن آسمان شب به ذهن ما می رسد سکوت و آرامش شب و لحظات دلنشین در زر سقف بلند آسمان با نور کم مهتاب و ستارگان درخشان که هر کدام با نگاه کردن به آنها به ما چشمک می زنند و لب ما را به لبخند وادار می کند اما اسمان شب در روزهای مختلف سال متفاوت است
بعضی از شب ها آسمان ابری و بدون نور ستارگان است و گاهی همراه با مه و گاهی با ابرهای سیاه و بارانی که رعد و برقدارد و شب ه ارا دلگیر می کند اما بعضی از شب هایش همچون رویایی در ذهن ما مهتابی و زیبا و سکوت و آرامش آن … در روز های تابستانی همراه با خانواده ام در زیر پشه بند می خوابیم و تا لحظه ای که بخوابیم به آسمان و ستارگان نگاه می کردم و با سکوت و آرامش شب چشمهایم را می بستم و به خواب عمیق همراه با رویای ستاره های دنباله دار شب را به صبح می رساندم و من عاشق آسمان شب هستم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم صفحه ۸۱ با موضوع هدف زندگی
انشا با موضوع هدف زندگی
در زندگی هر آدمی باید از ابتدای راه خود هدفی برای زندگی خویش تعیین کند . تا بر اساس آن سر نوشت خود را رقم بزند و به هدف خود برسد
من از دورانی که حس کردم توانایی تصمیم گیری را دارم و می توانم تشخیص دهم که در چه چیزی استعداد دارم و در چه موضوعی علاقه منم هدف زندگی را مشخص کردم که در ابتدا تصمیم گرفتم یکی از اهداف زندگیم این باشد که انسانی تاثیر گذار در جامعه خود باشم و به دیگران کمک کنم و رضایت خداوند و خشنودی خدا را در پیش بگیرم و صدمه و آسیبی به اطرافیان و دیگران نرسانم و اما در کنار همه این اهدافیکی از بزرگترین افداف زندگی من رشته تحصیلی من در دوران دانشگاه بود که تصمیم گرفتم که در آینده در دانشگاه با تلاش و زحمت در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهم.
تا با دکتر شدن به دیگران کمک کنم و علاوه بر آن نقش مفیدی نیز در جامعه خود ایفا کنم . من رشته ی پزشکی را خیلی دوست دارم و امید وارم که به بزرگترین هدف زندگی خود برسم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم صفحه ۸۱ با موضوع نوجوانی
انشا با موضوع نوجوانی
نوجوانی یکی از پر جالش ترین دوران زندگی هر انسان است زیرا در این دوران ,نوجوان در سن بلوغ و رشد قدم می گذارد و دچار تغییراتی می شود و به گفته ای دنیا و اطراف خود را با نگاهی جدید تر می انگیزد و نسبت به دوران کودکی بهتر و عاقلانه تر تصمیم گیری می کند و استعدادها و علایق خود را بهتر درک می کند و می تواند در این دوران رشته ی تحصیلی خود را انتخاب کند و به نوبه ای آینده خود را رقم بزند
و بر اساس انتخاب رشته تحصیلی شغل آینده خود را تعیین می کند . بنا بر این می توان نتیجه گرفت که دوران نوجوانی یکی از مهم ترین دوران زندگی هر انسانی است که با کوچکترین انتخاب درست می تواند آینده خود را به سمت موفقیت پیش ببرد.
علاوه بر همه این ها نوجوانی دوران ارزو های بزرگ ,دوران توهمات و خیالبافی های جنجالی و جذاب ,دوران خوشحالی و ناراحتی های یهویی و بدون دلیل است و همه این اتفاق ها روزی یکی از بهترین خاطرات از گذشته خواهد شد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا با موضوع ترس های درست و منطقی
مقدمه:هر کسی در زندگی خود ترس هایی دارد که مدام از آن ها فراری بوده و می خواهد حس خوبی نسبت به زندگی داشته باشد، ترس از آینده، ترس از موجودات زنده و یا حتی ترس از انسان ها و مرگ نیز در این دسته ها قرار می گیرد که همیشه می تواند برای انسان هایی که در مقابل آن ها ضعیف هستند سخت باشد.
تنه انشاء:مسئله کلیدی در این مورد وجود دارد و آن هم این است که وقتی از ترس صحبت می کنیم باید نخست منطق و یا غیرمنطقی بودنش را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم، شما می توانید این ترس را ریشه یابی کنید، مثلا موجود زنده ای مانند ببر و پلنگ می تواند به شما آسیب بزند. قطعا باید از این موجودات فراری بود و این ترس می تواند منطقی باشد، ترسی وجود دارد در مورد عبور از خیابانی که شلوغ است و اگر ناخودآگاه و بدون ترس این کار را انجام دهید قطعا غیرمنطقی خواهد بود.
حتی کسانی که در مورد ترس خود می دانند گاه هنگام روبرو شدن با آن مدام استرس دارند و فکر می کنند آن اتفاقی که باید رخ نمی دهد و هر روز بیشتر پیش می روند و هر بار که با ترس خود روبرو می شوند، دستپاچه شده و زندگی شان تلخ می گردد.
نتیجه گیری:ترس ها را باید در همان ابتدای زندگی از بین برد تا در آینده ما را عذاب نداده و حتی باعث آسیب اطرافیان نیز نشود، مسئله کلیدی مهمی که وجود دارد این است که ترس های انسان می تواند تا لحظه مرگ با او همراه باشد، چه بسا که باعث مرگ او نیز در این شراط شود، چون احتمال شنیده اید که ترس می تواند انسان را هر لحظه به مرگ نزدیک تر کند و قطعا نمی تواند به هیچ عنوان حس خوبی باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا با موضوع پله های موفقیت
مقدمه:پله های موفقیت را یک بار نمی توان پیمود، در واقع هر کدام از ما مسیر سخت و عجیبی را داریم که باید سعی کنیم از آن گذشته و به سمت و سویی حرکت کنیم که گاه سخت و گاه دور از ذهن است، تمرکز بسیاری از ما گاهی روی هدف است و از مسیری که پیش و رو داریم ممکن است غافل شویم.
تنه انشاء:این پله ها گاه نیاز به عبور سریع دارند، گاه نیاز است که شما روی یکی از آن ها مدتی متوقف شوید و به هدفی که دارید فکر کنید و یا این که جهت دیگر و درست تری را انتخاب کنید.
این انتخاب بسته به هوش، درک و البته تجربه یک شخص فرق دارد. نمی توان قطعی در مورد آن تصیم گرفت.
اگر به زندگی ثروتمندان جهان نگاهی بیاندازیم میفهمیم که آن ها با هف گذاری درست توانسته اند به کسب درآمد و زندگی مرفه دست یابند. در واقع تمامی آن ها از همان ابتدا هدف خاص و مشخصی داشتند که شاید افراد بی تجربه کم تر این هدف را در ذهن خود داشته باشند، ضمن این که انسان ها در شرایط مختلف حس می کنند که ممکن است درگیر لحظات سخت و تلخی شوند و اگر این اتفاق همین طور پیش برود، از آن ها یک نا امید می سازد.
نتیجه گیری:نا امیدی در هیچ شرایطی نمی تواند خوب باشد، هر انسانی باید یک نقطه امید در زندگی خود داشته باشد و اگر مدام تلاش کند قطعا روز به روز به سمت هدف و آینده حرکت می کند. در واقع ترس نهفته ای در زندگی تمام انسان ها وجود دارد که همواره مانند هر کسی از آن فراری هستیم. پله ها را خودمان مشخص می کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا درباره انسان های گناهکار
مقدمه:انسان ها در زندگی خود ممکن است اتفاقات زیای را تجربه کنند، برخی از آن ها به سمت خوبی ها رفته و برخی نیز ممکن است مدام درگیر گناه و اتفاقات تلخ شوند، این تلخی ها در واقع باعث خواهد شد که وضعیت آن ها به گونه ای دگرگون شود که مدام با سختی هایی روبرو می شوند که زندگی شان را بدتر و بدتر می کند.
تنه انشاء:در واقع وقتی انسان مرتکب گناهی می شود، تفاوتی ندارد که آیا آسیبی به شخص دیگری میزند یا خیر، نخست این آسیب به خودش وارد می شود و زندگی اش را روز به روز تلخ تر و بدتر می کند، همان طور که این مسیر را جلو می رود متوجه می شود دیگر حس و حال هیچ کار مثبتی را ندارد، در واقع هر صبح که از خواب بر می خیزید حس می کند که هیچ اتفاق خوبی در زندگی اش رخ نمی دهد.
تحمل گناه برای اطرافیان او نیز مدام سخت می شود و حتی از جامعه ترد خواهد شد، چنین شخصی ممکن است یا خود را اصلاح کرده و یا این که چند برابر درگیر اتفاقات بدتری شود که به طور کل روحیه او را دگرگون کرده و باعث می شود که مدام فکر های بدی به سرش بزند.
وقتی با گناه روبرو می شویم نخست باید بدانیم که با انجام آن ممکن است درگیر لذت های زودگذر شویم اما قطعا نتایج لازم را کسب نمی کنیم.
نتیجه گیری:نکته مهم دیگر در مورد انسان های گناهکار این است که خیلی تاثیر بدی روی دیگران خواهند داشت و در واقع آن ها را نیز درگیر این وضعیت می کنند و قطعا به هیچ عنوان چنین شرایطی نمی تواند مثبت و خوب باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا با موضوع ترس انسان ها از خطر
مقدمه:ترس همیشه در وجود انسان ها کم و یا زیاد نهفته است و هر کدام از ما ممکن است لحظه ای با خطراتی روبرو شویم که حس می کنیم مدام ما را تهدید می کنند و این تهدید گاه زیاد و باعث ترس و اضطراب می شود و گاهی نیز شرط عقل که احتیاط است را نقش می بندد و مسئله مهم و کلیدی نیز همین مضمون است.
تنه انشاء:انسان ها وقتی با خطرات واقعی روبرو می شوند نخست ممکن است دستپاچه شده و پس از آن نیز مدام در ذهن خود ترس های عجیب و غریبی را ایجاد کنند که گاهی انسان ها آن را واقعی و گاهی نیز در تشخیصش دچار اشتباه هستند. این اشتباه باعث می شود که ما رو به جلو در مسیر زندگی حرکت کنیم بدون این که بدانیم اگر واقعا ترس در دل ما وجود داشته باشد نمی تواند صرفا یک نقش خوب باشد.
ممکن است ترسی باشد که نیاز به حذف آن احساس شود. این حذف درست باید هنگام مواجه شدن با ترس انجام شده و زمانی که ترس پاک شود ذهن دقیق تر عمل می کند.
در بیشتر مواقع باید بگوییم که ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که آن را در ذهن خود میپرورانیم و مشکل از آنجا شروع میشود که این احساسات و هیجانها بر زندگی ما اثر نامطلوب میگذارند.
نتیجه گیری:هر کسی در مقابل ترس واکنشی نشان ندهد ممکن است در نهایت بازنده باشد، برخی از ترس ها علاوه بر فشار های روحی جسم ما را نیز تحت کنترل خواهند گرفت و زمانی همه چیز وخیم تر می شود که بیاموزیم هر انسان تنها چند ترس منطقی را باید داشته و مابقی ترس ها ساخته ذهن خودش هستند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا در مورد موجودات فضایی و زندگی با آن ها
مقدمه:زندگی با موجودات عجیب و غریب ممکن است در لحظه بسیار عجیب و جالب باشد، اما مسئله ای که وجود دارد این است که موجودات فضایی می توانند همانقدر که ناشناخته هستند ترسناک و عجیب باشند و این مسئله گاه آزار دهنده است و اگر در مورد آن ها بیشتر بدانید هر روز جذاب تر می شوند.
تنه انشاء:بخش مهمی از زندگی ما را ندانسته هایی تشکیل می دهند که ممکن است از آن ها بترسیم و سعی کنیم که فرار کنیم و خودمان را از این فضا ها دور کنیم، ضمن این که عموما در مورد فضایی ها این گونه فکر می کنیم که آنها بسیار عجیب و دور از ذهن هستند و حتی هوششان نیز بسیار بالا است.
اما آیا می توانند بر انسان ها نیز غلبه کنند و این مسئله می تواند واقعیت باشد؟ آیا آن ها در کره های دیگر به صورت نامرئی زندگی می کنند و این مسئله باعث می شود که دور از ذهن ما روی سطح آسمان قدم برداشته و حتی هر روز از جلوی ما عبور کنند و متوجه این مسئله نشویم.
همین طور در این باره نیز هر ساله تحقیقات زیادی انجام می شود، دانشمندان سیگنال هایی را از ستارههای دور دست در سالهای اخیر دریافت کردهاند. با اینکه بعضیهایشان از منابع طبیعی کهبهصورت روتین جریان دارند آمده، اما بعضیهایشان احتمالاً توسط آدم فضایی ها فرستاده شدهاند.
نتیجه گیری:آیا این سیگنال ها برای برقراری ارتباط است و می تواند موضوعی باشد که ذهن آن ها را نیز درگیر کرده و باعث شود که حس کنیم هر روز که پیش تر می رویم آن ها از ما بترسند. یا خیر؟
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا با موضوع فکر و اندیشه انسان ها
مقدمه:انسان ها با توجه به شرایط زندگی که دارند ممکن است افکارشان نیز متفاوت باشد، گاهی این فکر و اندیشه در مورد یک موضوع خاص درست است و گاهی نیز آن ها با سوء تفاهم روبرو هستند و قطعا این وضعیت گاهی به نفعشان نیست و بهتر است نگرش خود را در این باره کاملا دگرگون سازند.
تنه انشاء:فراموش نکنید که تفکرات تماما قابل احترام هستند، اما ما در اطراف خود هنجار های خاص و متفاوتی مطابق شرایط هر کشور، آیین و… داریم که می تواند موجب دگرگون شدن زندگی مان و مسیر ادامه باشد. هر چه این تصمیم گیری درست تر و بهتر باشد قطعا مسئله کلیدی تر و حائز اهمیت تر به نظر می رسد و شما می توانید به خوبی دو زمینه را از یکدیگر تفکیک کنید.
برخی ممکن است تفکرات خاصی داشته باشند و بخواهند در زمینه ای از شما کمک بخواهند، اگر در همان ابتدا متوجه شوند که نظر شما متفاوت است، قطعا این زمینه سازی می تواند همین طور رو به جلو حرکت کند، به یاد داشته باشید که انسان ها گاهی در شرایط مختلف ترجیح می دهند از حرف خود پیروی کنند. این ربطی به تفکر و قدرت تفکر یک شخص ندارد.
او صرفا می خواهد که خودش را قدرتمند تر و بهتر نشان دهد و البته که در بسیاری از ما نیز ممکن است این مسئله واقعا وجود داشته باشد.
نتیجه گیری:هر کسی می تواند فکر و اندیشه خاص خود را داشته و زندگی عادی و آرامی داشته باشد، با برخی اتفاقات مخالف باشد، البته که باید در این مورد تجزیه و تحلیل درستی داشت. بر خلاف قوانین عمل کردن به هیچ عنوان توجیح خوبی ندارد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا در مورد روز های سخت زندگی
مقدمه:زندگی هر انسانی روز های سخت و آسان زیادی دارد و اگر بخواهد تمامی آن ها را بدون دردسر بگذراند باید به این فکر کند که ممکن است هدفش نیز در مقابلش قرار گرفته و در صورتی که بخواهد از آن عبور کند اتفاقات خوشایندی رخ نمی دهد، همیشه هدفی که برای خود تعیین می کنیم بسیار مهم است.
تنه انشاء:ما باید بیاموزیم که وقتی هدفی را انتخاب می کنیم، با تمام سختی های مسیر آن نیز مرتبا بجنگیم و این اتفاق باعث می شود به سمت و سویی حرکت کنیم که هیچ چیز جلودار ما نیست و همینطور موفقیت های بزرگ و کوچکی را رقم میزنیم که کسی از آن ها خبر ندارد. در اصل ما می توانیم این موفقیت ها رقم بزنیم و ممکن است حتی کسی به ما کمکی نکند.
چه بسا که عده ای موجب آسیب دیدن ما در این وضعیت شوند و باید بدانیم که گاه از هر کسی هر چیزی بر خواهد آمد و نباید خیلی انتظار خاصی از انسان های اطراف خود داشته باشیم، آن ها را دوست بداریم تا زمانی که ما را دوست دارند و سعی می کنند به ما حس خوب و مثبت منتقل کنند.
از یک سوی دیگر رقابت نیز بین انسان ها وجود دارد و برای موفقیت های گسترده تر و پیشرفته تر رقابت ها سخت تر و طاقت فرسا تر می شود.
ما همواره باید به رقابت علاقه مند باشیم و از آن حمایت کنیم تا نتایج لازم را به بهترین شکل ممکن کسب کنیم.
نتیجه گیری:وقتی مدام تلاش می کنیم، روز های سخت بیشتری احساس می کنیم و مهم این است که برای تلاش خود وقت بگذاریم و همواره از انسان های دیگر نیز برای دستیابی به این شرایط کمک بگیریم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا با موضوع فرار از مشکلات
مقدمه:فرار از مشکلات یکی از اتفاقاتی است که در زندگی بسیاری از ما رخ می دهد و هیچ نتیجه خوبی ندارد و اگر بدانیم که عبور از مشکلات تنها باید با حل کردن آن ها انجام شود همه چیز بسیار منطقی تر خواهد بود و در نهایت در زندگی خود نتیجه لازم را از یک عمل می گیریم. مسئله این است که موفقیت یک شبه رقم نمی خورد و نیاز به وقت و تلاش چند برابر باید احساس شود.
تنه انشاء:ما می توانیم برای رهایی از مشکلات دست به کار های کوچک و بزرگ و مختلفی بزنیم، برخی از آن ها می توانند نتیجه لازم را داشته باشند، برخی از آن ها نیز هیچ تغییری در زندگی شما ایجاد نمی کنند و هر چه پیش تر می روید هدف از شما دور تر می شود. در واقع شما تنها وقت خود را تلف می کنید و آن چه که باید و شاید رخ نمی دهد.
فراموش نکنید که موجود زنده تا وقتی که نفس می کشد باید برای زندگی تلاش کرده و با مشکلات کوچک و بزرگ دست و پنجه نرم کند. هر چه تلاش بیشتری داشته باشد و با دقت کاری را انجام دهد. زود تر هدفش تبدیل به یک واقعیت قابل باور می شود.
ما می توانیم با تلاش در زندگی خود هر چیزی که دست نیافتنی است را دست یافته و آن را ممکن سازیم. این ممکن ساختن چند مرحله دارد و که در درجه اول شما باید به خودتان امید داشته باشید.
نتیجه گیری:تلاش برای رسیدن به یک مسیر و طی آن و دستیابی به موفقیت چیزی است که باید در ذهن ما شکل بگیرد. همواره امید داشتن به آینده در بطن روح ما باید نقش ببندد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا پند گرفتن از سرگذشت ها و انسان های گذشته
مقدمه:هر کسی در زندگی گذشته ای داشته و اتفاقات زیادی برای او رخ داده است، برخی آنقدر شخصیت خاص و بزرگی داشتند که زندگی شان در تاریخ ماندگار شده و اتفاقاتی که رخ داده است نیز در تاریخ روند دیگری را به نشان این که آن ها خاص بودند شکل داده است. هر کسی می تواند سرگذشت متفاوتی نسبت به چیزی که در ذهن دیگران است داشته باشد.
تنه انشاء:ما بخش مهمی از آینده را خودمان تعیین می کنیم، این که چگونه می توانیم روندی را پیش ببریم، صرفا انسانی که در یک خانواده خلافکار به دنیا آمده است نباید خودش هم به چنین وضعیتی دچار شود و رخداد های تلخ و منفی زیادی برای او به وجود آمده و یا این که از آینده حس بدی داشته باشد. او را با توجه به خانواده اش قضاوت نمی کنند و این بزرگ ترین اشتباه در مورد یک شخصیت حقیقی و انسان واقعی است.
ما می توانیم سرگذشت انسان ها را جستجو کرده و از تصمیمات آن ها چیز های جالب و عجیبی بیاموزیم، این که چگونه به نتیجه رسیده اند، چه مراحلی را برای موفقیت طی کرده اند و آیا در مسیر خود شکست نیز داشته و یا تنها با هوش خود به این موفقیت رسیده اند. قطعا که ترکیب هوش و تلاش همیشه می تواند به بهترین وضعیت ممکن جوابگو باشد.
نتیجه گیری:ما از همان کودکی می آموزیم مسیری را پیش برویم که در گذشته طی شده است و عده ای در مورد آن اطلاعاتی دارند و می دانند که در نقشه راه چه چیزی در انتظار ما خواهد بود.
مهم این است که بیاموزیم از چه نکاتی استفاده کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا سفر به کشور چین
مقدمه:قطعا سفر می تواند همواره هیجان انگیز باشد و قطعا جذابیت های خاص خود را دارد و اگر تلاش می کنید که به یک سفر پر از هیجان بروید قطعا می توانید این کشور را انتخاب کنید، البته کشور ایران جاذبه های گردشگری زیادی دارد، پس از سفر به تمامی نقاط ایران بهتر است که سفر های خارجی را نیز تجربه کنید.
تنه انشاء:دیوار چین یکی از هیجان انگیز ترین جاذبه های گردشگری این کشور است که همواره می توانید با همراه داشتن یک دوربین تصاویر جذابی از آن ثبت کنید، سفر شما زمانی کامل خواهد شد که در شهر های این کشور بزرگ قدم بزنید، کشوری با جمعیتی بسیار زیاد که البته بسیار در طول این چند سال پیشرفت کرده است.
این کشور سه میلیارد نفر جمعیت دارد و در شهر های آن تمامی آثار فرهنگی کلاسیک را می توانید به طور کامل مشاهده کنید. شهر پکن یکی از بزرگ ترین و جذاب ترین شهر های جهان برای کسانی است که عاشق ساختمان های بزرگ و عجیب هستند.
سفر همیشه می تواند به انسان ها چیز های زیادی اضافه کرده و در واقع تجربه آن ها را بالا تر ببرد، بخصوص این که به کشور هایی سفر کنیم که فرهنگ و تمدن غنی داشته و می توانند برای ما دانستنی های جالبی داشته باشند. در واقع اگر تمام کشور چین را سفر کنید، هر بار با پدیده های جذاب تر و هیجان انگیز تری روبرو می شوید.
نتیجه گیری:سفر شما به چین در هر فصل و روز از سال می تواند بسیار خارق العاده و هیجان انگیز باشد، شهر ممنوعه نیز یکی از نام هایی است که در کشور چین زیاد می شنویم، شاید بیشتر ما چین را به دلیل فیلم ها و شخصیت های مردمی که در این سرزمین زندگی می کنند بیشتر بشناسیم، اما باید بدانیم که چین فرا تر از چیزی است که احتمالا حس می کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
مقدمه:در بسیاری از مواقع وقتی دچار مشکل و گرفتاری می شویم حسرتش را می خوریم و احساس می کنیم که زندگی هیچ نتیجه خوبی برای ما ندارد و مدام مشغول شکست خوردنی هستیم که انگار تبدیل به بخشی از زندگی ما شده است، اما قطعا این طور نیست. هر انسانی باید علاج واقعه را پیش از رخداد در نظر داشته باشد.
تنه انشاء:ما ممکن است گاهی خطراتی را پیش و روی خود ببینیم که راه عبور و گذر از آن تلاشی است که باید مدتی قبل تر خرج می کردیم، در واقع ضرب المثل علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد” می گوید که وقتی با سیل زله در یک کشور روبرو می شویم، باید از سال ها قبل استاندارد ساختمان سازی را رعایت می کردیم، وقتی با سیل و یا باران شدید روبرو می شویم، باید زیرساخت های یک شهر آنقدر مناسب باشد تا مشکلاتی که نباید رخ ندهد.
انسان ها در شرایط سخت تنها به دنبال علاج یک مشکل هستند، در صورتی که دیگر فرصت نیست و کسی نمی تواند نتیجه ای که دلخواه اش است را بگیرد.
اتفاقی که در زندگی ما رخ می دهد این است که وقتی مریض می شویم تازه به فکر درمان می افتیم و این قطعا به هیچ عنوان خوب نیست و نمی تواند ما را از خطراتی که ممکن است رخ دهد دور کند.
نتیجه گیری:همیشه انسان باید در هر شرایطی حواسش به اتفاقاتی که ممکن است به صورت ناگهانی رخ می دهد باشد، در صورتی که زندگی درگیر کننده باشد و ما نتوانیم از پس آن بر بیاییم، با مشکلات سخت و زیادی روبرو می شویم که بخش عظیمی از آن وابسته به گذشته است.
تصمیمات درستی نگرفته ایم و به این ضرب المثل نیز باور نداشتیم، در ضمن هر کسی ممکن است با بیماری، مشکل و گرفتاری روبرو شود، اما قطعا دلیل تمام آن ها به نوعی مربوط به رفتار گذشته شخص است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل دوستی خاله خرسه
مقدمه:ما نیز در اطرافیان خود دوستانی داریم که برخی از آن ها را نزدیک تر دانسته و با آن ها می توانیم به هر کاری که دوست داریم جامه عمل بپوشانیم و در واقع خوشحال هستیم که آن ها نیز در کنار ما هستند، احساس می کنیم که ممکن است در لحظات تلخ و سخت تنها آن ها یار و همراه ما خواهند بود و در وضعیت های تلخ و شکست در زندگی مان حضور دارند.
تنه انشاء:عده ای نیز به این دوستی و علاقه بیش از حد جریان می دهند و در واقع باعث شور شدن دستپختی می شوند که با رعایت برخی اصول می تواند بهتر و البته منطقی تر باشد. این که بیاموزیم که هر چیزی را به حد و اندازه اش انجام دهیم قطعا جذاب تر خواهد بود. حتی در محبت نیز باید حد و شرایط خاصی را رعایت کرده و لحاظ کنیم تا از هر نظری منطقی تر باشد.
این که برخی از ما ممکن است دوستانی داشته باشیم که همواره تمام فکر و ذکرمان است و از آن ها تحت هیچ شرایطی دست نمی کشیم قطعا اشتباه است، در واقع می تواند بهترین معنی همان ضرب المثل دوستی خاله خرسه باشد، مانند این است که یک حیوان عجیب و یا خطرناک با انسان دوست شود، ممکن است مدتی این اتفاق بدون هیچ گونه ایرادی پیش رود، اما در نهایت برای یکی از آن ها ایجاد خطر خواهد کرد.
دوستی با حیواناتی که خطرناک هستند منطقی نیست، چون انسان سرانجام از این دوستی آسیبی خواهد دید که به هیچ عنوان خوشایند نیست و موجب و دلیل ایجاد مشکلات بد و تلخی می گردد.
نتیجه گیری:تفاوت های زیادی میان انسان ها و شخصیت های مختلف وجود دارد که برای گذر از آن ها نمی توان هر چیزی را به عنوان خصوصیت بد دانست، بسیاری در دوستی ممکن است متفاوت باشند با شخصیت واقعی که دارند، برخی نیز ترجیح می دهند حد دوستی شان را از نقطه ای بیشتر نکنند و آن ها عموما شخصیت های محافظه کاری دارند که حواسشان بیشتر به اطراف جمع است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل آب کش به کف گیر می گوید چقدر سوراخ داری
مقدمه:همواره باید در زندگی بیاموزیم که انسان ها می توانند در بسیاری از مواقع ایراد یکدیگر را نبینند و با هم رفتار بهتری داشته باشند، در واقع دیدن ایراد های شخص و تکرار مکرر آن ها می تواند به او آسیب های روحی و روانی زیادی وارد کند، اگر ایرادی از کسی می بینیم باید بیاموزیم که آن را در گوشش گفته و به هیچ عنوان با دیگران بازگو نکنیم.
تنه انشاء:احتمالا شما هم ضرب المثل جالب آب کش به کف گیر می گوید چقدر سوراخ داری را به اشکال دیگر نیز شنیده اید، اما مهم پیغامی است که این ضرب المثل برای ما خواهد داشت و می تواند دور ترین تصورات را نیز به واقعیت خود نزدیک کند که وقتی شخصی خود ایراد بزرگ و خاصی را دارد و آن را در دیگران یافته و مدام تکرار می کند، چه بسا که واقعا وجود داشته یا نداشته باشد، این مثل را می توانیم بکار ببریم.
مثلا فردی که خودش شخصیت تنبلی دارد و این مورد را در مورد اطرفیان خود به کار می برد و مدام نیز آن را تکرار می کند.
انسان ها در این شرایط باید بیاموزند که ممکن است ایرادی در آن ها وجود داشته باشد و تکرار کردن آن در مورد دیگران به هیچ عنوان پسندیده نیست، چه بسا که باید خود را نیز در این شرایط ببینند و هیچ گاه دیگران را قضاوت نکنند که اصولا کار اشتباهی است.
نتیجه گیری:نکته جالب در مورد مقایسه خودمان با دیگران است، به این شکل که ممکن است پر از ایراد های بدتری باشیم که در ابعاد خیلی بزرگ تر و گسترده تر آن را می بینیم و به هیچ عنوان مثبت نیست.
سعی کنیم نخست بزرگ ترین ایرادات و اشتباهات را در خودمان اصلاح کنیم و سپس به دنبال اصلاح دیگران باشیم، شاید از نظر آن ها این مورد در ما نقص بدتری باشد اما به رویمان نیاورند. این مقایسه شاید تنها از دید ما می تواند مثبت باشد، در بسیاری از مواقع رک گویی با توهین اشتباه گرفته می شود. ما باید تفاوت میان این دو را به خوبی بیاموزیم و سعی در اصلاحش داشته باشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا درباره جمله معروف آدم باید لقمه را به اندازه دهانش بگیرد
مقدمه:ما انسان ها باید بیاموزیم که اگر قدرت انجام کاری را نداریم آن را نپذیریم و هم خودمان و هم دیگران را دچار مشکلات بزرگ و سخت نکنیم که به هیچ عنوان این مسئله نمی تواند به راحتی حل شود و در بسیاری از مواقع ممکن است ما را درگیر لحظات سخت تری کند که پشیمان شویم چرا این کار را بر عهده گرفته بودیم.
تنه انشاء:به یاد داشته باشید که گاهی پذیرفتن یک اشتباه بسیار ارزشمند تر خواهد بود، در واقع انسان ها می توانند فرا بگیرند که سختی ها ممکن است قابل حل باشد، اما این که در حال حاضر این امکان برای آن ها وجود دارد، نیاز به بررسی خواهد داشت. ضمن این که پیروزی در مراحل سخت همیشه می تواند یک انرژی مثبت برای شخصی جهت ادامه زندگی و روحیه مضاعف و چند برابری باشد.
این ضرب المثل ابتدایی ترین مشکل در زندگی را به ما می آموزد، شاید ساده باشد اما باید بگوییم که ضرب المثل آدم باید لقمه را به اندازه دهانش بگیرد واقعا اشاره درستی است که یک فرد حتی با لقمه بزرگ می تواند باعث مرگ خودش شود و این اتفاق بار ها رخ داده است و قطعا به هیچ عنوان تنها نمی توان به چنین مورد ساده ای نسبت داد.
در واقع این ضرب المثل به ما درک عمیقی از اشتباهاتی می دهد که به ظاهر بسیار ساده می آیند اما ممکن است قدرت نابود کردن یک زندگی را نیز داشته باشند.
نتیجه گیری:پس بهتر است در همان ابتدای مراحل زندگی بیاموزیم که صرفا بلند پروازی کردن عیب و مشکلی نیست، ما می توانیم آن را زمانی استفاده کنیم که حس می کنیم توان و همین طور قدرت انجام کاری را داریم و به خود ایمان داریم واقعا با تلاش بیشتر شدنی است. کاربرد واقعی این ضرب المثل را پس از درک آن می توانیم در بخش های مختلف زندگی به وضوح مشاهده کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل یکی نان نداشت بخورد پیاز می خورد تا اشتهایش باز شود
مقدمه:از ضرب المثل ها می توانیم در بیان معانی استفاده کنیم و اگر بخواهیم به طور کاملا دقیق شرح دهیم، شما می توانید بجای استفاده از واژه های طولانی و ساختار های عجیب، از یک ضرب المثل برای گفتن هرآنچه در ذهن دارید استفاده کنید که البته نکته بسیار جذاب و جالبی است.
تنه انشاء:ضرب المثل یکی نان نداشت بخورد پیاز می خورد تا اشتهایش باز شود چندین منظور مهم را در خود جای داده است که با بررسی هر کدام شما می توانید به معنی آن برسید و این است که وقتی کسی کاری غیرمنطقی و عجیب انجام می دهد در صورتی که هیچ نیازی به آن ندارد و قطعا به هیچ عنوان منطقی و صحیح نیست. مثلا کسی که بی دلیل غذا می خورد در صورتی که سیر است و حجم مورد نیاز را استفاده کرده و حالا از روی سیری نمی داند که چه انجام دهد.
در منطقه ای دیگر از همان شهر اما کسی وجود دارد که هیچ چیزی را به عنوان طعام ندارد که بخورد و استفاده کند. در واقع تضاد و اختلافی که میان دو شخص از نظر سقف آرزو ها وجود دارد را به صورت کاملا صحیح و اصولی یه ما می آموزد که در دنیای امروز و البته جامعه و اطرافمان به صورت کاملا واضح مشاهده می کنیم.
نمی توان چنین مسئله بسیار مهمی را کتمان کرد و اشتباه است اگر بگوییم که هیچ کدام از ما این مشکل بزرگ را در زندگی نداریم و کسی در اطرافمان نیست که چنین شخصیتی داشته باشد.
نتیجه گیری:از این انشا نتیجه می گیریم که هر کسی ممکن است در زندگی اش کار بیهوده ای انجام دهد و مهم این است که خیلی زود آن را درک کرده و تفاوت میان خودش و کسی که اوضاع به مراتب بدتری دارد را به خوبی حس کند. در واقع همان تفاوتی است که برخی ترجیح می دهند برای خود از برنامه های غذایی عجیب استفاده کنند، در مقابل کسانی هستند که چیزی برای خوردن ندارند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا درباره ضرب المثل صلاح مملکت خویش خسروان دانند
مقدمه:ضرب المثل صلاح مملکت خویش خسروان دانند به ما اعلان می دارد که وقتی کسی خود می داند که در زندگی چه چیزی را لازم دارد، حتما می تواند در مورد انتخاب آن نیز تصمیم بگیرد، یعنی پادشاه یک کشور مشخص ترین فردی است که می تواند در مورد آینده سرزمینش تصمیم بگیرد و مسیر مردمش را در لحظات سخت، تلخ، گرفتاری ها و چالش مشخص کند و آن ها را از مخمصه ای که در آن گرفتار شده اند نجات دهد.
تنه انشاء:وقتی کسی از هوش خود استفاده می کند قطعا موفقیت های بزرگی بدست آورده و می تواند زود تر از سد مشکلات و پیچیدگی های زندگی گذر کند، بعلاوه این که هر زمان که اراده کند می تواند تصمیمش را درباره زندگی اش تغییر دهد. این ضرب المثل را یا شخص مورد نظر که انجام کار را بر عهده دارد تکرار می کند و یا کسی که می خواهد به فردی دیگر مشاوره داده و در واقع او را راهنمایی کند که برای رسیدن به اهداف خود چه انجام داده و چگونه شخصیت موفقی شود.
تفاوت میان انسان مقتدر با انسانی که گوش به حرف دیگران است می تواند اقتدار در انجام وظایف و دستیابی به اهداف بزرگ و دور از انتظار باشد، مانند پرنده ای که بالا تر از همه پرواز می کند و خطر کمتری آن را تهدید می کند.
نتیجه گیری:بعلاوه این که وقتی شخصی مقتدر تصمیمی را می گیرد در عمل آن نیز اصرار خواهد داشت و وقتی خودش حس می کند کاری کاملا درست است قطعا آن را به بهترین شکل ممکن انجام می دهد و از هیچ کاری دریغ نمی کند و چه بسا که سعی می کند موفقیتش را نیز بدست آورده و در واقع از نتیجه خوب اخبار زیادی را به گوش دیگران برساند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل کل اگر طبیب بود سر خود دوا نمودی
مقدمه:احتمالا بار ها افرادی را دیده ایم که برای انجام برخی کار ها سرزنش می شوند و مدام عده ای به آن ها متذکر می شوند که می توانستند زود تر یک مسیر موفقیت را رو به جلو حرکت کردند اما به دلیل نداشتن تجربه این اتفاق برای آن ها رخ نداده است، در چنین وضعیتی از ضرب المثل مشهور کل اگر طبیب بود سر خود دوا نمودی استفاده می شود.
تنه انشاء:در واقع مفهوم این ضرب المثل این است که شما اگر واقعا کاری را بلد باشید، نخست برای خودتان انجام می دهید و سپس باید آن را به دیگران پیشنهاد کنید، در صورتی که چنین نباشد با یک مسئله کاملا اشتباه روبرو هستید و حداقل این که خودتان را گول می زنید و مسئله مهم دیگر این که تجویز نسخه برای دیگران می تواند مسئله بدی باشد که این روز ها بسیار آن را در جامعه حس می کنیم.
تفاوت شخصی که در یک حرفه بسیار کاربلد است با شخصی که ادای این کار را به درستی نیاموخته است، این خواهد بود که او نخست در زندگی خودش از این روش استفاده کرده، جواب گرفه و حالا آن را به دیگران نیز پیشنهاد می کند که این می تواند نکته بسیار مهمی باشد.
نتیجه گیری:هر کدام از ما قطعا در زندگی اهدافی داریم که برای دستیابی به آن ها از هیچ تلاشی دریغ نمی کنیم، مسئله این است که هر چه این تلاش بیشتر باشد، زود تر به این موفقیت رسیده و پل های پشت سر را نیز خراب می کنیم تا عده دیگری نیز از آن عبور کنند، ضرب المثل کل اگر طبیب بود سر خود دوا نمودی به ما یادآور می شود که یک پزشک خوب نخست می تواند بیماری های خود را که در آن زمینه تخصص دارد درمان کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا درباره جمله معروف آرزو را به گور بردن
مقدمه:عده ای هستند که در این دنیا که فانی است مدام آرزو می کنند، برای دستبای به هدف های خود تلاش نمی کنند و ترجیح می دهند تماشاگر موفقیت های دیگر انسان ها باشند، در صورتی که اگر این چنین کنند هیچ اتفاق خوب و مثبتی برای آن ها رخ نمی دهد و به چیزی که می خواهند نمی رسند.
تنه انشاء:باید بگوییم که موفقیت تنها زمانی رقم خواهد خورد که ما تلاش را به عنوان اصلی ترین مسیر موفقیت بشناسیم، در واقع هیچ عالمی که در سطح دنیا شناخته می شود نیست که تلاش بی وقفه نداشته و همین طور به گفته های علمی عمل نکرده باشد، آن ها به خوبی می دانند که برخی ممکن است زود تر از آن ها سعی در دستیابی به بزرگ ترین اهداف داشته باشند، در صورتی که فکر می کنید ممکن است مسیر موفقیت شما سخت و پیچیده باشد باید خوشحال بود، چون احتمالا راه درستی انتخاب کرده اید.
معمولا موفقیت آسان بدست نمی آید، وقتی که آن را خودتان به دست می آورید، می دانید که اگر خدایی نکرده از دستش دهید، باز به آن می رسید و سرانجام کار های شما در دستان خودتان است.
پیش بروید و بدانید که زندگی کوتاه است و برای تلاش هایی که انجام می دهید، تنها باید خودتان دلسوز ترین باشید و همین طور اگر کسی آرزوی منفی و یا دور از ذهنی داشته باشد که برای آن تلاش نمی کند، از جمله معروف آرزو را به گور بردن استفاده می کنند.
نتیجه گیری:گور انتهای زندگی هر انسانی است و پس از آن دیگر اتفاقی در پیش نخواهد بود، ما همه خواهیم مرد، اما مهم این است که به هدف های دور از ذهن برسیم، موفقیت ها را یکی یکی بدست آورده و سعی کنیم نام نیک از خود بر جای بگذاریم که شایسته هر انسانی است که می خواهد در دنیا موفق باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا ضرب المثل اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن
مقدمه:ضرب المثل ها همیشه بهترین راه بیان احساسات و رفتار هایی هستند که مستقیم نمی توانیم به دیگران منتقل کنیم و یا این که این کار آنقدر سخت است که ترجیح می دهیم انجامش ندهیم، باید بیاموزیم که هر کسی می تواند برای دستیابی روش انتقال منظور از ضرب المثل استفاده کند.
تنه انشاء:مثلا وقتی می خواهید به کسی ارزش چیزی را که از دست داده است اما در پی چیز بی ارزش تری است بگویید می توانید از ضرب المثل اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن استفاده کنید، قطعا اسب با ارزش تر از صرفا نعلی است که به او بسته می شود و وقتی کسی به دنبال چیز بی ارزشی باشد که به تازگی از دست داده است اما در مقابل از دست دادن موارد بسیار با ارزش تر را خیلی مهم نمی داند، می توانیم از این ضرب المثل در بیان دقیق تر منظور خودمان استفاده کنیم.
برخ ترجیح می دهند برای هر چیزی که از دست می دهند زانوی غم به بغل گرفته و همواره احساس نا امیدی در این گونه افراد موج می زند که به هیچ عنوان صحیح نیست و نمی تواند نتیجه خوبی نیز داشته باشند. حتی باعث می شود تمرکز شما از موارد مهمی که در زندگی خودتان دارید نیز برداشته شده و این به هیچ عنوان برای فردی که سعی می کند با کوشش به موفقیت برسد و در واقع شخص خود ساخته ای است، مناسب نیست.
نتیجه گیری:همه انسان ها نیاز دارند که در خود مفید های زندگی شان را جستجو کرده و به یاد داشته باشند که ممکن استه هر کدام از آن ها را از دست دهند. نکته این است که اولویت اهمیت در زندگی هر انسانی می تواند متفاوت باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
مثل نویسی صفحه83 خفته را خفته کی کند بیدار
مقدمه:انسان در پستی و بلندی های روزگار هزاران بار مورد سنجش و آزمون قرار می گیرد . بارها زمین می خورد و یا گاهی از سر غفلت به خواب می رود. مهم این است که اگر زمین خورد، برخیزد و یا اگر خوابید بیدار شود اما آیا امکان دارد کسی را که از غفلت خوابیده بتوان بیدار کرد؟
تنه انشاء:در میان انبوه آدم هایی که در حال گذراندن زندگی و پیمودن این مسیر پر تلاطم هستند، دو گونه افراد به چشم می خورند عده ایی که منتظر تلنگری هستند تا در مسیر درست قرار بگیرند و ریسمان نامرئی زندگی را در دست بگیرند و از آن برای پیشرفت و ترقی ، بالا روند اما عده ایی دیگر آنچنان در خواب فرو رفته اند که هر چه تقلا کنی بیدار نمی شوند، بلکه بیش از پیش به خواب می روند.
درست به مانند کسانی که جهل و نادانی را برگزیده اند و هر چه در گوششان بانگ هوشیاری را بخوانند به راه خود ادامه خواهند داد و حرف کسی را گوش نمی دهد.
مگر آنکه خود بخواهد و برای رسیدن به آگاهی و هوشیاری تلاش کند در غیر اینصورت هر چه به جلو بروی به مقصد نخواهی رسید بلکه به نقطه ی اول بازخواهی گشت! بیدار کردن کسی را که خود را به خواب زده است، کار هر کسی نیست. نیازمند دستان توانمند و عقلی هوشیار و کوله باری تجربه است تا بتواند با ایجاد انگیزه و شوق و ذوق برای ادامه ی زندگی و برگزیدن هدف او را راغب و امیدوار برای برخاستن و بیدار شدن کند
در غیر اینصورت هر چه تلاش کنی درست به مانند آب در هاونگ کوبیدن است و تنها وقت و انرژی ات را تلف کرده ایی زیرا کسی نمی تواند خفته ایی را که قصد بیدار شدن ندارد بیدار کند یا غافلی نمی تواند غافل دیگر را یاری رساند زیرا بیشتر خود را در اعماق ناآگاهی فرو می برند.
نتیجه گیری:خواستن توانستن است. تنها کافی است بخواهی در آن صورت تمام درها به رویت گشوده می شود و تو با اراده ی خود از خواب غفلت بر می خیزی و خواهی دید که مسیر زندگی با خواستن و آگاهی چه شیرین می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا غیر تکراری درباره زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد- پایه دهم
مقدمه:خدا برای انسان اسبابی را مهیا کرد که بتواند به آسانی از آنها استفاده کند برایش چشم آفرید تا ببیند، گوش آفرید تا شنود، زبان آفرید تا حرف بزند و اراده را آفرید تا با کمک آن دریابد که چه موقع ببیند، گوش دهید یا حرف زند!
تنه انشاء:آنهایی که از سر جهل و نادانی دائما در حال سخن وری و سخن چینی هستند انتهای راهشان سیاهی است. آن ها نادانسته خود را در مسیری قرار می دهند که مشکلات عدیده ایی را با خود مواجه خواهند ساخت. مشکلاتی که تنها از روی زیاده گویی و زبان سرخی است
که از جنب و جوش فراوان دائما در حال حرکت است و برای لحظه ایی آرام نمی گیرد. تاکنون بارها شنیده ایم زبان سرخ، سر سبز را می دهد بر باد؟! این سر سبز که می گوید یعنی چه؟! سر سبز همان سری است که روی تن انسان قرار دارد. مثل گلی که تا زمانی روی شاخه اش قرار دارد زیباست و سبز می ماند.
همین که جدا شود پژمرده می شود و می میرد. انسان هم همینگونه است. تا زمانی سرش روی تنش باشد سبز می ماند. بنابراین انسان قبل از سخن باید فکر کند و سنجیده حرفی را از زبان خود خارج کند.
اصولا آدم های فرهیخته و دانا علاوه بر افزودن دانش به دانسته های خود در می یابد که چه موقع و در چه مکانی، چگونه صحبت کند. بنابراین بهترین گزینه برای درست زندگی کردن،
فراگیری علم و دانش است تا بتواند چه برای خود و چه برای اطراف خود زندگی را آسان سازد، تا خدایی نکرده زبان سرخش، سر سبزش را ندهد بر باد.
نتیجه گیری:اگر قبل از هر حرفی درست فکر کنیم خیلی زود در می یابیم که چقدر روانمان و خیالمان بابت حرف هایی که زده اید راحت می شود و اینگونه حسرت حرف هایی را که زده اید و با خود می گوئید ای کاش آن حرف را نمی زدید نمی خوردید…
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا غیر تکراری درباره زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد- پایه دهم
مقدمه:خدا برای انسان اسبابی را مهیا کرد که بتواند به آسانی از آنها استفاده کند برایش چشم آفرید تا ببیند، گوش آفرید تا شنود، زبان آفرید تا حرف بزند و اراده را آفرید تا با کمک آن دریابد که چه موقع ببیند، گوش دهید یا حرف زند!
تنه انشاء:آنهایی که از سر جهل و نادانی دائما در حال سخن وری و سخن چینی هستند انتهای راهشان سیاهی است. آن ها نادانسته خود را در مسیری قرار می دهند که مشکلات عدیده ایی را با خود مواجه خواهند ساخت. مشکلاتی که تنها از روی زیاده گویی و زبان سرخی است
که از جنب و جوش فراوان دائما در حال حرکت است و برای لحظه ایی آرام نمی گیرد. تاکنون بارها شنیده ایم زبان سرخ، سر سبز را می دهد بر باد؟! این سر سبز که می گوید یعنی چه؟! سر سبز همان سری است که روی تن انسان قرار دارد. مثل گلی که تا زمانی روی شاخه اش قرار دارد زیباست و سبز می ماند.
همین که جدا شود پژمرده می شود و می میرد. انسان هم همینگونه است. تا زمانی سرش روی تنش باشد سبز می ماند. بنابراین انسان قبل از سخن باید فکر کند و سنجیده حرفی را از زبان خود خارج کند.
اصولا آدم های فرهیخته و دانا علاوه بر افزودن دانش به دانسته های خود در می یابد که چه موقع و در چه مکانی، چگونه صحبت کند. بنابراین بهترین گزینه برای درست زندگی کردن،
فراگیری علم و دانش است تا بتواند چه برای خود و چه برای اطراف خود زندگی را آسان سازد، تا خدایی نکرده زبان سرخش، سر سبزش را ندهد بر باد.
نتیجه گیری:اگر قبل از هر حرفی درست فکر کنیم خیلی زود در می یابیم که چقدر روانمان و خیالمان بابت حرف هایی که زده اید راحت می شود و اینگونه حسرت حرف هایی را که زده اید و با خود می گوئید ای کاش آن حرف را نمی زدید نمی خوردید…
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
مثل نویسی هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند- پایه دهم
مقدمه:چشم به جهان که می گشائیم در می یابیم که باید الگویی را راه و روش خود قرار دهیم و دنباله ی آن مسیر زندگی خود را پیش بگیریم.
تنه انشاء: الگو و پیش رو قرار دادن، یکی از ویژگی های انسان است که راغب است همواره از رفتار و کردار او پیروی کند اما الگوی درست انتخاب کردن یکی از چالش های بزرگ او است. اگر در پی کبوتر پرواز کند به سمت احرام می کشد و اگر در پی کلاغ رود در خرابه منزل می کند.
در این جا کلاغ اشاره به چه کسی دارد؟! کلاغ به علت سیاه رویی اصولا خبردهنده ی مرگ و نشان شوم یا اتفاق بد بوده است و اینجا منظور افراد نادرست یا کسانی که تو را به اعماق دره ها می کشاند اشاره دارد. به طور مثال تو را به سوی ی هدایت خواهد کرد یا دروغگو تو را به سمت فریب و حیله می کشاند، درست به مانند کلاغ که همیشه در خانه های خراب و عاری از سکنه لانه می سازد و مسکن می گزیند.
اگر تو نیز به دنبال او روی تو را نیز همراه خود می کشاند اما کبوترها اصولا در کنار مردم و همراه آنها در خیابان یا امامزاده ها زندگی می کنند. به طور مثال کبوترهای حرم آقا امام رضا(ع) که همه ی کبوترها بالای گنبد طلایی آن بزرگوار پرواز می کنند و به اطواف آن مشغول اند.
تو اگر در پی آنها می روی تو را نیز همانگونه که خود زندگی می کنند، همراه می سازند. بنابراین باید با شناخت خود و راهور خود مسیر درست را برگزینیم تا مبادا اسیر کلاغ های زندگی شویم و خانه هایمان خرابه باشد و زندگیمان خراب شود.
نتیجه گیری: قبل از هر کار و یا تصمیمی باید همه ی جوانب را در نظر گرفته و با پرسش و سنجش و سبک و سنگین کردن افراد درست، الگویی را برای خود انتخاب کنیم تا مبادا راهمان کج شود و به ویرانه ختم شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
مثل نویسی هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند- پایه دهم
مقدمه:چشم به جهان که می گشائیم در می یابیم که باید الگویی را راه و روش خود قرار دهیم و دنباله ی آن مسیر زندگی خود را پیش بگیریم.
تنه انشاء: الگو و پیش رو قرار دادن، یکی از ویژگی های انسان است که راغب است همواره از رفتار و کردار او پیروی کند اما الگوی درست انتخاب کردن یکی از چالش های بزرگ او است. اگر در پی کبوتر پرواز کند به سمت احرام می کشد و اگر در پی کلاغ رود در خرابه منزل می کند.
در این جا کلاغ اشاره به چه کسی دارد؟! کلاغ به علت سیاه رویی اصولا خبردهنده ی مرگ و نشان شوم یا اتفاق بد بوده است و اینجا منظور افراد نادرست یا کسانی که تو را به اعماق دره ها می کشاند اشاره دارد. به طور مثال تو را به سوی ی هدایت خواهد کرد یا دروغگو تو را به سمت فریب و حیله می کشاند، درست به مانند کلاغ که همیشه در خانه های خراب و عاری از سکنه لانه می سازد و مسکن می گزیند.
اگر تو نیز به دنبال او روی تو را نیز همراه خود می کشاند اما کبوترها اصولا در کنار مردم و همراه آنها در خیابان یا امامزاده ها زندگی می کنند. به طور مثال کبوترهای حرم آقا امام رضا(ع) که همه ی کبوترها بالای گنبد طلایی آن بزرگوار پرواز می کنند و به اطواف آن مشغول اند.
تو اگر در پی آنها می روی تو را نیز همانگونه که خود زندگی می کنند، همراه می سازند. بنابراین باید با شناخت خود و راهور خود مسیر درست را برگزینیم تا مبادا اسیر کلاغ های زندگی شویم و خانه هایمان خرابه باشد و زندگیمان خراب شود.
نتیجه گیری: قبل از هر کار و یا تصمیمی باید همه ی جوانب را در نظر گرفته و با پرسش و سنجش و سبک و سنگین کردن افراد درست، الگویی را برای خود انتخاب کنیم تا مبادا راهمان کج شود و به ویرانه ختم شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
مثل نویسی درخت هر چه بارش بیشتر می شود سرش فروتر می آید- پایه دهم
مقدمه: انسان در ابتدای زندگی همچون نهالی کوچک و بی برگ و شاخه است. اما رفته رفته همراه با پیرامون خود رشد می کند تا در نهایت به آنچه در سر می پروراند دست یابد.
تنه انشاء: انسان همچون نهالی است که با فراگیری علم و دانش، روز به روز به دانسته و تجربیاتش افزوده می شود و این تجربیات همچون برگ ها و شاخه ها به گسترده شدن طول و عرض آن کمک می کند در کنار تجربیات، علم و دانش او را همچون درخت پر بار و پر منفعت می کند. همان درختی که میوه هایش با ارزش، سایه اش کارآمد و چوبش سودمند است.
ولی هر چه انسان دامنه ی علم خود را بیشتر کند همانند همان درخت است که بارش سنگین تر است و از سر سنگینی و پر باری شاخه اش خمیده می شود و سرش فرو می آید. تاکنون افراد خردمند و باهوش اطرافت را دیده ایی؟! که کمتر از دیگران سخن می گویند و گفته هایشان سنجیده و پر مفهوم است.
انسان ها با رسیدن به درجات بالاتر و کسب مهارت ها در می یابند که کمتر سخن گفتن ولی گزیده سخن گفتن بهتر است از زیاده گویی و بی فکر سخن گفتن. درست مثل درختی که نه بار دارد و نه سنگین است و با هر وزش باد با آن همراه می شود
اما درختی که بارش بیشتر باشد سنگین تر است و با هر وزش باد از سویی به سوی دیگر نمی رود. در این میان در می یابیم که هر چه به دانسته هایمان بیافزائیم دریچه ی ذهنمان رو به حقایق و جهان هستی بیشتر بازکنیم،
تنها خودمان از آن سود خواهیم برد و متوجه خواهیم شد که اشرف مخلوقات بودن چه قابلیت ها و توانایی ها را می تواند داشته باشد.
نتیجه گیری: از همین امروز شروع کن، درخت پر بار از میوه را الگو قرار بده و همانند او راه و روش زندگی را پشت سر بگذار. آن موقع متوجه خواهی شد دانش و علم تنها چیزی است که علاوه بر افزودن بار بر تو، ریشه هایت را نیز محکم تر خواهد کرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشاء به روش جانشین سازی یک متن ذهنی بنویسید پایه دهم
مقدمه:جانشین سازی این قابلیت را به انسان می دهد تا با استفاده ازقدرت خیال به آنچه که در ذهن می پروراند، شاخ و برگ دهد و خود را جایگزین اشخلص یا اشیائی دیگر قرار دهد.
تنه انشاء: هوا سرد بود، برف نم نمک روس سطح شهر را سپید پوش کرده بود. باد سردی می وزید و همگی از فرط یخ زدگی شال گردن هایشان را به دور خود پیچیده بودند تا مبادا سرما در گلویشان رخنه کرده و خانه نشینان کند. چه در سرما یا چه در گرما لباسی بر تن ندارم.
هر لحظه در حال دیدن و تماشاکردن رهگذرانی هستم که بدون توجه به زنگار روی پیشانی ام یا برف نشسته روی سرم گذر می کنند و می روند. عده ایی با دیدنم اخم مهمان پیشانی اشان می شود و با غضب نگاهم می کنند و عده ایی دیگر با شادی می خندند و بدون مکث می گذرند و می روند. اما من همان آدم های اخمالو را بیشتر دوست دارم. زیرا می توانم بیشتر آن ها را ببینم،
بعضی هایشان با خانواده هستند و بچه هایشان فرصتی پیدا می کنند تا از سر و کول شان بالا روند یا عده ایی دیگر از مرگ نجات پیدا می کنند و توقف اجباری به ادامه ی دعوایشان پشت تلفن یا بغل دستشان می پردازند. اما با همه ی این اوصاف، لحظه های خوبی را نیز شاهد بوده ام. لحظه ی خنده های از ته دل عروس برای داماد یا لحظه ی دعای خیر مادر یا پدر برای فرزندانشان.
اصلا همین که تغییر رنگ هایم نان آور سفره ی خانواده ایی می شود که حامی اش دخترکی گل فروش است یا پسرکی فال فروش، خود یک حال نابی دارد. می دانی چراغ راهنمایی بودن درست به مانند رنگ هایش، گاهی از عصبانیت دیگران قرمز شده است و یا گاهی از شادی دیگران سبز شده است
یا یرای چند ثانیه فرصتی شده برای فکر کردن و رنگش به زردی می رود. چراغ راهنمائی بودن خود سخت ترین کار ممکن است! فکرش را بکن، ببینی، بشنوی اما نتوانی حرفی بزنی نه کاری کنی! آن وقت کم کمک زنگار به پیشانیت می نشیند و پیر می شوی و زمانش که رسید تعویض می شوی.
نتیجه گیری:جانشین چیزی شدن درست مثل آن است که تو کتک نخورده درد بکشی و غذا نخورده سیر شوی! آن گاهست که هم درد را می فهمی و هم درمان را.
انشاء به روش جانشین سازی یک متن ذهنی بنویسید پایه دهم
مقدمه:جانشین سازی این قابلیت را به انسان می دهد تا با استفاده ازقدرت خیال به آنچه که در ذهن می پروراند، شاخ و برگ دهد و خود را جایگزین اشخلص یا اشیائی دیگر قرار دهد.
تنه انشاء: هوا سرد بود، برف نم نمک روس سطح شهر را سپید پوش کرده بود. باد سردی می وزید و همگی از فرط یخ زدگی شال گردن هایشان را به دور خود پیچیده بودند تا مبادا سرما در گلویشان رخنه کرده و خانه نشینان کند. چه در سرما یا چه در گرما لباسی بر تن ندارم.
هر لحظه در حال دیدن و تماشاکردن رهگذرانی هستم که بدون توجه به زنگار روی پیشانی ام یا برف نشسته روی سرم گذر می کنند و می روند. عده ایی با دیدنم اخم مهمان پیشانی اشان می شود و با غضب نگاهم می کنند و عده ایی دیگر با شادی می خندند و بدون مکث می گذرند و می روند. اما من همان آدم های اخمالو را بیشتر دوست دارم. زیرا می توانم بیشتر آن ها را ببینم،
بعضی هایشان با خانواده هستند و بچه هایشان فرصتی پیدا می کنند تا از سر و کول شان بالا روند یا عده ایی دیگر از مرگ نجات پیدا می کنند و توقف اجباری به ادامه ی دعوایشان پشت تلفن یا بغل دستشان می پردازند. اما با همه ی این اوصاف، لحظه های خوبی را نیز شاهد بوده ام. لحظه ی خنده های از ته دل عروس برای داماد یا لحظه ی دعای خیر مادر یا پدر برای فرزندانشان.
اصلا همین که تغییر رنگ هایم نان آور سفره ی خانواده ایی می شود که حامی اش دخترکی گل فروش است یا پسرکی فال فروش، خود یک حال نابی دارد. می دانی چراغ راهنمایی بودن درست به مانند رنگ هایش، گاهی از عصبانیت دیگران قرمز شده است و یا گاهی از شادی دیگران سبز شده است
یا یرای چند ثانیه فرصتی شده برای فکر کردن و رنگش به زردی می رود. چراغ راهنمائی بودن خود سخت ترین کار ممکن است! فکرش را بکن، ببینی، بشنوی اما نتوانی حرفی بزنی نه کاری کنی! آن وقت کم کمک زنگار به پیشانیت می نشیند و پیر می شوی و زمانش که رسید تعویض می شوی.
نتیجه گیری:جانشین چیزی شدن درست مثل آن است که تو کتک نخورده درد بکشی و غذا نخورده سیر شوی! آن گاهست که هم درد را می فهمی و هم درمان را.
گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم
مقدمه:رفتار و گفتار دیگران در کنار ما همچون آینه ایی است که گویی خود را در آن می بینم. بنابراین باید در انتخاب همنشین خود دقت کنیم تا مبادا تصویر ما در آینه سیاه و کدر شود.
تنه انشاء:تاثیر همنشین در زندگی ما بسیار حائز اهمیت است. افراد نیکوکار و خردمند تو را با خود همراه می سازند و در کنار آن ها بودن تو را به سوی مسیر درست هدایت خواهد کرد. درست مثل ماهی که اگر با آن همنشین شوی به مانند ماه، درخشان و زیبا می شوی و علاوه بر خود به دیگران هم از نور و روشنایی خود منفعت می بخشی اما دیگر آدم های زندگیت
که اگر ظالم و دروغگو و نادرست باشند با همراه سازی تو با آن ها تو را همچون دیگی، سیاه می کنند و عاقبت خود را در مسیری غلط همراه با کوله باری اشتباه و دنیای از حسرت و پشیمانی، پیدا می کنی، در حالی که فرصت زیادی برای جبران روزهای گذشته نداری.
پس با کمی دقت و استفاده از تجربیات دیگران به راحتی می توان از رقم زدن اینگونه حوادث جلوگیری کرد و باید در زندگی در جستجوی ماه های زندگی خود باشید.
تا همراه با آن ها و با کمک از روشنایی ماه راه درست را پیدا کرد و خود نیز تبدیل به ماه شد و در اوج آسمان پرواز کرد اما نشست و برخواست با افراد سیاه، آدمی را به قعر زمین می کشاند و آینده ی او را تباه می سازد. بنابراین قبل از آنکه دیر شود و ذات پاک هستی اتان سیاه شود
از هر گونه افرادی که حتی فکر می کنید همنشینی یا آن ها همچون دیگ شما را سیاه می کند دوری کنید تا عاقبتتان آه و حسرت روزهای رفته نباشد.
نتیجه گیری:مگر چقدر عمر می کنیم که همه اش آزمون و خطا باشد و خود به تنهایی دل به ماجرا بزنم! گاهی کمک از دیگران نیز می تواند تو را هدلیت سازد. اینگونه افراد خیلی زود در می یابند که چگونه افرادی تو را همنشین ماه می سازد یا که همچون دیگ سیاه می کنتد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم
مقدمه:رفتار و گفتار دیگران در کنار ما همچون آینه ایی است که گویی خود را در آن می بینم. بنابراین باید در انتخاب همنشین خود دقت کنیم تا مبادا تصویر ما در آینه سیاه و کدر شود.
تنه انشاء:تاثیر همنشین در زندگی ما بسیار حائز اهمیت است. افراد نیکوکار و خردمند تو را با خود همراه می سازند و در کنار آن ها بودن تو را به سوی مسیر درست هدایت خواهد کرد. درست مثل ماهی که اگر با آن همنشین شوی به مانند ماه، درخشان و زیبا می شوی و علاوه بر خود به دیگران هم از نور و روشنایی خود منفعت می بخشی اما دیگر آدم های زندگیت
که اگر ظالم و دروغگو و نادرست باشند با همراه سازی تو با آن ها تو را همچون دیگی، سیاه می کنند و عاقبت خود را در مسیری غلط همراه با کوله باری اشتباه و دنیای از حسرت و پشیمانی، پیدا می کنی، در حالی که فرصت زیادی برای جبران روزهای گذشته نداری.
پس با کمی دقت و استفاده از تجربیات دیگران به راحتی می توان از رقم زدن اینگونه حوادث جلوگیری کرد و باید در زندگی در جستجوی ماه های زندگی خود باشید.
تا همراه با آن ها و با کمک از روشنایی ماه راه درست را پیدا کرد و خود نیز تبدیل به ماه شد و در اوج آسمان پرواز کرد اما نشست و برخواست با افراد سیاه، آدمی را به قعر زمین می کشاند و آینده ی او را تباه می سازد. بنابراین قبل از آنکه دیر شود و ذات پاک هستی اتان سیاه شود
از هر گونه افرادی که حتی فکر می کنید همنشینی یا آن ها همچون دیگ شما را سیاه می کند دوری کنید تا عاقبتتان آه و حسرت روزهای رفته نباشد.
نتیجه گیری:مگر چقدر عمر می کنیم که همه اش آزمون و خطا باشد و خود به تنهایی دل به ماجرا بزنم! گاهی کمک از دیگران نیز می تواند تو را هدلیت سازد. اینگونه افراد خیلی زود در می یابند که چگونه افرادی تو را همنشین ماه می سازد یا که همچون دیگ سیاه می کنتد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشاء مقایسه ی آینه با چهره و آدم دروغگو پایه دهم
مقدمه:ذات آدمی به مرور زمان بر چهره او تاثیر می گذارد، اگر راستین است او را زیبا نشان می دهد و اگر دروغین باشد او را زشت! در این بین این آینه است که هر چه را که می بیند عینا نشان می دهد.
تنه انشاء:آینه همچون آبی زلال است. همانقدر شفاف و همانقدر زیبا که نتیجه ی انعکاس چهره است. آینه یکی از وسیله هایی است که روزانه، بارها به سراغش می رویم و خود را در آن نگاه می کنیم.
زیرا اطمینان داریم هر چه را که آینه نشان دهد،تصویر حقیقی است و در آن هیچ پنهان کاری وجود ندارد. درست مثل انسانی صاف و ساده که هر چه که درونش است به نمایش می گذارد. اما آدم دروغگو همیشه نقابی به صورت دارد.
آن چیزی که نشان می دهد نیست و دائما در حال دروغ گفتن است و هر لحظه در حال رنگ عوض کردن است. نه از کارهایش سر در می آوریم و نه حرف هایش با اعمالش مطابقت دارد. او هر روز نسبت به روز قبل، رویش سیاه و کدرتر می شود.
در حالی که آینه برای همیشه روشن و صاف و زلال است. نه رنگ می بازد و نه تغییر می کند.آینه تجلی گر خوبی ها و نیکی هاست،
در حالی که آدم دروغگو تنها نمایانگر بدی ها و زشتی هاست! این دو، دو قطب ناهماهنگ اند. و قیاس مقایسه ایشان راستین و دروغین است.
نتیجه گیری: بعضی از آدم ها ظاهرشان با باطنشان مطابقت دارد و هر چه در صورتشان دیده می شود در سیرتشان هم وجود دارد مثل آینه! اما عده ایی دیگر رنگ باخته اند و در هر لحظه تغییر جهت می دهند. به دنبال آن تبدیل به چهره ی منفور و سیاه گشته اند. همچون آینه ای شدن سخت است اما آینه ایی ماندن از آن سخت تر است. به امید روزی که همه همچون آینه روشن باشند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشاء مقایسه ی آینه با چهره و آدم دروغگو پایه دهم
مقدمه:ذات آدمی به مرور زمان بر چهره او تاثیر می گذارد، اگر راستین است او را زیبا نشان می دهد و اگر دروغین باشد او را زشت! در این بین این آینه است که هر چه را که می بیند عینا نشان می دهد.
تنه انشاء:آینه همچون آبی زلال است. همانقدر شفاف و همانقدر زیبا که نتیجه ی انعکاس چهره است. آینه یکی از وسیله هایی است که روزانه، بارها به سراغش می رویم و خود را در آن نگاه می کنیم.
زیرا اطمینان داریم هر چه را که آینه نشان دهد،تصویر حقیقی است و در آن هیچ پنهان کاری وجود ندارد. درست مثل انسانی صاف و ساده که هر چه که درونش است به نمایش می گذارد. اما آدم دروغگو همیشه نقابی به صورت دارد.
آن چیزی که نشان می دهد نیست و دائما در حال دروغ گفتن است و هر لحظه در حال رنگ عوض کردن است. نه از کارهایش سر در می آوریم و نه حرف هایش با اعمالش مطابقت دارد. او هر روز نسبت به روز قبل، رویش سیاه و کدرتر می شود.
در حالی که آینه برای همیشه روشن و صاف و زلال است. نه رنگ می بازد و نه تغییر می کند.آینه تجلی گر خوبی ها و نیکی هاست،
در حالی که آدم دروغگو تنها نمایانگر بدی ها و زشتی هاست! این دو، دو قطب ناهماهنگ اند. و قیاس مقایسه ایشان راستین و دروغین است.
نتیجه گیری: بعضی از آدم ها ظاهرشان با باطنشان مطابقت دارد و هر چه در صورتشان دیده می شود در سیرتشان هم وجود دارد مثل آینه! اما عده ایی دیگر رنگ باخته اند و در هر لحظه تغییر جهت می دهند. به دنبال آن تبدیل به چهره ی منفور و سیاه گشته اند. همچون آینه ای شدن سخت است اما آینه ایی ماندن از آن سخت تر است. به امید روزی که همه همچون آینه روشن باشند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
مقدمه:قطعا تربیت در زندگی ما انسان ها اهمیت ویژه ای دارد و وقتی بیشتر با معنی و مفهوم آن آشنا می شویم که وارد جامعه شویم، رفتار هر یک از انسان ها در قبال ما وابسته به نوع دیدگاه و شیوه ای است که خانواده برای تربیت فرزند خود انتخاب کرده است.
هر یک از افراد جامعه در شکل گرفتن شخصیت یک بزهکار نقش دارند، او تحت تاثیر بسیاری از قضاوت های ما قرار گرفته است.
تنه انشاء:این که بگوییم تربیت شخصی از نظر ما غلط است، تا حدی می تواند به عقیده ما در مورد تفاوت رفتار ها بستگی داشته باشد، اگر بخواهیم بیشتر درباره ضرب المثل تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است توضیح دهیم باید بگوییم این تشبیه بهترین شیوه برای فهماندن مفهوم ارتباط انسان و شخصیت اجتماعی اش در جامعه است.
وقتی یک گردو را روی سقف گنبدی شکل خانه قرار می دهید و یا این که از روی درخت جدا می شود، قطعا روی یک سقف مقعر قرار نخواهد گرفت و به زمین می افتد.
حالا که بیشتر با این موضوع آشنا شدیم، باید خاطر نشان شویم که در هر شرایطی انسان ویژگی های تربیتی خود را بروز خواهد داد، در صف، مترو، نانوایی، اداره ها، مدرسه، دانشگاه و…
قطعا هر پدر و مادری می تواند با مطالعه بهتر فرزند خود را در این مسیر یاری کند، به او بیاموزد که وقتی مورد تهاجم لفظی یک شخص قرار گرفت، چگونه با کم ترین ضرر وارده به شخصیت خود و طرف مقابل، از آسیب های احتمالی دور شود. رخدادی که بار ها ممکن است تکرار شود و قطعا ما را درگیر خواهد کرد.
بهتر است همواره در مورد هر چیزی که از نظر ما اشتباه است و جامعه آن را به عنوان یک هنجار در نظر گرفته بپرسیم و اطلاعات مفیدی را کسب کنیم. در این شرایط بهتر متوجه می شویم که چرا یک قانون در شهرمان وجود دارد و نباید از آن سرپیچی کنیم.
تنتیجه گیری:تربیت یک انسان وابسته به شرایط جغرافیایی، اقتصادی، فرهنگی و وابستگی های عاطفی کاملا متفاوت خواهد بود، از یک کودک خردسال که هنوز زبان به صحبت کردن باز نکرده است بگیرید تا فرزند خانواده که به مدرسه می رود، تمامی این عوامل او را مانند یک پازل کامل تر خواهند کرد.
بخش اصلی تربیت یک کودک و شکل گرفتن شخصیتش از سن 3 تا 10 سالگی می باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
مقدمه:قطعا تربیت در زندگی ما انسان ها اهمیت ویژه ای دارد و وقتی بیشتر با معنی و مفهوم آن آشنا می شویم که وارد جامعه شویم، رفتار هر یک از انسان ها در قبال ما وابسته به نوع دیدگاه و شیوه ای است که خانواده برای تربیت فرزند خود انتخاب کرده است.
هر یک از افراد جامعه در شکل گرفتن شخصیت یک بزهکار نقش دارند، او تحت تاثیر بسیاری از قضاوت های ما قرار گرفته است.
تنه انشاء:این که بگوییم تربیت شخصی از نظر ما غلط است، تا حدی می تواند به عقیده ما در مورد تفاوت رفتار ها بستگی داشته باشد، اگر بخواهیم بیشتر درباره ضرب المثل تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است توضیح دهیم باید بگوییم این تشبیه بهترین شیوه برای فهماندن مفهوم ارتباط انسان و شخصیت اجتماعی اش در جامعه است.
وقتی یک گردو را روی سقف گنبدی شکل خانه قرار می دهید و یا این که از روی درخت جدا می شود، قطعا روی یک سقف مقعر قرار نخواهد گرفت و به زمین می افتد.
حالا که بیشتر با این موضوع آشنا شدیم، باید خاطر نشان شویم که در هر شرایطی انسان ویژگی های تربیتی خود را بروز خواهد داد، در صف، مترو، نانوایی، اداره ها، مدرسه، دانشگاه و…
قطعا هر پدر و مادری می تواند با مطالعه بهتر فرزند خود را در این مسیر یاری کند، به او بیاموزد که وقتی مورد تهاجم لفظی یک شخص قرار گرفت، چگونه با کم ترین ضرر وارده به شخصیت خود و طرف مقابل، از آسیب های احتمالی دور شود. رخدادی که بار ها ممکن است تکرار شود و قطعا ما را درگیر خواهد کرد.
بهتر است همواره در مورد هر چیزی که از نظر ما اشتباه است و جامعه آن را به عنوان یک هنجار در نظر گرفته بپرسیم و اطلاعات مفیدی را کسب کنیم. در این شرایط بهتر متوجه می شویم که چرا یک قانون در شهرمان وجود دارد و نباید از آن سرپیچی کنیم.
تنتیجه گیری:تربیت یک انسان وابسته به شرایط جغرافیایی، اقتصادی، فرهنگی و وابستگی های عاطفی کاملا متفاوت خواهد بود، از یک کودک خردسال که هنوز زبان به صحبت کردن باز نکرده است بگیرید تا فرزند خانواده که به مدرسه می رود، تمامی این عوامل او را مانند یک پازل کامل تر خواهند کرد.
بخش اصلی تربیت یک کودک و شکل گرفتن شخصیتش از سن 3 تا 10 سالگی می باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا علم بهتر است یا ثروت در زندگی واقعی
مقدمه:علم بهتر است یا ثروت سوال مهمی است که باید با دقت و با منطق به آن پاسخ داد، در واقع ممکن است هر کسی با دیدگاه خود حواب این سوال را از ذهنش استخراج کرده و از طرف او قطعا صحیح است، در صورتی که قطعا چنین نیست. برخی نیز بین این دو تعادل ایجاد می کنند.
تنه انشاء:یکی از مسئله های مهم در مورد هر کدام از ما این است که ممکن است با توجه به شرایط خود و دید امضا دار خودمان به آن پاسخ دهیم، در صورتی که این قضیه از نظر بسیاری از دانشمندان اشتباه است و نباید آن طور که به ظاهر می بینیم بگوییم قطعا علم بهتر است، علم زمانی خوب است که شما فرصت استفاده از آن را در هر جامعه، فرهنگ و شرایطی داشته باشید.
تطبیق شرایط زندگی با فرهنگی درست و استفاده مناسب از کسانی که به دنبال تحصیل و علم رفته اند قطعا می تواند بسیار نتیجه بخش و بهتر از فرهنگی باشد که تنها تحصیل را نوعی تجملگرایی می داند و ویترین خود را با این افتخارات پر می کنند.
در روبروی این مسئله نمی توانیم بگوییم که وقتی ثروتمند باشیم قطعا هر چیزی را داریم، به هیچ عنوان بحث فلسفی نیست، مسئله این است که بسیاری از ثروتمندان پس از بدست آوردن مالی عظیم، آن را به دلیل آشنایی نداشتن به بسیاری از اصول و تئوری خیلی زود از دست می دهند.
ممکن است فکر کنید که کسب علم باعث می شود حتما به ثروت برسید، در صورتی که در 90 درصد مواقع چنین نیست، هوش اقتصادی بسیار مهم است، زندگی بدون کسب و ثروت سخت خواهد شد. اما قطعا غیرممکن نیست و ثروت به تنهایی برای بسیاری چیزی جز دردسر نداشته است. انتخاب بین این دو سخت نیست، باید با هوشمندی تمام هر کدام را در بخشی از زندگی به کار برد.
نتیجه گیری:در نتیجه باید بگوییم که در صورتی که این دو عنصر مهم زندگانی انسان ها اگر با یکدیگر ترکیب شوند بهترین اتفاق ها رخ خواهد داد، جامعه ای که بین این دو مهم، تعادل برقرار کند روز به روز پیشرفته تر و قدرتمند تر از دیروز در عرصه های مختلف ظاهر می شود.
در نظر داشته باشید که هر کسی می تواند علم را به راحتی بدست آورد، اما از این پل به ثروت رسیدن عموما برای بسیاری از ما سخت ترین کار دنیاست.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه دهم انشا علم بهتر است یا ثروت در زندگی واقعی
مقدمه:علم بهتر است یا ثروت سوال مهمی است که باید با دقت و با منطق به آن پاسخ داد، در واقع ممکن است هر کسی با دیدگاه خود حواب این سوال را از ذهنش استخراج کرده و از طرف او قطعا صحیح است، در صورتی که قطعا چنین نیست. برخی نیز بین این دو تعادل ایجاد می کنند.
تنه انشاء:یکی از مسئله های مهم در مورد هر کدام از ما این است که ممکن است با توجه به شرایط خود و دید امضا دار خودمان به آن پاسخ دهیم، در صورتی که این قضیه از نظر بسیاری از دانشمندان اشتباه است و نباید آن طور که به ظاهر می بینیم بگوییم قطعا علم بهتر است، علم زمانی خوب است که شما فرصت استفاده از آن را در هر جامعه، فرهنگ و شرایطی داشته باشید.
تطبیق شرایط زندگی با فرهنگی درست و استفاده مناسب از کسانی که به دنبال تحصیل و علم رفته اند قطعا می تواند بسیار نتیجه بخش و بهتر از فرهنگی باشد که تنها تحصیل را نوعی تجملگرایی می داند و ویترین خود را با این افتخارات پر می کنند.
در روبروی این مسئله نمی توانیم بگوییم که وقتی ثروتمند باشیم قطعا هر چیزی را داریم، به هیچ عنوان بحث فلسفی نیست، مسئله این است که بسیاری از ثروتمندان پس از بدست آوردن مالی عظیم، آن را به دلیل آشنایی نداشتن به بسیاری از اصول و تئوری خیلی زود از دست می دهند.
ممکن است فکر کنید که کسب علم باعث می شود حتما به ثروت برسید، در صورتی که در 90 درصد مواقع چنین نیست، هوش اقتصادی بسیار مهم است، زندگی بدون کسب و ثروت سخت خواهد شد. اما قطعا غیرممکن نیست و ثروت به تنهایی برای بسیاری چیزی جز دردسر نداشته است. انتخاب بین این دو سخت نیست، باید با هوشمندی تمام هر کدام را در بخشی از زندگی به کار برد.
نتیجه گیری:در نتیجه باید بگوییم که در صورتی که این دو عنصر مهم زندگانی انسان ها اگر با یکدیگر ترکیب شوند بهترین اتفاق ها رخ خواهد داد، جامعه ای که بین این دو مهم، تعادل برقرار کند روز به روز پیشرفته تر و قدرتمند تر از دیروز در عرصه های مختلف ظاهر می شود.
در نظر داشته باشید که هر کسی می تواند علم را به راحتی بدست آورد، اما از این پل به ثروت رسیدن عموما برای بسیاری از ما سخت ترین کار دنیاست.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا نامه ای به خداوند بزرگ و بخشنده
مقدمه:هر کسی در زندگی اش باید همواره با خدای بزرگ و متعال، آفریدگار جهانیان صبحت کند، انگار که قرار است نامه ای بنویسد به خداوند بزرگ و متعال، او همیشه یار و همراه ماست و در هر شرایط و سختی ما را یاری می کند، اگر از او کمک بخواهیم قطعا به نتیجه ی که در ذهن و اهداف خود داریم می رسیم و از سخت ترین مشکلات گرفتاری ها و سختی ها دور می شویم.
تنه انشاء:خدای مهربانی که ما را آفریده ای و این همه نعمت در اختیار ما قرار داده ای، همواره از تو ممنونیم برای اتفاقات بدی که می توانست در زندگی مان رخ دهد و ترس هایی که در وجود ما وجود دارد برای از دست دادن سلامتی که بسیار مهم است، تو به ما آموختی که چگونه ببخشیم و از اشتباهات دیگران گذر کنیم و به آن ها یادآوری کنیم که هنوز صفات زیبای خدای بزرگ در ما انسان ها هر چند کم وجود دارد.
زندگی پر از لحظاتی است که ما هیچ کسی را نمی بینیم و همواره سعی می کنیم به تلاشی دست بزنیم تا از این وضعیت نجات یابیم، مسئله این است که می توانیم با راز و نیاز به آرامشی الهی برسیم و کم تر درگیر رخداد های تلخ، بد و خطرناک شویم که چیزی جز ناراحتی برای ما ایجاد نمی کند.
می توانیم بگوییم که هر چه خداوند بزرگ برای ما پیش و روی مسیر زندگی مان قرار داده است، پازلی است که ما را تکمیل می کند و باعث پیشرفتمان در زندگی می شود.
نتیجه گیری:خداوند بزرگ در هر لحظه از زندگی ما حضور دارد و ما را از سخت ترین رخداد ها که نمی توانیم فکرش را بکنیم و ممکن است ناشکر باشیم نجات داده است، او همواره بزرگ ترین قدرتی است که در تمام دنیا وجود دارد، تمام عالم هستی را آفریده است که ما در مورد آن کم ترین اطلاعات ممکن را داریم. از خدای بزرگ می خواهیم که ما را در این دنیا و آخرت عاقبت بخیر فرماید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا خانواده خوب چه نقشی در موفقیت دارد
مقدمه:قطعا خانواده خوب در هر مسیری از زندگی شما نقش بسیار مهم و کلیدی را ایفا می کند، آن ها فداکاری های زیادی را انجام می دهند تا شما به اهدافی که در ذهن دارید برسید و از سختی ها، مشکلات، گرفتاری ها دور شده و زود تر زندگی سر و سامان گرفته و کم تر درگیر رخداد های تلخ و منفی شوید.
تنه انشاء:از یاد نبرید که خانواده یکی از بخش های مهم و ارکان اصلی در هر جامعه است و نخستین قسمت از شروع یک شخصیت هستند، آن ها می توانند آینده شما را تا حد زیادی رقم بزنند، خانواده ای را که در آن پدر و مادر هر دو سعی و تلاش خود را بر موفقیت و بی دغدغه زندگی کردن فرزند می گذارند و همواره در این تلاش هستند که اصل خانواده را از حاشیه دور کنند.
در مقابل خانواده ای که پدر خلافکار است و مادر نیز با توجه به مشکلاتی که در زندگی بوجود آمده است، ترجیح می دهد این زندگی را دیگر ادامه ندهد، تمامی این مشکلات می تواند باعث شود فرزند خانواده خود را در شرایط از هم پاشیده ببیند و درگیر رخداد های تلخ و مشکلات بسیار بزرگی شود.
نقش هر کسی در خانواده برای شکل گیری شخصیت یک کودک بسیار مهم است و نباید فراموش کرد که انسان های موفق نیز همیشه وابسته به خانواده هستند.
نتیجه گیری:زندگی هر کدام از ما پر از دغدغه های عجیب و غریبی است که وقتی به آن ها می نگریم ممکن است درگیر ترس اندوه شویم، اما وقتی خانواده را در کنار خودمان احساس می کنیم قطعا این غم، گرفتاری، اندوه و ترس زود تر از بین می رود. اعضای خانواده اولین شخصیت هایی هستند که در هر شرایط و وضعیتی می توانند برای شما دلسوز بوده و کمکتان کنند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا با موضوع خوش اخلاقی و خوش رفتاری
مقدمه:قطعا رفتار خوب در زندگی هر کسی می تواند تاثیرات خاصی داشته باشد، این که مدام با دیگران درگیر نشویم و بر سر هر چیزی ناراحتی را وارد زندگی مان نکنیم، هم به دیگران کم تر آسیب می شود و هم خودمان تحت تاثیر این شرایط قرار نمی گیریم، بهتر است که به یاد داشته باشید نخستین کسی که از فتار های پر از پرخاش آسییب می بیند، خودش است.
تنه انشاء:همه باید بیاموزیم که دیگران مسئول تحمل رفتار های بد و اخلاق های منفی ما نیستند، بهتر است در بیشتر مواقع سعی در تقویت روحیه خودمان داشته باشیم که کم تر با لحظات تلخ و سخت روبرو شویم. می توانیم بجای اخلاق بد و فتار های زشت، به خوش رفتاری خودمان افتخار کنیم.
این بسیار زیبا است که کار ها و اهدافمان را با لبخند پیش ببریم، ممکن است در نقطه ای از زندگی صاحب قدرت باشیم، اما به این معنی نیست که باید رفتار بدی داشته و نسبت به دیگران زورگویی را در اولویت اول قرار دهیم. آموختن این که هر کسی ممکن است خصوصیات مثبت اخلاقی داشته باشد که از نظر ما ناشناخته است بسیار به بهبود شرایط جامعه کمک می کند.
در کنار تمامی تفاوت های شخصیتی که انسان ها با یکدیگر دارند، باید درک کنیم که هر کسی ممکن است ویژگی های خوب و بدی داشته باشد، برخی از آن ها وابسته به سلیقه هستند و ما نمی توانیم درباره آن ها قضاوت کنیم. سعی کنیم دیگران را با رفتار هایی از خود در یک زمان خاص و یک بار برخورد قضاوت نکنیم.
نتیجه گیری:هر کسی می تواند شخصیت متفاوتی داشته باشد، در واقع رفتار خوب تنها به این معنی نیست که ما باید همواره شاد باشیم و یا این که دیگران را به شادی واداریم، همین که به تفاوت های رفتاری دیگران اهمیت دهیم و از آن ها بخواهیم مشکلات و گرفتاری هایشان را با ما در میان بگذراند و در مواقع لازم به آن ها کمک کنیم قطعا می توانیم فرد مثبتی در جامعه باشیم.
دیدگاه های مختلفی در مورد رفتار های انسان ها با یکدیگر وجود دارد، ما باید به همه احترام بگذاریم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل باد آورده را باد می برد
مقدمه:هر کدام از ما انسان ها در نقطه ای از کره زمین زندگی می کنیم و همواره در تلاش هستیم تا از هر آنچه که سخت از گذر کرده و برای دستیابی به موفقیت های بزرگ نیز زندگی مان را می گذاریم تا به حدی که ممکن است لحظه ای احساس کنیم، این همه تلاش و کوشش برای چیست و آیا نتیجه ای دارد؟
تنه انشاء:بسیاری معتقدند که ممکن است ما در زندگی هر چه تلاش کنیم به نتیجه نرسیم، درست نقطه مقابل این ضرب المثل که می گوید باد آورده را باد می برد، عده ای نیز بدون تلاش به نقطه موفقیت و یا آرزو و خواسته ای که داشتند می رسند و در نهایت می توان گفت که آن ها نیز ممکن است احساس کنند بالاخره دیر یا زود مجددا این موفقیت را از دست می دهند چون خودشان آن را بدست نیاورده اند و هیچ چیزی در انتظار آن ها نیست.
در واقع اگر برای رسیدن به هدف و موفقیت رنج نکشیم قطعا با مشکلات و گرفتاری های بزرگی روبرو می شویم، هر چند که به سرانجام خوشی دست پیدا کنیم، مثلا اگر ثروتی باد آورده و یک شبه را کسب کنیم، خیلی زود آن را از دست می دهیم چون هوش اقتصادی لازم را کسب نکرده ایم و این می تواند بدترین خبر باشد.
تفاوت هایی رقم می خورد و بسیاری ترجیح می دهند برای دستیابی به خواسته ها هیچ تلاشی نکنند، این اتفاق باعث می شود که ناگهان نا امیدی به سراغ آن ها آمده و قطعا لحظات سختی ایجاد می گردد.
نتیجه گیری:انسان ها همواره باید سعی کنند برای دستبابی به موفقیت ها تلاش کنند، حتی اگر ناگهانی این موفقیت را بدست آورند قطعا ممکن است دچار مشکلات و گرفتاری های زیادی شود. انگار بسیاری از یاد برده ایم که ممکن است هر تلاشی بار ها بی نتیجه باشد، اگر به ثمر بنشیند، قطعا می تواند شیرین تر و جذاب تر باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل و جمله معروف همه را برق می گیرد ما را چراغ نفتی
مقدمه:هر کسی ممکن است خود را بدشانس ترین آدم روی زمین بداند، در صورتی که این اندیشه همیشه از نظر بزرگان اشتباه است، بسیاری معتقد هستند که چیزی به عنوان شانس وجود ندارد و هر رخدادی که برای انسان ها پیش می آید حکمتی دارد و نیاز به بازخورد و پاسخ خاصی خواهد داشت.
تنه انشاء:عده ای ترجیح می دهند در زندگی همواره تمامی مشکلات و سختی هایی که باید تحمل کنند را بر گردن شانس انداخته و معتقدند که خودشان هیچ نقشی در اتفاقات تلخ و سختی که برای آن ها رخ می دهد ندارند، در صورتی که این فکر همواره و در هر مکتب علمی اشتباه شناخته می شود، به طور قطع ضرب المثل مشهور همه را برق می گیرد ما را چراغ نفتی برای مقایسه اتفاقاتی است که از روی بدشانسی و طالع بد رخ می دهد.
یعنی شانس و اقبال شخص دیگر حتی در بدترین وضعیت نیز از ما بهتر است و می تواند برای خود شرایط خوبی را فراهم کند که ما حتی یک لحظه از آن را نیز در زندگی نداشته ایم، مثلا کسی که در قرعه کشی برنده می شود اما جایزه اش بسیار ناچیز است و آن را با دیگران مقایسه می کند می تواند به طور کاملا دقیق از این ضرب المثل در گفتگو های محاوره ای و متداول خود در طول روز استفاده کند.
نمی توان گفت که برخی مواقع رخداد و اتفاق در زندگی ما هیچ نقش خاصی ندارد، همیشه هم خودمان تصمیم گیرنده نیستیم، مثلا وقتی در یک قرعه کشی شرکت می کنیم قطعا در آن لحظه حکمتی وجود دارد که یک شخص برنده می شود، در نتیجه ممکن است در دیگری به روی ما باز گردد.
نتیجه گیری:درباره این جمله باید گفت که عده ای تلاش نکردن و خنثی بودن خود در زندگی را بر گردن رخداد هایی می اندازند که بسیاری از آن ها وجود خارجی ندارند و عواملی که هیچ کسی نمی تواند آن را منطقی بداند، اگر با دقت به گذشته خود و تلاشش برای یک هدف را به خوبی تحلیل کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل هر کس خربزه می خورد پای لرزش هم می نشیند
مقدمه:در صورتی که کاری را انجام دهیم که از نظر خودمان و یا دیگران خطا است و آن ها مدام در مورد عواقب کار ما را سرزنش می کنند، می توانیم از این ضرب المثل استفاده کنیم که نشان می دهد ما وقتی مسئولیت انجام کاری را بر عهده می گیرم عموما باید بیاموزیم که در نهایت نتیجه اش نیز به ما ربط دارد و باید آن را به عنوان یک مشکل برطرف کنیم.
تنه انشاء:به طور مثال وقتی کسی از خط عابر پیاده زمانی که چراغ قرمز است رد می شود باید منتظر باشد که توسط پلیس جریمه شود و یا کسی که درس نخوانده است و معلم قصد پرسش و ارزشیابی دروس را دارد، فرد اگر در لیست پرسش ها قرار بگیرد، قطعا نیاز است که تلاش کند در غیر این صورت به هیچ عنوان نمره خوبی را کسب نمی کند و حتی موفقیتی نیز در کار نخواهد بود.
به عنوان مثال اگر قصد دارید که در زندگی خود مسیری را می بینید که به راه درست و سرانجام خوبی ختم نمی شود و آن را همین طور ادامه می دهید، هر کس خربزه می خورد پای لرزش هم می نشیند می تواند بیانگر بهترین حالت برای شما باشد و این که چگونه در نهایت نتیجه اش می تواند باعث آزار و مشکلات بزرگ و سختی برای شما شود.
بعلاوه این که انسان ها در شرایط مختلف تصمیماتی می گیرند که به صورت کاملا ریسکی است، گاه موفق و پیروز می شوند و گاه باید با لرز پس از خوردن خربزه خود را درگیر لحظات تلخ و نشدنی کنند.
نتیجه گیری:نتیجه نهایی در مورد ضرب المثل این است که وقتی کار اشتباهی انجام می دهید، باید نتیجه ای بگیرید که بسیار عجیب و سخت است و قطعا اگر به نتیجه نرسد ما می توانیم از این ضرب المثل استفاده کنیم که کاربرد کاملا درست و صحیحی خواهد داشت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل صد سال گدایی کرد امّا را نمیداند
مقدمه:در زندگی انسان های مختلف لحظاتی وجود دارد که ممکن است بار ها برای ان ها تکرار شده باشد، اما نمی دانند که باید چه انجام دهند و عکس العمل آن ها در برابر مشکلات چه باشد، این گونه شخصیت ها ممکن است هر هزار بار که این اتفاق برای آن ها رخ دهد باز به ندیدن و نشنیدن وا داشته خود را و همه چیز را کتمان کنند.
تنه انشاء:در واقع ضرب المثل صد سال گدایی کرد امّا را نمیداند به ما اعلام می دارد که یک شخص هزاران بار مسیری پر پیچ و خم را رفته و به خوبی با تمامی مشکلات آگاه است، اما هنوز هم نمی داند که چگونه باید برای بار هزارم این مسیر را طی کرده و آیا دستیابی به موفقیت برای او امکانپذیر است یا خیر؟
ترسی در وجود او نهفته که احساس می کند راه نجات حتی در مشخص ترین و کامل ترین راه ها وجود ندارد و هر چه پیش می رود به چیزی که در ذهن دارد نمی رسد.
در صورتی که این مقوله باید در ذهن بسیاری از انسان ها به صورت کامل حذف و تحلیل شود که چرا آن ها چنین درکی را از این وضعیت دارند، داستان کسی است که در عمر طولانی اش مدام با مشکلات مالی زیادی همراه بوده، اما هنوز هم نمی تواند و درک نمی کند که درگیر این شرایط است و باید برای رهایی از آن راهی اندیشیده و مشکلات خود را نیز حل کند.
تمام اطرافیان این اشخاص می دانند که این مشکل به واقع انجام شده و نمی تواند راه نجاتی پیش و روی آن ها باشد، اما اصرار دارند که این اتفاق مهم به هیچ عنوان برای آن ها مسیر و جهتی نیست.
نتیجه گیری:درک این گونه افراد عموما بسیار کم است و یا شاید نمی خواهند باور کنند، پس از گذشت ده ها سال هنوز هم این مشکل بزرگ آن ها حل نشده است و با آن دست و پنجه نرم می کنند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل آش نخورده و دهن سوخته
مقدمه:احتمالا بار ها ضرب المثل آش نخورده و دهن سوخته را شنیده اید و در مورد آن بسیار شنیده اید، اما این مثل در چه مواقعی استفاده می شود؟ اگر کمی به معنی آن دقت کنیم مضمون خاصی را می رساند که نشان می دهد که افراد در گذشته تاکنون بر اساس کاری که انجام نداده بودند و برای آن دچار دردسر می شدند از آن استفاده می کردند.
تنه انشاء:در زندگی هر کدام از ما ممکن است رخداد هایی به وقوع بپیوندد و احساس کنیم که اتفاقی قرار است در زندگی ما رخ دهد که خودمان هم در آن نقش داشته ایم، در واقع اگر کسی خطایی مرتکب شود و پس از آن مسیر تلخی را پیش و رو گیرد قطعا می داند که خودش هم در این اتفاق نقش داشته و با آن کنار می آید.
اما مسئله این است که عده ای احساس می کنند در زندگی کار و خطایی را انجام نداده اند، اما ب یک مسئله بسیار سخت روبرو می شوند، مثلا شخصی که روانه زندان می شود ی را انجام نداده است، یا این که وقتی کسی برای کاری که انجام نداده مجازات می شود، تمامی این موارد می توانند این چنین معنی را به این ضرب المثل بدهند.
فردی را ممکن است متهم کنند که کار زشت و گناهی انجام داده باشد، در صورتی که روحش هم از این وضعیت خبر ندارد و احساس می کند ممکن است اصلا او شخص مد نظر نباشد و سوء تفاهمی ایجاد شده است، ضرب المثل آش نخورده و دهن سوخته معنی واقعی اتفاقی است که نباید رخ دهد و شما انتظارش را ندارید.
نتیجه گیری:قطعا انسان از وضعیتی که ممکن است درگیر حریانی شود که در آن هیچ نقشی نداشته، بسیار سخت است، می توانیم در این باره بگوییم که آش نخورده و دهن سوخته قصه انسانی است که هیچ نقشی در یک اشتباه نداشته، اما بخاطر آن اتفاق جریمه شده و تحت تاثیر رفتار اشتباه شخص دیگری قرار می گیرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه نهم انشا ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
مقدمه:هر کسی ممکن است در زندگی درگیر بدشانسی ها و مشکلات زیادی شود و قطعا نمی توان گفت که همیش و در هر شرایطی زندگی اش به همین شکل خواهد بود و صرفا رفتارش نیز باید بر اساس اتفاقات تلخ و بدشانسی ها روبراه شده و فکر کند که در تمام این وضعیت همین مشکلات وجود دارد.
تنه انشاء:بهتر است بیاموزیم که در سخت ترین نا امیدی ها همیشه به آینده امیدوار باشیم و بدانیم که هر رخدادی ممکن است پیش آمده و قطعا جلوی اتفاقات سخت را نمی توان گرفت، هر چه هم تلاش کنیم سرانجام اتفاق بد که در سرنوشت ما جاری است رخ می دهد و باعث می شود فکر کنیم دیگر در این وضعیت هیچ رحتمی شامل حال ما نمی شود.
اما رحمت الهی همیشه و در هر شرایطی به سوی ما خواهد آمد، باعث می شود که در مسیر زندگی لحظات سخت را آسان تر درک کنیم و زود تر نیز از آن ها بگذریم، از یک سوی دیگر اگر با مشکلات زیادی روربرو شویم، می آموزیم که صبر و بردباری نتیجه خوبی خواهد داشت و باعث می شود هر چه زود تر در زندگی با پیشرفت های گسترده تری روبرو شویم.
بهتر است بیاموزیم که وقتی در مقابل سختی ها و گرفتاری ها قرار می گیریم، انتظار رحمت را داشته باشیم.
نتیجه گیری:آیا تاکنون به این مسئله اندیشیده اید که انسان ها در شرایط مختلف ممکن است تفاوت های رفتاری را در برابر سختی ها داشته باشند، عده ای این رفتار ها را وسیله ای می دانند که باعث می شود آن ها به هر چیزی که به عنوان هدف مشخص کرده اند نرسند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا مقایسه قلم با خون شهید
مقدمه:هر کسی می داند که شهدا بسیار بر گردن ما حق دارند و آن ها برای تحقق اهدافی که ما در طولانی مدت نسبت به آن ها اندیشه متفاوتی داریم از جان خود گذشتند و این خودش مسئله بسیار مهمی است و باید حتما رعایت شود. در واقع احترام باید باقی بماند و ما بدانیم که وقتی نامش شهدا را می شنویم ادای احترام لازم است.
تنه انشاء:ما باید همواره با قلم خود در عصر جدید به جنگی برویم که ذهن خلاق می تواند هر چیزی را در آن تعیین کند و باعث اتفاقات گسترده و حتی موفقیت های عظیمی برای ما شود ،در واقع تعبیر این مسئله همان مقایسه ای است که می تواند عصر جدید را برای ما تبدیل به یک میدان جنگ کند و این مهم ترین اتفاق است. ما باید با قلم خود درگیر اتفاقات بزرگی شویم که شاید کم تر در مورد آن شنیده ایم و احساس می کنید که حتی ممکن است سخت و عجیب باشد.
بعلاوه این که وقتی از مقایسه صحبت می کنیم، منظور این است که آن ها تمام جان خود را در راه میهن و وطن از دست داده اند و ما نیز باید با قلم خود و صد البته موفقیت در زمینه های مختلف به این جایگاه برسیم. این اتفاق باعث می شود که روز به روز پیشرفته تر از قبل شده و زود تر به مقرر دشمن نزدیک شویم و شکستش دهیم.
نتیجه گیری:بعلاوه این که هر کدام از ما می دانیم که وقتی قلم در دست می گیریم می توانیم دنیا را دگرگون کنیم، دستور چنگ دهیم، دستور صلح دهیم و یا این که حتی باعث شویم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی رقم خورده و اتفاقات آن طور که می خواهیم رخ دهد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
مقدمه:پروانه ها از جمله زیبا ترین آفریده های خداوند بزرگ و متعال هستند، آن ها وقتی نور می بینند از خود بیخود شده و به سمت آن می روند و در چنین وضعیتی قطعا اتفاق جالبی رخ می دهد و آن هم این است که تشخیص نمی دهند این نور از سوی خورشید نیست و آن را خورشیدی تجسم می کنند.
تنه انشاء:اما همین نور امید می تواند جانی تازه به آن ها ببخشد و باعث شود که احساس آرامش کنند و حتی کم تر درگیر لحظاتی تلخ در وجود خود باشند، ضمن این که بسیاری از ما می توانیم خود را به جای این پروانه ها بگذاریم و احساس کنیم وقتی نور امیدی مشاهده می کنیم تا چه حد می تواند روحیه ما را دگرگون کند و به ما حس خوبی وارد کند.
ما می توانیم این حس را درک کنیم که وقتی درگیر تلخ ترین لحظات و سخت ترین اتفاقات در زندگی خود هستیم، حتی راه نجاتی اطراف خود نمی بینیم و فکر می کنیم در دریای نا امیدی غرق می شویم، زود تر این مشکل حل شود. در واقع این حس که امید به آینده داریم دیدن نقطه ای از نور امید است که پروانه هم به سمت آن می دود. حس کنید که یک پروانه زیبا هستید که در تاریکی از پلیه گریخته اید و حالا تنها یک نور می تواند باعث شود که شما از آن وضعیت تلخ و سخت رها شوید.
نتیجه گیری:ما قدرت خداوند بزرگ و بخشنده را برای امید داریم، اما امید پروانه ها نوری است که هر لحظه احتمالا خاموش خواهد شد، البته آن ها با توجه به نوع خلقتشان مجددا به سمت نوری دیگر می روند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا با موضوع اگر معلم نگارش بودم
مقدمه:معلمی یکی از بهترین شغل هایی است که هر کسی می تواند انتخاب کند و در ادامه به فرد موفقی در جامعه تبدیل شود که از نظر دیگران نیز درخور احترام واجبی است، چون معلمی شغل پیامبران است و ما باید همواره به این شغل و افرادی که آن را انتخاب می کنند احترام بگذاریم.
تنه انشاء:اگر این نکته را بیاموزیم که معلم ها همواره می توانند بهترین راهنمای ما در هر وضعیت و هر شرایطی باشند، اگر احساس می کنیم که ممکن است درگیر لحظات تلخ شویم، درسی را به خوبی نیاموخته باشیم، قطعا معلم ها در خانه دوم ما و یعنی در محیط مدرسه می توانند کمک خوبی باشند.
شاید اگر معلم نگارش یا همان انشا باشم، به آن ها اجازه دهم در مورد موضوعاتی که خودشان دوست دارند بیشتر بنویسند، اگر کسی نمی داند که چگونه باید یک نوشته را شروع کند به او شرح می دهم که باید از اصول خاصی پیروی کند، ضمن این که با توجه به تحصیلاتی که خواهم داشت و احتمالا مرتبط به ادبیات است باید بیاموزم که وقتی کسی سوالی از من در مورد لغات و ساختار های املایی می پرسد باید با نگارش دقیق به او بیاموزم.
وقتی بتوانم هر چه که آموخته ام را دقیق با قدرت و فن بیان صحیح به آن ها بیاموزم قطعا بیش از پیش دوست دارند که فرا بگیرند و بیاموزند.
نتیجه گیری:هر چه یک معلم از خود دقت بیشتری نشان دهد قطعا در این شرایط و وضعیت حس بهتری خواهد داشت، این که علوم لازم را به دانش آموزان می آموزد باعث می شود که آن ها نیز به او اعتماد داشته باشند و هر سوالی که دارند از او بپرسند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا در مورد برداشتن یک ظرف داغ
مقدمه:می دانیم که همیشه عقل و منطق در هر شرایط خطرناکی احتیاط را بسیار صحیح می داند و همواره سعی می کند که این حس را به اعضای مختلف بدن ما منتقل کند و در نهایت هر کسی که این دستورات را دریافت می کند کار عاقلانه ای انجام می دهد و خود را از خطر حفظ و دور می کند.
تنه انشاء:ترس همیشه بد نیست، وقتی قرار است یک ظرف داغ را برداریم بهتر است احتیاط را شرط اول عقل بدانیم، چون با یک حرکت کوچک می توانیم آسیب های سخت و جبران ناپذیری به خودمان و جسممان وارد کنیم و این به هیچ عنوان نمی تواند مجددا اصلاح گردد. گاه ریسک کردن می تواند مشکلاتی را به وجود آورد که شاید خودمان به وجود آورده ایم و احساس کنیم این مشکلات در گذشته تا این حد جدی نبوده اند.
وقتی قرار است مسئولیت پیگیری یک ظرف داغ را داشته باشید و اگر در زمان مقرر آن را از روی شعله های آتش برندارید با مشکلات بیشتری روبرو می شوید، مسئله مهم دیگر این است که خطر همیشه در کمین است، همین اتفاق می تواند باعث آتش سوزی شود، انسان ها در هر شرایطی باید با بدترین ها ذهن خود را روبرو کنند و آماده باشند که این اتفاق می تواند باعث بروز مشکلات بسیار بزرگ تری شود که گاه دور تر از ذهن ماست.
نتیجه گیری:صرفا وقتی اشتباهی انجام می دهیم می توانیم از آن درس بگیریم که دیگر تکرارش نکنیم، وقتی ظرف غذا را بدون استفاده از پارچه از روی زمین بلند کنم باید منتظر هر لحظه خطر باشیم، ضمن این که باعث می شود زحمات ما از بین برود و اگر خودمان آن غذا را تهیه کرده باشیم این پریشانی به مراتب بیشتر حس می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا صدای وزش شدید باد
مقدمه:وزش باد پدیده ای طبیعی و مورد نیاز چرخه ای است که در آن زندگی می کنیم، این اتفاق روی زمین در فصول مختلف انجام خواهد شد، در واقع مسئله این است که گاه شدید و گاه آرام است و حتی در برخی مواقع و شرایط ممکن است توجه ما را جلب کند. هر کسی می داند که باد می تواند باعث اتفاقات مثبت و مورد نیاز در طبیعت شود و همان قدر هم برای از بردن بسیاری از پدیده ها مضر است.
تنه انشاء:صدای وزش باد شدید برای برخی از انسان ها تبدیل به خاطره می شود، روز های پاییزی که بسیاری عقیده دارند کمی غمگین هستند، بخصوص اگر در غروب این روز ها به وزش بادی دقت کنید که انگار با کم ترین سر و صدای ممکن کار خود را انجام می دهد، در واقع دوست دارد که بی سر و صدا باشد اما در اثر برخورد با بسیاری از اجسام صدایی از خود تولید می کند که امکان شندین آن به خوبی وجود دارد.
باید بگوییم که بسیاری از ما انسان ها درست مانند شرایطی که در اطرافمان رخ می دهد دچار تغییرات می شویم، گاه آرام و گاه عصبانی، گاه خوشحال و گاه ناراحت، گاه خندان و گاه گریان.
نتیجه گیری:صدای وزش باد باعث می شود که حس کنیم هر چیزی که در زندگی به اشتباه از آن یاد می شود ممکن است پاک شود اما از ذهن ما نخواهد رفت، در بسیاری از مواقع ورود یک انسان و یا یک اتفاق می تواند مانند باد به ما آسیب وارد کند.
گاه نیز چنین آسیبی دیده نمی شود چون ما مقاومت بالایی در برابر حادثه ها و خطرات بزرگ و سخت داریم و می دانیم که باید در این شرایط چه انجام دهیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا با موضوع دندان درد
مقدمه:باید گفت که دندان درد یکی از بدترین اتفاقاتی است که هرسانی بار ها با آن روبرو می شود، تفاوتی ندارد در چه سنی این اتفاق رخ دهد، دردش بیش از چند روز قابل تحمل نخواهد بود و وقتی درگیر دندان درد می شویم حس خوبی نداریم و حتی نمی توانیم به خوبی غذا بخوریم، این قطعا یکی از بدترین بخش های این مسئله است.
تنه انشا:در واقع دندان درد باعث می شود که شما حس کنید واقع بخشی از بدنتان از کار افتاده است، ممکن است با جدا کردن آن درد شما درست شود، اما جای خالی اش وجود خواهد داشت و این درد زمانی ماندگار می شود که حس کنید دندان شما دیگر به همین راحتی رشد نمی کند، در واقع اگر دندان عقل باشد خبری از رشد نیست و باید با این سختی روبرو شوید. حسی که ممکن است در حال حاضر شما تجربه کرده باشید.
بسیاری نیز دندان های خود را در دوران کودکی از دست می دهند و همین مسئله باعث می شود که در دوران کودکی با یکی از سخت ترین درد ها روبرو شوند.
در واقع با چند قدم ساده می توانیم از دندان درد تا سن پیری جلوگیری کنیم و قطعا می دانیم که استفاده از مسواک و همین طور نخ دندان و صد البته دهانشویه این مشکل را تا حد زیادی حل خواهد کرد. در واقع پیشگیری همیشه بهتر از درمان است.
نتیجه گیری:اگر حس می کنید دردی بدتر از سردرد و درد عضلات و به طور کل درد های معمول وجود ندارد، باید بگوییم که هر بیماری می تواند سخت باشد، بخصوص این که طولانی شده و شما به همین راحتی نتوانید این درد را تحمل کنید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا چرا برای نعمت بینایی خدا را شکر کنم؟
مقدمه:باید برای تمامی نعمت هایی که داریم از خداوند بزرگ و متعال تشکر کنیم، خدایی که همیشه و در هر شرایطی همراه ماست و قطعا می توانیم در هنگام سختی ها و مشکلات به او امید داشته باشیم. زندگی انسان ها می تواند با خواست خداوند بزرگ و متعال دگرگون شود.
تنه انشاء:چشمان ما قطعا یکی از مهم ترین اعضای بدنمان هستند و قطعا ما می توانیم با نعمت بینایی کار های مهم و بزرگی را انجام دهیم و اگر این ویژگی مهم وجود نداشته باشد، قطعا شرایط بسیار سخت و بد است. تصور کنید یک روز کامل در تاریکی هستید و یا این که دنیایی را روشن می بینید و این قرار است هر روز تکرار شود، قطعا از مرحله ای به بعد بسیار ترسناک و عجیب خواهد بود. همواره برای شکر نعمت نباید اجازه دهیم تا به چشمانمان آسیب وارد شود.
ما می توانیم هر روز این مسئله را حس کنیم که چشمانمان می توانند یکی از مهم ترین اعضای بدنمان باشند. باید از خداوند بزرگ و متعال تشکر کنیم بابت نعمتی که می توانست به راحتی از ما بگیرد، حتی اگر انسان یک چشم هم نداشته باشد با مشکلات زیادی روبرو می شود و دقت کافی را در انجام کار ها نخواهد داشت.
نتیجه گیری:وقتی وارد خیابان می شویم، قطعا اگر به خوبی حواسمان به اطراف نباشد با خطرات بسیار بزرگی روبرو می شویم، وقتی می خواهیم مطالعه کنیم قطعا مهم ترین عضو بدنمان چشم است، در واقع هر کاری که نیاز به دقت داشته باشد باید با چشممان انجام دهیم تا کم ترین خطای ممکن در آن رخ دهد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا با موضوع زیبایی های دریا و ساحل
مقدمه:بعید است که عاشق زیبایی های دریا نباشید، دریا همیشه می تواند حس خوبی به انسان منتقل کند، اما همانقدر هم بی رحم است، سال ها می تواند یک کار را انجام دهد بدون این که لحظه ای خسته شود، اگر حس می کنید که دریا یکی از عجیب ترین پدیده های دنیا است باید بگوییم که کاملا درست حدس زدید.
تنه انشاء:دریا محل کسب انسان های زیادی است که با صید ماهی می توانند روزگار خود را بگذانند، کشتی ها و قایق های زیادی به مسافت های دور و طولانی می روند و تجارت های بزرگی نیز در این آفریده زیبا شکل می گیرد. انگار نقشی بی نظیر از هنری بی بدیل می تواند تنها این اثر را خلق کند و آن هم دریایی است که هر روز بیشتر با پدیده هایی جدید در اعماق آن آشنا می شویم.
ماهی های زیادی در آب دریا زندگی می کنند و هر کدام از آن ها از گونه های خاصی هستند که نام هایی عجیب دارند. ساحل دریا نیز همیشه می تواند برای شما منظره ای بی نظیر و آرامش بخش باشد که هیجان را وارد زندگی تان می کند، در فصل های سرد تند و طوفانی و در تابستان همواره آرام است و انگار کسی که دیگر از اوضاع اطراف خود راضی است.
نتیجه گیری:ساحل دریا به ما عمق وسیع و مسافت طولانی خود را نشان می دهد، شاید به ظاهر تنها چند کیلومتر از آن وجود داشته باشد اما این طور نیست، بسیار بزرگ تر از چیزی است که در نگاه اول می بییند. زندگی بسیاری از انسان ها نیز این گونه است، ظاهری ساده دارد اما پیچیده تر از چیزی است که فکرش را می کنید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا فرایند تولید یک محصول
مقدمه:هر محصولی که تولید شده و پس از خرید به دست ما می رسد مراحل خاص خود را طی می کند تا به عنوان یک کالای قابل استفاده شناخته شود، از نان گرفته تا برنج، رب گوجه فرنگی، میوه، کالا های برقی و حتی خودرو ها. در مورد هر کدام از آن ها می توان ساعت ها نوشت و این مسئله به ساختار آن ها نیز بستگی دارد.
تنه انشاء:مسئله مهم این است که تفاوت تولید آن ها می تواند روی قیمتشان تا حد زیادی تاثیرگذار باشد و این تاثیر زمانی بیشتر خواهد شد که بدانید برخی از آن ها از کشور های خارجی وارد خاک ما می شوند، مثلا آناناس یکی از میوه هایی است که خارج از ایران کشت شده و در نهایت وارد کشورمان می شود. به طور مثال وقتی یک خودرو تولید می شود بخش های مختلفی را پشت سر می گذارد و در نهایت وارد جریان کنترل کیفی می شود که آیا باید وارد بازار گردد یا خیر.
وقتی نان را خریداری می کنیم، باید بگوییم که از همان ابتدا که گندم کشت شده و در نهایت توسط کشاورزان و یا دستگاه های مکانیزه درو می شود، این مراحل خاص را به مرور پشت سر می گذارد و در نهایت شما چیزی به عنوان آرد را در نانوایی ها مشاهده می کنید. برنج و گندم قطعا از اساسی ترین نیاز های انسان ها هستند.
نتیجه گیری:هر کدام از کالا ها ممکن است در کارخانجات وارد مراحل پردازشی خاصی شوند، این بستگی به نحوه تهیه و توزیع و صد البته هزینه ساختشان دارد. برخی از کالا ها ممکن است در داخل کشور تولید شوند و رقبای خارجی نیز داشته باشند. برخی نیز با قیمت های مختلف در کشورمان فروخته خواهند شد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه هشتم انشا با موضوع ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر
مقدمه:هر کسی در زندگی مسئول رفتار ها و واکنش هایی است که از خود نشان می دهد و ممکن است روی دیگران نیز تاثیرات خاص خود را داشته باشد، وقتی پیشرفت کرده و شناخته می شوید قطعا باید منتظر دردسر ها و سختی های بزرگ تر و گسترده تری باشید که نیاز به تلاش چند برابر برای حل شدن دارند.
تنه انشاء:مسئله اینجاست که بسیاری از ما سعی می کنیم برای رسیدن به هدف خود بجنگیم، اما کاری را عواقب آن نداریم، شاید وقتی حس می کنیم که به موفقیت رسیدیم دیگر همه چیز تمام است و نیاز به تلاش اضافی نداریم در صورتی که این مسئله کاملا اشتباه است و باید فکرمان را در این باره به طور کل تغییر دهیم. تغییر قطعا در زندگی تاوان دارد و این تاوان بسته به بام شما ممکن است کوچک و بزرگ باشد.
شخصی را تصور کنید که ساختمان بزرگ و عظیمی دارد، قطعا سقف خانه اش نیز بزرگ تر از دیگر مردم شهر، خیابان و کوچه خواهد بود، پس وقتی برف ببارد، میزان برف بیشتری در سقف خانه اش جمع خواهد شد و همین مسئله باعث می شود که کار نگه داری از خانه و فرو نریختن سقف سخت تر شود و باید سعی کند تا برف روی سقف خانه خود را پارو کند تا آسیب های جدی تر و بزرگ تری نبیند.
نتیجه گیری:هر کسی وقتی مسئولیت بزرگی را بر عهده می گیرد باید بداند که قطعا سخت تر زندگی خواهد کرد، کار هایش دشوار تر می شود و نیازی به تلاش بیشتری نیز خواهد داشت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا درباره ماه تابان به صورت توصیفی
انشا ادبی در مورد ماه تابان
انشا ماه تابان در آسمان شب
ماه را دوست دارم . مخصوصا در شب های صاف و پر ستاره. وقتی که انگار آسمان شب با پرده ای سرمه ای رنگ پوشیده شده است. من تقریبا فرق ماه و خورشید را می دانم . اما هنوز نمی دانم چرا ماه را بیشتر دوست دارم. شنیده ام که ماه ، نور نقره ای رنگ و زیبای خود را از خورشید می گیرد. با این افکار است که فکر می کنم خورشید مادر ماه است.
شب هایی که ماه نورِ درخشان اش را به زمین می پاشد ، فکر می کنم هیچ کاری مهم تر از این نیست که پرده را کنار بزنم ، پنجره را باز کنم ؛ و سرم را رو به آسمان بگیرم و به آن خیره بشوم. چند باری این کار را کرده ام . یک بار هم مادر بزرگ دید و گفت: بچه جان زیادبه ماه نگاه نکن. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: ماه، آدم را جادو می کند.
واقعیت این است که از زمان گذشته مردم نسبت به ماه باورهای عجیب و غریبی داشته اند. مثل باورهای مادر بزرگ من. باورشان هم غلط نیست . اما باورهای ساده است . برای این که ثابت شده نور زیبا و تابانِ ماه می تواند باعث تغییرات و حرکت در آب ها بشود. مثل جزر و مَدِ آبِ دریاها. خوب، بخش زیادی از وجود آدم هم از آب تشکیل شده ، پس چرا نتواند تحت تاثیر ماه قرار بگیرد؟. البته این قسمت را تقلب کردم و از زبان دانشمندان نوشتم، تا یک جورایی ثابت کنم مادر بزرگِ مهربان من هم بی راه نمی گوید. اما به زبان ساده ی خودش حرف می زند.
حالا هر چه می گویند و نمی گویند چندان برایم اهمیتی ندارد. برای من پرتو زیبای کره ماه که از پشت پنجره به اتاقم تابیده مهم است. نور نقره ای رنگی که انگار می خواهد جادویم کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
توجه: این پست به مرور زمان بروز خواهد شد و نمونه سوالات بیشتر بر روی سایت منتشر خواهد شد.
انشا ضرب المثل صفحه ۳۹ کتاب نگارش پایه کلاس دهم گسترش تو نیکی می کن و در دجله انداز مثل نویسی
تو نیکی میکن و در دجله انداز نگارش دهم
گسترش تو نیکی میکن و در دجله انداز نگارش دهم
مقدمه : او با رئفت تمام، قطعات عشق را از قلبش برگزیده و جدا کرده و آنهارا در کاسه محبت ریخته، و وارد هرکوچه و بزرنی میشود، بی هیچ توقع و انتظاری از شخصی، قطعه ای عشقِ آمیخته با محبت را به دیگران تعارف میکند و به امید روزی است که وسعت قلبش به اندازه مردمان شهر شود.”
بدنه : از نظر من شاید او زیبا ترین عشق و زلال ترین قلب را از میان همه آدمیان داراست. قلبی که بی هیچ چشم داشتی لبریز از عشق و علاقه است و آنقدر این خزانه مملو از دوست داشتن است که تشعاتش هر موجود جاندار و بی جان پیرامونش را، در برمیگیرد.
قلبی که از غلیان امواج عشق در جوشش است، لایق ستایش است. چنین قلبی، پیشکشی خداوند به بندگان خاصِ خود است و خوشا بنده ای که امانتدار تحفه ای چنین گرانبها از جانب پروردگار است. بنده ای برگزیده که قلب و روحش را از ملکوت، به امانت ستانده است.
بنده ای که با قلب پاکش، نه از کسی انتظاری دارد و نه خواسته نابه جایی، زمین توان حمل این حجم از محبتش را ندارد. گویا دوست داشتن و بی توقع بودنش را، توشه راه بهشت برای خود کرده است.”
نتیجه : کسی که بی توقع مهرمیورزد، خداوند روزی دستگیرش خواهد شد. دستگیر قلبی که قطعه ای از روح خود در آن آرمیده است. و آن محفل عشق، روزی که باز هم توقعش را ندارد، در اعجاز خدا، غرق خواهد شد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا صفحه ۴۲ کتاب نگارش پایه هشتم توصیف دیده ها آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید مقدمه نتیجه درباره درمورد با موضوع خوب و دقیق دیدن دریافت کنید.
آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید هشتم
انشا آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید
مقدمه : محیط اطراف ما شامل پدیده ها و ساختمان ها و موجودات بسیاری است که گاهی شاید بی تفاوت از کنار آنها بگذریم.
بدنه : از خانه بیرون آمدم. نگاهی به غنچه های کوچک باغچه انداختم. بهار واقعا فصل زیبایی است و عطر گل ها واقعا لذت بخش است.
در حیاط خانه را که باز کردم اول از همه مغازه ای که روبه روی مان است توجهم را جلب کرد و چند بچه که در حال خرید از آن مغازه بودند. به سمت مدرسه حرکت کردم. در راه خانه تا مدرسه پارکی قرار دارد که معمولا پسربچه ها در آن فوتبال بازی می کنند. از پارک که بگذریم درختان سر به فلک کشیده سرو توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کند.
بعد از درختان به یک خیابان میرسی و بعد از آن خیابان مدرسه پیداست.
نتیجه : نمیدانم اینکه مدرسه به خانه ما نزدیک است خوب است یا نه! خوبی آن این است که صبح ها می توانم چنددقیقه بیشتر بخوابم و بدی آن هم این است که از شیطنت ها و بازی های دخترانه راه مدرسه کاسته می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
جواب تمرین (۲) صفحه ۶۶ و ۶۷ کتاب نگارش پایه یازدهم موضوعی انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن متنی بنویسید درباره در مورد نگارش یازدهمدریافت کنید.
انشا با رعایت مراحل نوشتن نگارش یازدهم
بند مقدمه: یکی از نعمت های بی شمار خداوند دو چشم بینا است تاباان جهان زیبا و رنگارنگ و همه ی نعمت های خداوند را با چشم ببینیم تاکه شکرگذار باشیم.امادرمیان این همه ادم ،بعضی هاازاین نعمت بی بهره یا کم بهره هستند.یعنی چشمانشان یا به مرور زمان یا از روز تولد و مادرزادی کم سو یا ضعیف هستند و یکی از راه حل های این مشکل عینک است، تا باان جهان و دنیارا شفاف تر ببینیم.
بندهای بدنه : عینک تشکیل شده از دو عدسی باشماره گذاری های مختلف برای ضریب بینایی چشم های مختلف و قاب ها با طرح ها و رنگ های مختلف برای سلیقه های متفاوت که پشت ویترین های مغازه ها بادستور پزشک بینایی گذاشته می شود تا متقاضی ،عینک مورد علاقه ی و مناسب فرم صورت خود راانتخاب کند و مورد استفاده قرار دهد.
دراین میان بعضی از دانش اموزان در مدرسه،کسی از دوستانشان را می بینند که عینک برچشم دارند،شروع به تمسخر و شیطنت می کنند و باحرف های ناخوشایند دل دوست خود را می شکانند درحالی که این کار بسیار ناپسند می باشد.زیرا که عینک اشکال یاایرادی ندارد.بلکه وسیله ایی برای درمان و بهبودی بیماری فرد تجویز می شود.مانند مریضی که به دکتر مراجعه می کند و دکتر باقرص و امپول ان را دوا و مداوا می کند.بنابراین مانباید بادوستانمان که عینک می زنند باتمسخر و بذله گویی رفتار کنیم.بلکه باید مانند دوستی مهربان برای مداوای ضعف بینایی ان تلاش کنیم و ان را برای زدن عینک تشویق کنیم تا هرچه زودتر مشکل دوست مابرطرف شودو ان نیز مانند ما بدون هیچ پوشش یا عینکی دنیا را ببیند.
بند نتیجه گیری : ما گاهی در شرایطی قرار می گیریم که راضی ازان نیستیم ولی برای درمان و برطرف سشدن مشکل مان مجبور به پذیرش شرایط می شویم.بنابراین باید خودرا بااتفاق پیش امده وقف دهیم و باان کنار بیاییم و بادرک و هم دردی به دوست یا اطرافیانمان کمک کنیم تا بهبودی لازم را بدست اورند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
بازنویسی صفحه ۶۶ کتاب نگارش هفتم درس پنجم حکایت نگاری و حکایت گردانی به صورت نثر ساده حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود پایه و کلاس هفتم بند های بدنه
حکایت نگاری شخصی خانه به کرایه گرفته بود
بازنویسی حکایت نگاری صفحه ۶۶ کتاب نگارش هفتم
متن حکایت:شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب های سقف بسیار صدا می داد. به خداوند خانه از بهر مرمّت آن سخن بگشاد. پاسخ داد: چوب های سقف ذکر خدا می کنند. گفت: نیک است؛ اما می ترسم این ذکر به سجود بینجامد.» عبید زاکانی
بازنویسی حکایت :یک نفر و یک شخص خانه ای اجاره گرفته بود ولی چوبهای سقف این خانه بسیار صدا میداد. مرد به صاحب خانه مراجعه کرد و برای از نوسازی و دوباره سازی سقف خانه با او صحبت کرد. صاحبخانه در جواب به حرف مرد گفت: چوبهای سقف که صدا میدهند ذکر خداوند را به جا میآورند. مرد مستاجر ادامه داد: حرف شما صحیح است اما میترسم که ذکر این چوبهای سقف خانه به سجده برسد. نتیجه گیری این موضوع این است که اگر کارهایمان را با بهانه و پشت گوش انداختن به پیش ببریم در آخر آن کارها نابود می شوند و با ریزش سقف بر روی زمین به پایان خواهد رسید.
توضیح شیوا :این لطیفه در واقع یک حکایت هست. به زبان ساده می شه گفت که یک نفر در خانه صاحبخانه را میزنه و میگه که سقف خانه انقدر که خراب است چوبهای سقف یا همان ستون های خانه در حال صدایت کردن هستند و محکم نیستند و در حال تکان خوردن هستند. صبحانه در جواب این و مستاجر میگه که این سدها به خاطر سستی سقف و یا ستون های خانه نیست این صدا بخاطر اینه که سقف خانه شما در حال ذکر خداوند هستند. مستاجر در جواب خانمی که که درسته ولی صدای این ذکر آنقدر زیاد است که میترسم این ذکرها آخر شب سجده ختم بشه یعنی سقف خراب شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا صفحه ۹۳ کتاب نگارش دوازدهم ضرب المثل عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته گسترش مثل نویسی متن با رعایت ساختمان بند
گسترش ضرب المثل عاقل نکند تکیه به دیوار
مثل نویسی عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته یعنی چه
مقدمه : انسان با ویژگی داشتن عقل و اراه از سایر موجودات متمایز می شود اما گاهی انسان ها از ویژگی داشتن عقل به خوبی استفاده نمی کنند.
بدنه : هرانسانی در طول مسیر زندگی خود با موانع بسیار زیادی مواجه می شود که باید با درایت و عقل خود این موانع را کنار بزند و از آسیب های مسیر به تکیه گاه هایی که برایش سودمند هستند ، پناه ببرد. اما گاهی انسان از لغزش های مسیر هراسان شده و تصمیمی اشتباه اتخاذ نموده و پا در مسیری غلط گذاشتهو نه تنها به تکیه گاه های امن مراجعه نمیکند بلکه به سمت کسانی یا چیزهایی می رود، که نه تنها به او یاری نمی رسانند بلکه او را در چاه هایی عمیق تر از چاله ای که در آن است می اندازنند. برای مثال تکیه بر پول ، ثروت ، دوستان نا سالم و…. عاقبتی جز سردرگمی ندارد. در واقعا تکیه کردن بر این چیزها مانند تکیه کردن بر دیوار شکسته می ماند که شاید گاهی سودمند باشد اما در اکثر مواقع دیوار روی سر انسان آوار شده و به او بسیار آسیب می رسانند. حتی اگر آسیب نرسانند بازهم تکیه گاه مناسبی نیستند.
نتیجه : در زندگی تنها تکیه گاه مناسب برای انسان خداوند متعال است که تکیه کردن بر او هرگز موجب آسیب رسیدن به انسان نخواهد شد.
مثل نویسی عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته
مقدمه : منظور این است که انسان عاقل باید هر کار وعملی را براساس تعقل و تفکر انجام دهد و هیچگاه بدون فکر و اندیشه عمل نکند و به اصطلاح بی گدار به آب نزند.
بند اول : همانطور که میدانیم در میان تمام موجودات تالم هستی تنها انسان است که دارای قدرت تفکر و تعقل می باشد بدین سبب است که انسان نسبت به سایر موجودات جهان دارای برتری می باشد. حال که مه انسان ها دارای چنین مزیتی هستیم باید از آن استفاده کنیم و این نعمت خداوندی را درست به کار ببریم و در راه درست قدم برداریم.
بند دوم : برخی انسان ها از قدرت تفکر خود به شکل های ناصحیح استفاده میکنند در راه هایی که به تباهی ختم میشود قدم میگذارند و همراهان خود را از بین افرادی انتخاب میکنند که گاهی سلامت اخلاقی ندارند و به آنان تکیه میکنند و این درصورتی است که نمیدانند برباد تکیه کرده اند.
نتیجه گیری : در پایان نتیجه میگیریم که انسان عاقل و با شعور در تمام کارهایش بر اساس عقل و شعور و تجربه تصمیم میگیرد و بدون فکر و تامل هیچ کاری انجام نمیدهد به اصطلاح به دیوارشکسته تکیه نمیزند
عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته را گسترش دهید
مقدمه : دیواری که شکسته باشد تکیه دادن به آن یعنی دیوانگی محض چرا چون تکیه کردن به دیواری که شکسته موجب می شود که خود فرد هم مثل آن دیوار فرو بریزد.
بند بدنه : انسان باید همیشه عقل خود را به کار بگیرد و همان طور که می گویند چون عقل نباشد جان انسان در عذاب است .نیز مصداق و واقعیت همین ضرب المثل است انسانی که عقل خود را به کار می گیرد و از عقل خود پیروی می کند همیشه کاری را انجام می دهند که این باعث همیشه عقلانی ترین کار را سعی می کند انجام دهد.
تکیه بر دیوار شکسته مثل اینکه شما بخواهید به یک فردی که معتاد است اعتماد کندد و با او مثلا در یک کار شریک شوید چون شخص مریض روانی مثل دیوار شکسته ایی است کا هر لحظه امکان ریختن آن وجود دارد.فرد مریض روانی به دلیل مریضی که دارد و نمی تواند بر نفس خویش غلبه کند همیشه به دنبال دیوانگی و … می رود.
اگر شما به چنین دیواری تکیه کنید حتما که شما ضرر خواهید کرد چرا چون آن فرد مریض پس از مدتی کارها و واکنش های بدتری را از خود نشان می دهد .
نتیجه گیری : در نتیجه این ضرب المثل این شما هستید که ضرر و زیانی را به دنبال دارید.فردا یک زمانی کا دوباره بخواهید با کسی شریک کاری شوید ابتدا سابقیه کاری شما را در می آورند و از افرادی م می گیرند بعد به صورت عدم پذیرش شراکت یا پذیرش آن گفتگو می کنند. پس در نتیجه عاقلانه تر این کار عاقلانه ایی نکرده بلکه ضرر کرده است
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
جواب بازنویسی صفحه ۶۸ و ۶۹ کتاب نگارش پایه یازدهم گسترش حکایت نگاری طاووس و زاغ درباره در مورد زبان ساده نویسی کلاس از بهارستان جامی
بازنویسی حکایت نگاری طاووس و زاغ
ساده نویسی حکایت طاووس و زاغ نگارش یازدهم
روزی یک طاووس ویک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب ومحاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده امو تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی ومن لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یککس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.
بازنویسی حکایت طاووس و زاغ به زبان ساده
روزی طاووسی و زاغی در جلوی باغی باهم روبرو شدند ، و هر یک با غروربه دیگری نگاهی انداخت . طاووس پیش قدم شد و خطاب به زاغ گفت : این کفش های خوش رنگ و لعابی که پایت کرده ای لایق شکل و شمایل من است واصلا به لباس تو نمی آید . فکر می کنم ما هر دو از همان اول در پوشیدن کفش هایمان اشتباه کرده ایم . من کفش سیاه و زشتی که به پر های نا مرتب و کدر رنگ تو لایق بوده پایم کرده ام و تو کفش سرخ و زیبای مرا با وجود چنین پر های رنگارنگی و منقار ظریفی که دارم پایت کرده ای ! زاغ نگاهی به طاووس انداخت و گفت : اشتباه نکن ، کاملا برعکس است . تمام پوشیدنی های زیبای تو مناسب من است ، در آن روزهای اول که من گیج و منگ بودم تو در کار من دخالت کردی ولباسهای مرا برداشتی و پوشیدی و من هم نادانسته در کار تو دخالت کرده ام . خلاصه بحث این دو بالا گرفته بود که در همان حوالی لاک پشتی پیر و دانا ، که مشغول استراحت بود ولاک خود را زیر نور کم رنگ آفتاب خشک می کرد، حرف های این دو موجود ناراضی را شنید ، که با یکدیگر در حال بگو مگو بودند. بالاخره گره از زبان خود باز کرد و گفت : ای دوستان عزیز ؟! هر دوی آنها به سمت لاک پشت برگشتند و لاک پشت پیر بدون تعلل ادامه داد این بحث باطل را تمام کنید. خداوند بزرگ همه چیز را به یک نفر نمی دهد و هرکس از هر چه که خدا به او داده باید خوشحال و راضی باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه پایه هشتم
من داشتم از اتاقم به گل ها و درخت هایی که در باغچه مان بودنگاه میکردم. ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد.آن بوی گل ارکیده بود،من به حیاط خانه مان رفتم،آن گل را لمس کردم.خیلی لطیف و خوب بود.ناگهان نسیم روح افزایی وزیدن گرفت.و با طراوت نسیم خوش بو گل ها هم می رقصیدند.یاس های سفید از روی دیوار به پنجره ی اتاقم سرک می کشند.از این همه زیبایی سیمای پر طلایی اندیشه ام به پرواز در می آید.طبیعت یعنی نشاط،شادی،سر سبزی،طبیعت یعنی زندگی،هیجان،دوستی و. درختان در هنگام وزیدن باد همه به هم دست می دهند و روی هم بذر افشانی میکنند.گل های زیبای آنها نوید میوه های خوب خداوند است.برگ های سبز آنها مثل سجاده ی نماز است.پاک و شادی بخش.کاش ما انسان ها نیز در نماز مثل ریشه ی درختان محکم و استوار باشیم تا مثل میوه ی درخت از این اخلاص و سجده کردن بهره ببریم و خداوند دوستمان داشته باشد. صدای خش خش برگ درختان به گوش می رسد.آهنگ دلنواز این صدا احساس خوبی در من دارد.این احساس یعنی بوجود آمدن برگ های سبز و تازه.قطره های شبنم روی گل ها،مانند وضو آن ها را پاک کرده.نگاه کردن به این طبیعت زیبا آن قدر دلنشین است که انسان از بیان زیبایی های آن قاصر است و دستانش قادر به لمس کردن همه ی آن نیست یعنی نمیتواند احساسش را باید و شاید بیان کند.خلاصه که طبیعت یعنی آفریده ی خدای زیبایی ها ،یعنی گل،کوه،دشت،دریا،خورشید،ماه و هر آنچه که در این گیتی بزرگ وجود دارد.کاش بتوانیم کمی از این آفرینش را سپاس بگوییم.خدایا تو را به خاطره آفریده های جهان هستی و زیبایی هایش شکرگزاریم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا درباره ماه و ماهی
از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی، آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را . نه ،نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی، اما حال… .
در پیچ و تاب حوض برای چندمین بار خانه ی کوچک، آسمانی، بدون ابرم را دور زدم که نگاهم به خورشید افتاد ، آرام آرام گل روغنی خورشید به پوست پرتقالی تبدیل شد و پایین و پایین تر رفت وآسمان را تنها گذاشت.
رنگ آبی آسمان به سیاهی تبدیل شد و سکوتی محض بر دل آسمان چنگ زد و بر وجودش چیره شد ، سکوت همانند مرگ خاموشی پروانه درد آور بود.
در آن طرف آسمان گردی سفید رنگی بالا آمد و دل تاریک شب را شکافت . آن خورشید سفید رنگ آمد و خود را در قلب خانه من مهمان کرد.
او را که دیدم گویا بر سر سوگ آسمان چون نور امیدی می تابید. او را در دل خانه خود چون چراغ خانه دیدم که در آن مواقع و در آن لحظات گویا به زندگی من رنگ بودن را داده بود.
بی آنکه بدانم شیفته اش شدم ، شیفته آن روشنایی شیری رنگ و هر روز این علاقه افزایش می یافت. با او سخن می گفتم از همه چیز و همه کس و او با مهربانی فقط یک شنونده بود . از زمان های بی او بودن که چقدر سخت بود سخن می گفتم اما او فقط شنونده بود و بس.
چند شب درخشش فراوان شده بود و تابشش پر نور اما بعد از آن دیگر او را ندیدم.
تنها در تنهای شب با تو سخن می گویم برای آخرین بار:تو ماه هستی و من ماهی. آفریده شده ام تا به دور تو در حوض کوچک خود بگردم و تو برای عاشق کردن من. حال که نیستی زندگی و زنده ماندن برای این حیوان کوچک قرمز رنگ معنایی ندارد.
از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را .نه ، نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ،اما حال که از تو خبری نیست قلب من نمی خواهد بتپد ».
در سکوت محض شب ، ماهی همانند برگی بر روی آب شناور ماند و در آن سوی آسمان ماه بود که بالا می آمد.
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا درباره کفش صفحه ۶۳ کتاب نگارش هفتم
انشا در مورد کفش پایه هفتم درباره یکی از موضوعات زیر , یک بند ( با رعایت ساختمان بند ) , بنویسید .
انشا اول درمورد کفش
مقدمه : کفش ، وسیله ای که یکی از عوامل تفاوت بچه پولدار ها با فقیران است ، وسیله ای که برای راحتی پای شما با ریگ های خیابان می جنگد ، کلمه ای که تداعی کننده ی اشک های بچه ها برای نوع چراغ دار آن است .
بند : به راستی این کفش چیست که درباره ی آن فیلم های زیادی ساخته و شعر های زیادی سروده و پول های زیادی صرف آن شده و می شود ؛ مردم قبل از تولید اولین کفش جهان چه می کرده اند ؟ چه نقش هایی که این کلمه ی به ظاهر کوچک کفش در زندگی های ما دارد !
کفش ها هم با یکدیگر تفاوت دارند ، همه این موضوع را می دانیم ، بعضی کفش ها مانند سربازی جنگجو هر مانعی بر سر راه باشد ، آن را با خاک یکسان میکنند ولی امان از نوع تنبل آن ها که تن به سختی نداده و در مواقع حساس با پاره شدن و بیرون آوردن شست مان آبرویمان را می برند !
کفش را دست کم نگیرید ! ، از قدیم گفته اند که دشمن آدم به کفش پایت نگاه می کند ! ، چه جوانان جویای کاری که در مصاحبه به علت نا مناسب بودن لباس و مخصوصا کفش ، کار را ازدست داده اند و چه انسان های عادی که به دلیل تیپ و مخصوصا کفش براق شان مانند یک دیپلمات با آن ها برخورد شده است !
مهم تر از جنس و ظاهر کفش ، سایز آن است ، بعضی کفش ها نیز مانند بعضی رفتار های انسان مناسب پای هر شخصی نیست و هر کس باید کفش مناسب پای خودرا همانگونه که در زندگی راه آینده ی مختص به خودرا انتخاب میکند ، انتخاب کند ؛ از قدیم گفته اند که آدم نباید پا تو کفش دیگران کند ، چون هم پای انسان درد میگیرد! و هم این کار که تداعی گر دخالت است ، کاری نکوهش شده است.
نتیجه : پس بیایید طوری درس بخوانیم و زندگی کنیم که در آینده دلمان هر کفشی را که بخواهد بتوانیم بخریم و آینده مان نیز به براقی کفش رئیسان و به راحتی دمپایی باشد…!!
انشا دوم درباره کفش
مقدمه: از اجداد ما تا امروز همیشه کفش ها وسیله ایی برای راحتی پا و محافظت از پا یعنی قلب دوم ما انشان ها در برابر اجسام خارجی بوده و تاکنون نیز از نقش پر رنگی در زندگی ما بهرمند
است.
تنه انشا: همان طور که گفته می شود کفش نقش مهم حفاظتی پا را در برابر اجسام خارجی برعهده دارد.
در زمان های قدیم کفش ها ترکیب و ظاهر متفاوتی از آنچه که امروزه ما استفاده می کنیم داشته اند
، کفش ها در قدیم و کمتر در حال به صورت گیوه در رنگ های زیبا و سنتی بافته و با دست دوخته می شدند.
اما امروزه تنوع طرح , مدل و جنس در کفش ها یی که امروزه به کار میرود بسیار زیاد است و انشان ها متناسب با امکان مورد نظر خود کفش مخصوص همان موقعیت را می پوشند.
مانند پوتین در برف و باران، کفش های پاشنه بلند مخصوص خانم ها برای مجالس و عروسی ها. کتونی ها مخصوص ورزش و کفش های اسپرت مخصوص مکان های معمولی و پر رفت و آمد.
همه ی این گزینه ها برای راحتی و رفاه مردم ساخته شده تا مردم از آنچه که پا می کنند لذّت و راحتی لازم را به دنبال داشته باشند.
مردم نیز باید این قانون را رعایت کنند و متناسب با امکان مورد نظر کفش بپوشند.
مثلا نمی توان برای مجالس عروسی کتونی پوشید.
از همه ی این ها گذر کنیم باید به این نکته توجه کنیم که نمی توان روزی را بدون کفش تصور کرد زیرا به قول معروف پا قلب دوم انسان به حساب می آید.
بنابراین باید از قلب دوممان محافظت لازم را داشته باشیم.
نتیجه گیری: کفش نقش مهمی دارد و در رنگ ها و طرح های مختلف در بازار موجود است. هرکس با سلیقه و سایز پای خود می تواند کفش را تهیه و استفاده کند.
انشای سوم در مورد کفش :
مقدمه : همه انسان ها از ابتدا تا انتهای زندگی خود ، دوست هایی دارند . بعضی از این دوست ها شر و بعضی دیگر خوب هستند اما پس از مدتی همه انها با ذهنمان خداحافظی میکنند و به خاطرات می پیوندند .
بدنه : یکی از این دوست ها کفش است اما هیچکس به او توجه نمیکند و کسی او را به عنوان یک دوست نمی شناسد . زمانی که ما راه رفتن را بلد نبودیم این کفش ها بودند که به ما شوق راه رفتن می دهند و برای گام برداشتن و ادامه راه , ما را یاری می کنند تا به سوی آینده گام برداریم از راه باز نمانیم .
وقتی انسان بزرگتر می شود به گام بعدی یعنی مدرسه می رود . چه زیباست شوق داشتن کفش نو ، معلم نو و دوستان نو . کفش رفیقی بی نظیر است و ما را تا فتح کردن قله ها و پله های موفقیت یاری می کند و پا به پای ما می آید .
گام بعد از درس خواندن ازدواج و تشکیل خانواده است . باز هم کفش به ما کمک می کند که به خوبی کار کنیم و پول در آوریم تا ازدواج کنیم . چه لذت بخش است چشیدن طعم اولین دستمزدی که برایش تلاش کرده ای! باز هم این رفیق با معرفت ما را به سوی گام بعدی هدایت می کند .
دیگر این مسیر به انهایش رسیده . کفش ما را تا انتهای این مسیر همراهی کرده است . چه قشنگ است خریدن کفش برای فرزندان و نوه هایت و چه قشنگ تر است شادی و لبخند آنها از داشتن کفشی نو و زیبا . دیگر به گام آخر رسیده ایم . دیگر وقت جدایی کفش از انسان است . انسان به خانه ی ابدی خود می رود و کفش از او جدا می شود .
نتیجه گیری : بهتر است گاهی وقت ها به کفش هایمان هم اهمیت بدهیم . این رفیق خود را قربانی ما می کند تا به انتهای مسیر برسیم اما این بی انصافی است که پس از گذر از مسیر آنها را از یاد ببریم و به سراغ کفش های جدید برویم. رفاقت را از کفش ها بیاموزیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: توپ
به توپ فوتبال برادرم که از فرط خستگی چهره اش گل انداخته بود و آن را در گوشه ی حیات پرت کرده بود می نگریستم آیا ما انسان ها با هم مثل توپ فوتبال رفتار میکنیم؟ هروقت از هم دده می شویم و یکدیگر را در بحبوحه خرت و پرت های زندگیمان پرت میکنیم و تازه اش را می آوریم؟بله انسان ها هم از هم دده میشوند وبه هم نارو میزنند و بی خبر میروند شاید رویاهای مان مانند توپ فوتبال باشد ،گاهی در زمین والیبال !!مسیر هارا اشتباه طی می کنیم و خواهان رسیدن به بهترین ها هستیم حقا که کمال گرا هستیم !همیشه سعی داریم سرویس های مان را با توپ فوتبال از فراز تور شامخ(بلند،کشیده) عبور دهیم یا آبشار های رقیبان خشن روز گار را دفاع کنیم ؛مبادا رویاهای مان را اشتباه در خانه ی همسایه بندازیم آن وقت است که مرد بی رحم روزگار آن را شرحه شرحه تقدیم مان می کند و ما میمانیم و رویای متلاشی شده،گاهی هم رو یا های مان راه درست را میروند و آنقدر تند و تیز و بدون آنکه سر پر بزنیم میدویم و از همه جلومیزنیم تا اینکه رویا های مان در آفساید قرار میگیرد وهمه چیز به فنا میرود،گاهی این رویا به حقیقت می پیوندد و توپ مان قشنگ وسط دروازه ی فوتبال جا خوش میکند حالا وقت آن است که بی مهابا دفاع کنیم و اجازه ندهیم روزگار گل باران مان کند ،توپ میتواند خاطره، راز یا عشق باشد که دوست داریم آن را با بهترین ها که سزاوار این اعتماد هستند سهیم باشیم و خیال مان راحت است که امانت دار خوبی هستند و یقینا آن ها را گم یا کم باد نمی کنند، حالا که بیشتر می اندیشم میبینم توپ میتواند مانند فرصت های کمیاب زندگی باشد، فرصتی که می توانیم با دقت و تلاش به موفقیت برسانیم یا آن را چیپ بزنیم و همه چیز را به فنا بدهیم و دیگر همه چیز تمام شده است خدا سوت پایان زندگی را می دمد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع: کمک به همسایه
انشای غیرطنز:همسایه انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسایه از خوردن و آشامیدن همسایه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسایه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسایه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپزی و گل دوزی و گفتگوی روزانه سر خود را گرم می کنند و یا غذایی را که در خانه پخته اند برای همسایه ی خود می برند و یا نذری که داشته باشند همگی دور یکدیگر جمع می شوند و با کمک همدیگر همه ی کارها را با شوخی و خنده به اتمام می رسانند. بنابراین همسایه ی خوب داشتن یکی از بهترین شانس هایی است که در خانه ی انسان را می کوبد. همسایه اگر از همسایه خود خبر نداشته باشد گویی انسان در قعر بی کسی و تنهایی غوطه ور شده است.
انشای طنز:ما در نزدیکی خانه مان یک همسایه ی بسیار کنجکاو و همیشه حاضر در صحنه داریم که ما در خانه او را شبکه خبری آنلاین معروف کرده ایم. او همیشه در همه ی شرایط با کوچکترین اتفاقی در آنجا حاضر می شود. نه تنها کمک نمی کند بلکه همیشه در بین دست و پای دیگران است. کمک به همسایه می تواند تنها با کنار او بودن و به او قوت قلب دادن باشد. بیاییم همسایه ی خوبی برای همسایه ی خود باشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا ضرب المثل خود را به کوچه ی علی چپ زدن
مقدمه:درک این که یک شخص آیا واقع نادان است و یا این که در شرایط خاصی خود را به کوچه ی علی چپ می زند عموما بسیار سخت است و عده ای نیز این دو را نمی توانند از یکدیگر تفکیک کنند و تفاوت خاصی نیز برای آن در نظر گرفته نمی شود، عده ای نیز احساس می کنند که وقتی کسی خود را درگیر برخی مسائل عجیب می کند نیز در واقع از این ضرب المثل پیروی می کند.
تنه انشاء:ضرب المثل خود را به کوچه ی علی چپ زدن بیان صحیحی از این مسئله است که یک فرد با هوش بالا برای دست یابی به هدف خاص و یا تبرئه شدن از یک طیف خاص، مسیری عجیب را انتخاب کرده و یا در مورد نکته و مسئله ای اظهار ندانستن می کند تا به آن چیزی که در ذهن خود ترسیم کرده است برسد. ضمن این که مسیر موفقیت او زمانی خطرناک خواهد شد که دیگران در مورد این تصمیم او به یک مسئله مهم برسند و آن هم این است که از قصد خود را به ندانستن زده است.
عده دیگری نیز هستند که شاید این مسئله را با ناآگاهی واقعی یک فرد اشتباه بگیرند، در داستانی مثلا قتلی رخ داده است و عده ای هستند که به عنوان متهم از آن ها نام برده می شود و طوری که انگار همه آن ها در این قتل شریک بوده اند، در صورتی که ممکن است یکی از آن ها به شکلی عجیب خود را به کوچه علی چپ بزند و اظهار ندانستن کند، در واقع این ضرب المثل در چنین شرایطی کاربرد خواهد داشت و چه بسا که او شخص اصلی این اتفاق است.
نتیجه گیری:گاهی بکار بردن این ضرب المثل نیازمند دقت بیشتری خواهد بود و در هر شرایطی نمی توانیم از آن استفاده کنیم، ضمن این که منظور این ضرب المثل بیشتر به سمت منفی خواهد بود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پابه یازدهم انشا ضرب المثل دانا هم داند و هم پرسد نادان نداند و نپرسد
مقدمه:قطعا بار ها شنیده ایم که افرد باهوش و دانا هر چقدر که می دانند باز هم به دنبال کسب علم هستند و هیچ گاه از این شرایط خسته نمی شوند و همواره در پی آموختن هستند و ترجیح می دهند علوم خود را گسترش داده و به سوی کسب بی نهایت حرکت کنند، در صورتی که در نادان برعکس است.
تنه انشاء:فرد نادان ممکن است مسئله ای را آموخته باشد اما به تدریج ترجیح می دهد که مدام از آن استفاده کند و برای او نهادینه شده است که کسی بیشتر از او نمی داند و او دانا ترین در این زمینه است، حتی ترجیح نمی دهد که اطلاعات خود را بروزرسانی کند و از علم خود در جهتی درست استفاده کند.
ضمن این که باید بدانیم وقتی فردی دانا است مدام به دانسته های خود شک کرده و در پی این است که بیشتر بدست آورده و برای این کار خود را دانا نمی داند و چه بسا روی اعتماد به نفس او نیز تاثیرات منفی داشته باشد و باعث شود او به هر چه که تاکنون به عنوان علم بدست آورده است شک کند.
ضرب المثل دانا هم داند و هم پرسد نادان نداند و نپرسد نیز دقیقا به همین مضمون اشاره دارد، این که بسیاری از افراد وقتی می دانند باز بیش از همه کنجکاو هستند و می پرسند، اما نادان به همان چند خط و چند روز که تجربه کوتاهی کسب کرده است بسنده می کند.
نتیجه گیری:انسان ها مدام خود را با یکدیگر مقایسه می کنند و هر کسی سعی می کند علم خود را به رخ دیگران کشیده که این مسئله به خوبی خود بد نیست، زمانی منفی است که فرد اشتباهات مختلف خود را گردن نگرفته و از آن ها فرار کند و سعی کند خود را دانای بی اشتباه نشان دهد و در صورتی که هیچ انسانی نمی تواند این گونه باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا ضرب المثل سالی که نت از بهارش پیداست
مقدمه:عده زیادی هستند که وقتی کاری را شروع می کنند و در بخشی از آن به مشکلی برمی خورند می خواهند ابراز ناراحتی و اندوه خود را به گونه ای بیان کنند و اعلام کنند که این مشکل از همان ابتدا همراهشان بود و آن ها را آزار داده و باعث مشکل می شد.
تنه انشاء:البته که ضرب المثل مشهور سالی که نت از بهارش پیداست کاملا دقیق به ما این مسئل را خاطر نشان می شود که وقتی سالی از همان ابتدا که بهار فصل نخستش است بد شروع می شود، قطعا آینده و پایان بسیار بدی نیز خواهد داشت و حتی در ادامه ممکن است مشکلات بیشتری نیز رخ دهد و وضعیت زندگی نیز بدتر شود.
شروع یک سال می تواند برای ادامه آن تصمیم گیری کند که البته از برخی جهات نمی توان این ضرب المثل را به کار برد و البته آن را درست دانست. چون ما می توانیم تصمیمات خود را دگرگون سازیم و خودمان را محکوم به شکست نکنیم.
در مورد این مسئله نیز خیلی دقیق باید گفت که کسی نمی تواند منکر این مسئله شود که یک شروع تلخ می تواند مشکلات و گرفتری های زیادی را به بار آورد. اما به این معنی نیست که صرفا ادامه مسیر نیز می تواند همانقدر بد و سخت و موفقیت دور از ذهن باشد.
نتیجه گیری:به انضمام تمامی این مسائل شروع یک کار جدی باید به صورت کاملا برنامه ریزی شده و صحیح انجام شود؛ در غیر این صورت قطعا انگیزه ای برای ادامه کار وجود نخواهد داشت و نگرانی های زیادی نیز برای انسان به وجود می آید که ممکن است حتی به بدبینی ختم شود و سبب گرد که ما از انجام این کار تا انتها منصرف شویم و قطعا هیچ نتیجه خوبی در کار نخواهد بود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است
مقدمه:بیان این موضوع که وقتی مسئولیت انجام کاری به فرد نابلد و ناشایست سپرده می شود و عده زیادی از این وضعیت ناراحت هستند، عموما از ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است استفاده می کنند که نشان دهنده لیاقت کم این شخص است و او باید جایگزین فرد دیگری شود.
تنه انشاء:فردی در یک زمینه فعالیت و یا عرصه خاص حضور ندارد و عده دیگری جایش را می گیرند و سعی می کنند کاری که او انجام داده است را انجام دهند و در واقع تمام تلاش فرد حدید این است که جایگزین شخصیت قبلی شود، اما برایش کیفیت کاری که انجام می دهد مهم نیست و همین طور پیش می رود و بسیاری از ساخته های قدیمی را نیز به دست نابودی سپرده و مشکلات زیادی را ایجاد می کند.
درباره این ضرب المثل نیز باید بگویییم که وقتی در یک عرصه خاص، رقیبی وجود نداشته باشد، ضعیف ترین شخصیت از هر نظر نمی تواند به آن مقصد که برای بسیاری مشخص بود دست یابد. اما طوری رفتار می کند که انگار همه چیز وابسته به اوست و او نقش اول را بازی می کند و می تواند هر کاری که می خواهد انجام دهد و در واقع قدرت در دستان اوست.
عموما افراد دیگر وقتی جایگزین غیرمنطقی و نامناسبی را برای یک شخص دیگر می بینند، از ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است در جملات خود استفاده می کنند.
نتیجه گیری:به بیانی دیگر باید بگوییم که شما یک شخص را در جایگاهی که حق او نیست می بینید، از طرفی رقبیبی نیز نداشته و می تواند به راحتی در این راه تنها کسی باشد که امکان انجام هر کاری را خواهد داشت، او سعی می کند که دست به برخی کار های بزرگ بزند که از نظر دیگران فرد مناسبی برای این کار به نظر برسد، اما هنوز هم این ضرب المثل برای او بکار گرفته می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا ضرب المثل سری که درد نمی کند دستمال نبند
مقدمه:تفاوت هایی میان تشخیص یک اتفاق تلخ برای انسان و دیگر موجودات وجود دارد و آن هم بیان این درد و مشکل است که احتمالا همه شما هم درباره آن اطلاعات زیادی دارید، البته که افراد وقتی بیمار می شوند بلافاصله به دنبال راه چاره هستند و حتی برخی پیگشیری پیش از درمان می کنند تا به دردی سخت مبتلا نشوند.
تنه انشاء:هر کسی می تواند از این ضرب المثل در شرایطی استفاده کند که درگیر یک مسئله بسیار ساده شده است و احساس می کند که درد و یا حتی مشکلات زیادی را پیش و رو خواهد داشت، در این شرایط از ضرب المثل سری که درد نمی کند دستمال نبند استفاده می کنند و حتی اگر در معنی آن نیز نگاه عمیقی به این مسئله داشته باشیم، می گوید که وقتی شما هنوز به مشکلی نرسیده اید و یا این که اتفاقی برای شما رخ نداده است، نباید نسبت به آن عکس العملی از خود نشان دهید.
مانند کسی است که هنوز درگیر بیماری تب نشده و از دارو های درمان این مشکل استفاده می کند و مدام ترسی در وجودش نهفته است که حس می کند ممکن است درگیر یک بیماری خیلی سخت و عجیب گردد.
شخصیت انسان ها متفاوت است و هر کسی فکر می کند که وقتی دچار مشکلی می شود باید هر چه زود تر راه حل آن را بیابد. بعلاوه این که واقعا سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند که می تواند حتی باعث سردرد مجدد شود در صورتی که شاید از قبل هم وجود نداشته باشد.
نتیجه گیری:عده ای نیز این ضرب المثل را حتی در کاربرد های خارج از بیماری استفاده می کنند و البته عمده استفاده آن نیز در همین زمینه بوده و بسیار نیز تلخ است که اگر شخصی قادر به حل مشکلات خود در اسرع وقت باشد و شخصی نیز حس کند که ممکن است این مشکل برای او به وجود آمده اما قادر به انجام کار خاصی نباشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا با موضوع هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد
مقدمه:در صورتی که کسی به امید کمک دیگران بنشیند قطعا با مشکلات و گرفتاری های زیادی در زندگی اش روبرو می شود و حتی ممکن است از مرحله ای به بعد کاملا به دست فراموشی سپرده شود و زندگی اش نیز عاقبت خیر و خوشی برای او نداشته باشد، چون هیچ گاه وابسته بودن نمی تواند نتیجه صرفا خوبی برای انسان داشته باشد و بسیاری از ما را دچار مشکلات سخت و گرفتاری ها خیلی عجیب و بزرگ می کند.
تنه انشاء:بهتر است بیاموزیم که هیچ گاه کسی بهتر از خودمان نمی تواند برای ما تصمیمات صحیح بگیرد، البته این در شرایطی است که به سن تصمیم گیری درست رسیده باشیم و بدانیم که چه چیزی در مسیر زندگی مان خوب و چه چیزی بد و اشتباه است. شاید ضرب المثل هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد را کم تر شنیده باشیم، اما باید بدانیم که تیتر کاملا درست و صحیحی است و به هیچ عنوان نمی توان به آن ایرادی وارد کرد و هر کسی ممکن است در زندگی وابستگی به دیگران داشته باشد.
مسئله اینجاست که این وابستگی در مسیر صعودی و رو به جلوی حتی فرد موفق نیز نباید نقش گسترده ای داشته باشد، ما می توانیم حمایت خانواده خود را در زندگی داشته باشیم، اما وابستگی از سن جوانی به بعد به هیچ عنوان درست و مناسب شخصیت یک فرد کامل و بالغ نیست.
او حالا تفاوت بد و خوب را تا حد زیادی می داند و می تواند بدترین ها را از بهترین ها تشخصیص دهد و ضرب المثل مشهور هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد به ما نشان می دهد که همیشه از سوی دیگران انتظار کمک نداشته باشید.
نتیجه گیری:این وابستگی می تواند اعتیاد کاری برای شما به وجود آورد و به طوری که احساس کنید دیگر راه فراری نیست و در تله ای که روزگار برای شما ساخته است گیر افتاده اید و راه پیروزی نیز به روی شما بسته است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا درباره جمله معروف یکی به نعل می زند یکی هم به میخ
مقدمه:احتمالا بار ها پیش آمده است که افرادی مراعات گر و محافظه کار را در اطراف خود مشاهده کنید که سعی می کنند تمامی جوانب را رعایت کرده و به هیچ عنوان موجب ناراحتی کسی نشوند که البته در مورد این گونه اشخاص از ضرب المثلی استفاده می شود که می تواند بسیار معانی جالب و جذابی داشته باشد.
تنه انشاء:یکی به نعل می زند یکی هم به میخ به ما می آموزد که در برخی محافل برای این که مشکلات بزرگ و سوء تفاهم های عجیبی پیش نیاید می توانیم از هر دو طرف انتقاد و بحث تعریف کنیم، البته که این تعاریف باید منطقی باشد و تنها در مورد شخصیت عده ای باشد که سعی می کنند مدام با یکدیگر مبارزه های خیلی سخت و طاقت فرسا و البته غیرمنطقی داشته باشند، در این میان می توان مجددا تکرار کرد که یکی به نعل و یکی به میخ زدن صرفا نمی تواند معانی خوبی را بازتاب دهد و گاهی نیز در مسائل بسیار منفی استفاده می شود.
مثلا افراد به دلیل سوء استفاده خودشان از دیگران سعی می کنند که جبهه گیری نکرده و با این که حرف دلشان چیز دیگری است، آن را بیان نکرده و مدام پنهانش می کنند.
در این صورت نمی توان انتظار داشت که در یک جامعه شاهد رشد و پیشرفت باشیم، وقتی انتقادی را می بیینیم و اگر در آن زمینه تخصص داریم باید حتما بیانش کنیم تا با مشکل مواجه نشویم، مشکلی که در مرحله ای دیگر از زندگی گریبان خودمان را نیز خواهد گرفت.
نتیجه گیری:این ضرب المثل به ما می آموزد که عده ای برای حفظ منافع خود ممکن است به طور کاملا مشهور از این ضرب المثل استفاده کنند و در زندگی آن ها کاربرد های بسیار طولانی مدت و همیشگی خواهد داشت. گاهی نیز برای جلوگیری از تنش به کار برده می شود که هر کدام منطق خاص خود را خواهد داشت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا با موضوع ضرب المثل آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
مقدمه:بار ها در زندگی ما و یا اطرافیانمان اتفاقاتی رخ داده است که از گذشته مشخص بوده و نمی توانستیم آن ها را کتمان کنیم، اما به هر حال عده ای دوست دارند تا دریافت نتیجه نهایی صبر کنند، در واقع این در مورد یک دانش آموز که تمام طول سال سعی کرده است و درس خود را به بهترین شکل ممکن فرا گرفته است نیز صدق می کند.
تنه انشاء:تفاوت زیادی میان اتفاقی که از پیش تعیین شده است و همه در مورد آن اطلاع داریم که رخ می دهد وجود دارد تا حدسی که ما در این قبال می زنیم و حس می کنیم آن طور که باید و شاید یک سری مسائل تعیین نشده است و رخداد های پیش و روی زندگی همه کاملا از پیش تعیین شده نیست و ما در قبال دستیابی به آن ها مسئولیتی داریم که باید انجام دهیم.
ضرب المثل آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است نیز چنین نکته ای را گوشزد می کند، وقتی چیزی که از همه ابعاد مشخص است و قرار است که اتفاق افتاده و گاه سرانجام خوش و گاه بدی دارد را دیگر هر بار بیان نمی کنیم. در نتیجه همه ما باید در مورد آن تحقیقات لازم را داشته باشیم.
ما باید بیاموزیم که هر حرفی نباید مدام تکرار شود، چیزی که از قبل مشخص است قطعا رخ می دهد و تا وقتی که مشکلی پیش نیاید، باید منتظر سرانجام رخداد باشیم. اما گاهی صحبت در مورد مشکلات می تواند چاره ای ایجاد کند برای حل آن و این به هیچ عنوان نکته منفی و بدی نیست.
نتیجه گیری:این ضرب المثل در واقع با زیاده گویی کاملا مخالف است و خاطر نشان می کند که وقتی چیزی به طور دقیق و شفاف مشخص است دیگر نباید در مورد آن صحبت های اضافه ای را بشنویم، شاید بتوان گفت که نقدی دارد بر نصیحت هایی که از مرحله ای به بعد در زندگی مدام می شنویم و هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا ضرب المثل شتر دیدی ندیدی
مقدمه:ما ممکن است در زندگی مان اشتباهاتی انجام دهیم که نمی خواهیم کسی از آن چیزی بداند، در واقع این اتفاق بار ها در محیط اطراف ما رخ می دهد و عموما خیلی عجیب نیست، ممکن است فردی نیز در مقابل شما کار خطا و یا اشتباهی را انجام دهد که به هیچ عنوان پسندیده نیست و شما نیز شاهد این قضیه باشید.
تنه انشاء:اشتباهات گاهی ممکن است بزرگ تر از چیزی باشد که فکرش را می کنیم، اما به هر حال ضرب المثل ها به ما نکاتی را می آموزند که بسیاری از این رخداد ها در گذشته نیز نقش بسته است و به هیچ عنوان چیز عجیب و غیرقابل باوری نیست. وقتی فرد در مقابل شخص دیگری اشتباه و خطا را انجام می دهد از او می خواهد که در این باره با کسی صحبتی نکند.
همین کافی است که ما به طور دقیق و کامل ضرب المثل شتر دیدی ندیدی را درک کنیم که نشان از رفتار و اخلاقی دارد که فرد مقابل ما علاقه زیادی به پنهان کاری دارد و از آن بار ها در زندگی استفاده می کند و ممکن است در ادامه تبدیل به یک خصوصیت بد و منفی شود. نخست باید به خوبی رازداری را بیاموزیم که یک ویژگی مهم در انسان هایی است که همه چیز را به درست ترین شکل ممکن درک می کنند.
هر کدام از شخصیت هایی که در اطراف خود می بینیم ممکن است راز های عجیبی داشته باشند که کم تر کسی در مورد آن ها اطلاع دارد و یا تنها صندوقچه اسرار ذهن خودشان است.
نتیجه گیری:هر کسی در زندگی اش راز هایی دارد که نمی خواهد کسی از آن ها باخبر باشد، مشکل اینجاست که یک نفر شاهد این راز مهم باشد، در این شرایط قطعا این ضرب المثل جای کار خواهد داشت و حتی ممکن است بار ها استفاده گردد. در بسیاری از مواقع رازداری نمی تواند صرفا مثبت باشد، چون ممکن است کلید حل یک مسئله مهم باشد که ما آن را کتمان می کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
پایه یازدهم انشا زندگی تنها در یک کلبه
مقدمه:فرض کنید تک و تنها باید در یک کلبه و دور از شهر و تمام تکنولوژی تا آخر عمر زندگی کنید، شاید برای چند روز و یا حتی چند ساعت در هفته بسیار جذاب باشد اما این که تمام مدت در چنین وضعیتی باشید کمی سخت و نشدنی به نظر می رسد که بسیاری شاید احساس کنند که دیگر راهی به گذشته ندارند و زندگی شان درگیر اتفاقات تلخ و سخت شده است.
تنه انشاء:تنهایی همیشه برای انسان یک اتفاق جذاب نخواهد بود، گاه این که بخواهیم خودمان را تحمل کنیم به مراتب سخت تر و نشدنی تر است، چون اگر انسان با خودش کنار آمده و دوست شود قطعا تبدیل به فرد موفقی خواهد شد، می تواند رک و راست و به دور از هر گونه دروغ زندگی اش را دچار دگرگونی ها و تغییرات فراوانی کند.
ما می دانیم که اگر در زندگی خود محبت را به جریان انداخته و کینه ورزیدن را یک اخلاق بد و منفی بدانیم، قطعا از دید دیگران نیز فردی جذاب تر هستیم. در مورد تمامی انسان ها این شرط وجود دارد که وقتی در یک کلبه تنها باشند، نخستن چیزی که به آن می رسند بی حوصلگی است. انسان ها عموما شخصیت های اجتماعی دارند و همواره می خواهند که در کنار دیگران روز ها و شب ها را سر کرده و تنها نباشند.
تنها بودن و دور بودن از شعر معانی دیگری نیز خواهد داشت، خبری از اینرنت پرسرعت که هر کدام از ما در طول روز ساعت ها درگیر آن هستیم نخواهد بود.
نتیجه گیری:تنهایی همیشه هم برای انسان ها بد نیست، اما اگر طولانی مدت و همیشگی باشد قطعا مثبت نخواهد بود و می تواند روی روحیات انسان ها در شرایط مختلف تاثیرات متفاوت و عمدتا منفی بگذارد، هر کسی می خواهد با کسانی که دوستشان دارد زندگی کند و در واقع از ترس، اندوه و غم نیز رها باشد.
بهتر است که از یاد نبریم، همه انسان ها در لحظاتی از زندگی خود باید تجربه تنهایی را داشته باشند تا بدانند که هم نشینی با دیگران تا چه حد می تواند به آن ها کمک کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند. عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد. چشم ها میدانند چگونه ببینند
چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند. عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم
چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان
بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا. بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی. امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
کووید۱۹ گلادیاتور میشود
کووید۱۹ همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.
گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.
و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.
و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکندو چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها
و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.
و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!
انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع سفر با کرونا
یک شب عادی بود،مثل همیشه.بادی سردی درون غار می وزید اما گرمای گپ و گفت درون غار از سرمای هوا می کاهید.شاید از خودتان بپرسید من که هستم؟نه بحث از انسان های اولیه است نه از خون آشامان درون غار .فقط من هستم کرونا.البته اسم شناسنامه ای ام (کووید ۱۹)است ،اما کرونا صدایم می زنند.
برویم سر اصل مطلب.خانه ای کوچک در بدن یک خفاش داشتم و با بقیه دوستانم در بدن دیگر خفاشان زندگی می کردیم.اما همه چیز از بحث همان شب شروع شد،بحثی عجیب از موجودی به نام انسان.هیچ یک از ما کرونا ها نتواسته بود یک انسان را ببیند یا وارد آن شود.
در آن بحث پر محتوا غرق شده بودیم که ناگهان دو سایه وارد غار شدند ،خیلی راحت چند تا از خفاش ها را گرفتند درون کیسه ای انداختند و رفتند.خفاش من هم جزو آن ها بود.
سفر طولانی بود انتظار داشتم از هر جا سر درآورم جز جایی به اسم رستوران.از خط عجیب و غریب و چشم های بادومی و اطلاعات سرشارم فهمیدم در کشوری به اسم چین هستم.تا به خودم آمدم دیدم که خانه ام پخته شده و من درون ظرف سوپ شناورم و برای بقا می جنگم.آخه سوپ خفاش هم مگر غذاست؟
به میز کناری ام نگاهی کردم،رفیق گرمابه گلستانم یعنی آنفولانزایH۱ N۱را دیدم،میز بعدی پسرخاله ام ویروس سرما خوردگی رادیدم .خلاصه که تمام آشنایان و دوستانم را در آن رو ملاقات کردم.بیشتر شبیه اجتماع انواع ویروس ها بود نه رستوران.تا یادم نرفته بگویم معلم اول دبستانم یعنی ویروس ابولا را دیدم نسبت به قبل وضعش خیلی بهتر شده بود و حالا دیگر ما را تحویل نمیگرفت.
تا به خودم آمدم آن انسانی که خیر سرش یک فرد فهمیده به نظر می رسید مرا همراه با کله ی آن خفاش فلک زده داخل قاشق گذاشت و به سمت دهانش برد و بعد همه جا تاریک شد.
۲ دلیل مرا برای تبدیل شدن به یک قاتل زنجیره ای ترغیب می کرد۱=انتقام از انسان ها ۲=شهرت.من هم مثل هر موجود دیگری عاشق شهرت بودم و حالا چه فرصتی بهتر از این ؟خیلی زود تکثیر شدم و ظرف چند روز چین را به دست گرفتم .بیشتر تکثیر شدم و همراه کالاهای صادراتی به کشور های دیگر رفتم.
خودم به یک سوهان قم چسبیدم و سفرم را شروع کردم.می گفتند ایران کشور زیبایی است،پس من هم یک تور ایران گردی برای خودم ترتیب دادم.بعد از چند روز گشت و گذار در قم همراه یک دانش آموز به خانه رفتم.یک بالشتک فی دستش گرفت و سریع با انگشتانش روی آن ضربه می زد.می خواستم بگویم مگر خوددرگیری داری بچه؟اما دیدم نوشته هایی در صفحه ی آن نمایان شد.فارسی ام زیاد خوب نبود اما فهمیدم این بچه از تعطیلی مدارس ذوق مرگ شده است.
به شهر های دیگر سر زدم،به اصفهان که رسیدم از یک ویروس ناآشنا آدرس تهران را پرسیدم.جوری به من آدرس داد که نزدیک بود با اولین پرواز برگردم چین اما خوشبختانه پرواز ب تاخیر پنج ساعته روبرو شد و من هم فهمیدم که اشتباه آمده ام . برایم خیلی عجیب بود،مردم ایران چه قدر راجبم جک ساخته بودند!خیلی از آن ها ابراز خوشحالی می کردند که قرار نیست در روزی به اسم عید هم دیگر را ببیند.همه شان خوشحال بودند اما در تنهایی شان که می رفتی همه دگیر مشکلات بودند.اوایل فکر می کردم دوستم دارند اما وقتی جمله هایی از قبیل(لعنت بهت کرونا،دم عیدی این ویروس دیگه چی بود،حاضرم امتحان ریاضی بدم و برم مدرسه ولی این کرونا بره،از خونه دیگه بدم میاد،آخه امتخان آنلاین چی میگه دیگه،آخه سوپ خفاش هم غذاس،)کاملا ثابت کرد که مرا دوست ندارند.
البته غم را در چهره ی دانش آموزی دیدم که ساعت ده و نیم شب پای شبکه آموزش خوابش برده بود به خاطر او هم که شده بود باید کاری میکردم چون صدای خروپفش بدجوری در خانه طنین انداز شده بود.دیگر وقتش بود بار و بساطم را جمع کنم و بروم. دیگر دوره ی من هم به سر رسیده بودم.با اولین پرواز به همدان و غار علیصدر رفتم و به خفاش های آن ها پناه بردم ،ایرانی ها هم مانند من به سوپ خفاش لعنت میفرستادند پس از خورده شدن در امان بودم.کنجی نشستم و با خودم گفتم "خوشا به حال آنان که محبوب اند نه مشهور"و به حال خود گریستم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
عشق درد است نامش زیباست اما پر از ترس است ؛ در راه عاشق شدن اگر قدرتت کفایت نکند هلاک خواهی شد
کرونا نیز همچون عشق وجودت را با ترس اغشته میکند تفاوت کرونا و عشق این است که ترس از عشق ترس از رفتن است و ترس از کرونا ترس از ماندن
کرونا همانند عشق فراگیر است و ناخواسته دچارش میشوی .
برای عاشق شدن باید مغز را از فکرو خیال شست و برای کرونا نگرفتن شستن دست ها ضرورت دارد
درد عشق جانسوز است ، در سفر زندگی گاهی سواره ای تو را سوار کرده و به ته عمرت میکشاند سواره ای که راننده اش معشوقیست که درد بر جانت می اندازد این چنین است که برای خیلی ها مرگ بزرگترین ارزوست
کرونا نیز درد اور است همانگونه که وقتی از شدت غم نبود یار همه را از خود میرانی هنگام ابتلا به کرونا نیز اطرافیان از تو رانده شده و تنها میمانی و این نیز مرگ واقعیست
تفاوت اساسی عشق با کرونا این است که درد عشق با وجود رنگ تیره اش زیباست اما درد کرونا با وجود رنگ سرخش که حاصل تب کردن است زشت است و تلخ .
امید که هرگز طعم تلخ درد عشق و ابتلا به کرونا را نچشید.
انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
دلایل زیادی وجود دارد که من بتوانم عشق را با ویروس کرونا مقایسه کنم، از قضا این دلایل بسیار هم قانع کننده هستند حداقل برای من!!
_ اولا بعضی از افراد عاشق درست مثل کنه به آدم میچسبند و ول کن نیستند و کرونا هم تا انسان را ناامید نکند و به مرگ نرساند دست بردار نیست! حالا شاید برای بعضی از شما سوال پیش بیاید که مرگ در اثر کرونا چه ارتباطی با عشق دارد؟ ارتباطشان در این است که افرادی هستند که وقتی عاشق میشوند و به دلایلی نمیتونند به عشق خود برسند دچار افسردگی میشوند و کم کم دار فانی را وداع میگویند:)
- یکی دیگر از دلایل موثق من شبیه بودن علائم کرونا وعاشقی است!؟
عالائم کرونا شامل: ۱_ تنگی نفس.۲_ لرزیدن صدا.۳_ سوختن بدن(تب)
و علائم عاشقی نیز همینطور است وقتی شخصی در مواجه شدن با عشقش دچاراسترس میشود؛ صدایش میلرزد یا دچار تنگی نفس میگردد و از استرس زیاد تنش میسوزد و عرق میکند:))
از نظرم مهمترین دلیلش میتواند نا امید شدن از زندگی و حیات باشد یعنی فرد عاشق و کرونایی درست مثل هم از زندگی و حیات دوباره ناامید میشوند؟!
در هر صورت احساس من نسبت به کرونا این است که کرونا تغییر هویت داده و راست راست در حال چرخیدن و گردش در سرتاسر جهان هستی است و از هر شخصی هم که خوشش بیاد بیدرنگ در جسم و روح او نفوذ میکند و تمام سعی خود را میکند تا او را از پا دربیاورد.
در کل اینها همه را گفتم تا برسم به حرف و نتیجه اصلی خودم:
کرونا و عشق دو کلمه هستند اما، هویت و شخصیتشان بسیار شبیه هم است.
هرکس دچار عشق یا کرونا شود به ورطهی نابودی و هلاکت میافتد اما اگر بتوانی آن را تجربه کنی و از آن عبور کنی قطعا آدم قویتری خواهی شد. در آخر سخنم رو با بیتی از حافظ جان به پایان میرسانم:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم
وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!
معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!
معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!
معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !
معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!
معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!
کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!
معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!
کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!
کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)
مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:
آخ جون!
کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:
جان هان چون!
برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!
کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع ویروس کرونا
تجربه به من آموخته که باید با کسانی که قدرتمندند با آرامش برخورد کرد، باید پذیرفت که کرونا ، ریشخند طبیعت است به انسان های قرن ما.
انسان هایی که هیچ مانعی را در برابر خود نمیبینند و فکر میکنند سند دنیا،شش دانگ به نامشان است.
اما نه برادر من! نه خواهر من!
این یک تلنگر استتلنگری برای من، برای تو،برای ما.
چطور آن زمانی که اجناس آشغال و یک بار مصرف چینی را وارد و مصرف میکردید اخم به پیشانی تان نیامد؟
زمانی که کمر گارگر ایرانی را خم کردید،در کارخانه هارا پلمپ کردید،کارفرماهارا ورشکسته.
حالا چین آدم بده داستان شده؟؟! کاش مسولیتی درین کشور داشتم،آن وقت قطعا با چین قطع رابطه میکردم، با چین خفاش و مار خور. ما هنوز ۲۰۰۳ را از یاد نبرده ایم، شما هم از یاد نبرید ، میترسم کرونا از این مرز و بوم رخت بربندد و واردات و مصرف کالاهای چینی از سر گرفته شود.
ای دوست ، همشهری، هم وطن.
هربار که خواستی جنس چینی بخری با یک دستمال آنرا بردار،نکند ویروس جدیدی از یک حیوان بیچاره دیگر روی آن باشد
انشا با موضوع ویروس کرونا
ویروس کرونا از قرار معلوم تو کشور چین از طریق سوپ خفاش شیوع پیدا کرده، ولی چطور ممکنه مگه نمیگن کرونا ویروس در دمای بالای ۷۰ درجه میمیره، ولی تو سوپه زنده مونده؟! خب حتما سوپش نیم پز بوده.
این ویروس جدید الشایع طبق آماری که میگن فقط احتمال مرگ و میرش ۲ درصده. پس زیاد جای نگرانی نیست. البته نباید به این آمار جهانی دلخوش باشیم. اون برای کشورهای پیشرفته است. برای ما فرق میکنه. جدای این مباحث این ۲ درصد هم میتونه برای هر تک تک ما ایرانی ها خطرناک باشه، تو ایران به دنیا اومدن هم احتمالش ۲ درصده که خب به دنیا اومدیم. پس نباید سرسریش بگیریمش.
این ویروس فقیر غنی نمیشناسه، از فقیرترین آدم گرفتارش شده تا غنی ترین مثل معاون وزیر بهداشت (به نا به ویدیویی که از خودش تو فضای مجازی ارسال کرده بود) که تو خونش خودشو قرنطینه کرده خب ظاهرا نخواسته از امکانات مجهز بیمارستان ها برای خودش استفاده کنه. ولی تو خونه قرنطینه کردن هم امکانات بیمارستان رو نیاز داره، از جمله پرستار، دکتر، اکسیژن، آی سی یو و . یعنی همه این امکانات تو خونش داره؟!
از روزی که این ویروس تو کشورمون اومده، ماسک هم پیدا نمیشه. معلومه که ماسک ها در اختیار یک مشت دلال پدر سوخته مفت خوره. نه ماسک پیدا میشه نه الکل پیدا میشه نه مواد ضد عفونی کننده. قبلا تو بقالی هم الکل پیدا میشد الان تو داروخانه ها هم نیست! یا یه جور دیگه، میبینی داروخانه ماسک نداره ولی سوپری بغلش رو شیشه ش نوشته ماسک موجود است!
البته نباید از تاثیرات خوب این ویروس بر جامعه هم غافل ماند، کروناویرس بر بهداشت جامعه خیلی تاثیر خوبی گذاشته، یعنی تاثیری که کرونا روی تمیزی ما گذاشت، النظافه من الایمان نگذاشت.
بلاخره باید مواظب این ویروس بود. این ویروس اصلا شوخی بردار نیست. یه جایی خوندم سازمان بهداشت جهانی گفته بود نگرانی ما در مورد کشورهایی است که مدیریت بحران ضعیفی دارن. یعنی دقیقا منظورش ما بودیم!
در آخر هم باید از زحمات بی دریغ، بی بدیل و بی شائبه برخی مسئولین قدردانی کرد. از وقتی ویروس اومده مهمترین کاری که تونستن در مقابله با ویروس انجام بدن این بوده که رفته اند تست کرونا داده اند!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
دنیایی خالی از آرزوها.
می دانی بدترین حالی که یک فرد می تواند داشته باشد چیست؟
راستش به نظرمن بدترین حال دنیا این است که یک فرد, دیگر آرزویی نداشته باشد. یعنی فکرش را بکن هیچ آرزویی, بی هدف, بی انگیزه مثل یک مرده متحرک می ماند که فقط زنده است ولی زندگی نمی کند.
پس گوشه ای بنشین و با خودت خلوت کن که از روزهای زودگذر زندگیت چه می خواهی اگر دیدی هنوز هم آرزوهایی داری حتی اگر به آنها نرسیده ای, خوشحال و امیدوار باش یعنی خیلی خوشبختی!
آرزوهایی که داری دنیای تو را می سازند پس مراقب دنیایت باش مبادا بخواهی به خاطر مشکلاتی که سر راهت است آرزوهایت را رها کنی!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم.
گاه یک لحظه سکوت باعث باریدن چند فکر و سؤال میشود. گاهی سؤالات یا جملاتی تو را گرم گفتگو با دنیای اطرافت میکند. اما از راه دیدن: من هم جملاتی مانند اگر میتوانستم، اگر قدرت داشتم را انتخاب کردم.
اگر میتوانستم به باران میگفتم بر روی دل تمام مردم ببارد. بر روی کینهها و بر روی سیاهیها ببارد و همهجا را پاک و پاکیزه از بدی و لبریز از عشق کند. اگر قدرت داشتم، یک چشم دیگر بر روی صورت همه نقاشی میکردم، آن هم به جای زبان، تا احساسات و گرمای دوستی، صداقت و غم نامردی را که زبان توان توصیف آن را ندارد، با چشمهایمان میدیدیم و درکش میکردیم، و همینطور یک دست تا در هنگام باریدن باران الهی این قطرات را نصیب خود میکردم.
اگر میتوانستم، پشت زبان قلب را قرار میدادم تا پشت هر سخن احساسات نهفته باشد، و همینطور اگر قدرت داشتم واژهها و کلمات را طوری قرار میدادم، که معنی درد را بفهمند و من به خاطر درد» سکوت را امتحان نکنم، میخواستم زندگی را طور دیگری معنا کنم، زندگی یک اثر هنری است، نه مسئلة ریاضی، با عقلت نمیتوانی حلش کنی، نباید به آن فکر کنی، باید با احساسات درکش کنی و فقط از آن لذت ببری.
اگر قدرت داشتم، قلب همه را از آب درست میکردم؛ آب نماد پاک و صافی است؛ ولی آب که به تنهایی نمیشود، سپس بیرون آن را با شیشه میپوشاندم، تا هرچه را که در دل هرکس رخ میدهد میدیدم. اما از کجا معلوم قلب برخی از انسانها از همینگونه باشد؛ مثل آب پاک و صاف و همانند شیشه شفاف اما شکستنی، پس با خط درشت روی آن مینوشتم: آهسته. این کالا شکستنی است! »
و اینکه اگر میتوانستم، خدا را در قلب، فکر و دعای کسی قرار میدادم. و اگر میتوانستم، به کسانی که هر روز گله و شکایت دارند میگفتم: حال که شما هنوز زندهاید، خیلیها نفسهای آخرشان را میکشند.»
اما چرا اگر؟ چرا شاید؟ از کجا معلوم بشود؟ من میتوانم، قلب من لبریز از امید و دستانم تشنة کارکردن هستند. درست است. سخت است، اما اگر توانستن هفت حرف دارد، اندیشیدن هشت حرف؛ من که اندیشیدن را پشتسر گذاشتهام، پس توانستن آسانتر است، حتی اگر شده به یکی از آنها میرسیم، پس امیدمان را از دست ندهیم!
برای برخی افراد، این جملات غیرممکن هستند، اما اگر میخواهید آن را ممکن بسازی، باید باور غیرمحالبودنش را محال سازی؛ همة اینها با یک لبخند آغاز میشود، با یک امید، با یک نفس.
پس بیاییم دست به دست هم فردایمان را لبریز از امید و رنگین کنیم با مهر و محبت؛ زندگی دوبار تکرار نمیشود. منتظر فرصت نمانیم، ما آن را خلق میکنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا:سر و صدا و درسی از استاد
اتاق تهِ راهرو که یک درِ خروجی فیِ رنگی هم کنارش است، محل درس و تکرار شاگردانِ کلاس چهارم است.
ده تا همکلاسی سال چهارمی که بیشتر دوست هستند تا همکلاسی، کنار هم در دو حلقهٔ پنج نفری درسهای همان روز را مرور میکنند، البته یکی از این حلقههای دوستانه امروز، چهار نفری است و از میان این جمع ده نفری دوستانه، یکی بیحوصله و خسته در گوشهای از کلاس دراز کشیده و سر بر زمین نهاده است.
سر و صدای تکرار بچهها بلند و زجر آور است، گاهی خندههای بلند و صحبتهای دوستانه به این سر و صداها میافزاید.
حال فکر کنید آن بدبخت دراز کشیده که من باشم، چه حس و حالی در میان این جمعیت پر هیاهو دارم و به روی خود نمیآورم. خوب بگذریم.
کلاس تَه راهروی سال چهارمی ها مثل بقیه اتاقها، پنجرهای بزرگ و شیشهای با دو دریچهی گنده به داخل راهرو دارد؛ تا استادان کشیک تکرار و مطالعه شاگردان را زیر نظر داشته باشند و هر از گاهی سری به درس و مشق آنان بزنند.
داخل اتاق یک فرش قرمزِ خط خطی فرش است و در آن هوای گرم تابستانی، یک پنکه سقفی، هوا را کمی خنک میکند و دو پنجرهای که رو به بیرون است، کار تصفیه هوای اتاق را انجام میدهد.
خوب یکی دراز کشیده و بقیه درس و صحبت شان با هم مخلوط است.
در همین گیر و دار، بدون اینکه کسی متوجه شود؛ یکی از داخل راهرو به درون کلاس سال چهارمیها نگاه میکند تا ببیند که کِی درس میخواند و کِی مجلس را با حرفهای خود گرم میکند.
یک لحظه همه سر و صداها خاموش شد و اتاق را سکوتی مطلق فرا گرفت. من خوشحال از اینکه کمی اتاق آرام شد و میتوانم بخوابم. نه، خاموشی علتی داشت و همه اول به چهره همدیگر خیره شدند و علت خاموشی سر و صداها را در چهرهی هم جستوجو میکردند. بعد نگاهی به پنجره انداختند؛ سکوت اتاق به خاطر کسی بود که از بیرون پنجرهی شیشهای دیده میشد.
کسی که از پشت شیشه دیده میشد؛ شخصی با چهره سفید و منور که زیبای در آن متبلور است، با ریش دراز اما کم پشت خرمای و سبیل کمانی که ساکن آن چهره است، با موهای پر پشت و درازِ روغن زده و به طرف بالا شانه شده که حقا زیبنده هم است، با قامتی میانه و جسمی متناسب و با لباسی آبی کم رنگ و خوشتنِ اتو کشیده، از پشت پنجره به بچهها نگاه میکرد.
آری!
آن بزرگوار یکی از استادان خوب و جوان مدرسه، استاد کریمی بود.
نفسِ همه در سینهها حبس و منتظر این هسنتد که استاد گرامی چیزی بگوید و به خاطر سر و صدای زیاد، ما را سرزنش کند.
اما استاد مهربانمان با خندهی همیشگی روی لبش، چند کلمه مختصر و مفید و به دور از سرزنش گفت و رفت.
غافل از اینکه استاد با این رفتارش درسی به ما آموخت و آن اینکه در مقابل اشتباهات مردم، همیشه سرزنش و سرکوب کردن فایده ندارد و هر رفتار نیکی یک درس زندگی است.
مخصوصا که طرف مقابل شاگرد باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: اگر چه عاشق برفم بهار هم خوب است
ثانیه ها ,دقیقه ها,ساعت ها,روزها و شب ها,فصل ها و تمام اتفاقات خوب و بد این دنیا درگذرند. حتی به فاصله یک چشم به هم زدن. هیچ ساعتی برای هیچ فردی در هیچ جای دنیا متوقف نمیشود.چه در زمستان و چه در بهار.
خودم را و زندگی ام را در زمستان شناختم و پیدا کردم. فصلی که سادگی و یکرنگی را از او آموختم همان سفید پوش مهربان که برف و باران را به ما هدیه داد.
من عاشق برفم. زیبایی ای که در گلوله های برفی می بینم هیچ جا نمی توانم پیدا کنم. آرامشی که تماشای بارش برف به من میدهد وصف ناشدنی است. می توانم به راحتی ساعت ها با فراغت جلوی پنجره اتاقم بنشینم واز تماشای این منظره زیبا لذت ببرم. سردی گلوله های برف گرمای دلنشینی در دلم ایجاد می کند.
من زاده ی زمستانم . فرزند برفم. زمستان برایم تداعی کننده خاطرات خوب زندگی ام است.خاطراتی سرشار از خنده و شادی. پدرم را در شبنم های دوست داشتنی می بینم .باران را می گویم , بی هوا می آید و هوای دل ما را هم ابری می کند. اما او همه چیز را می شوید . می شوید و میبرد و گم میکند تا برای فصل شکوفه ها آماده شویم.
بهار هم خوب است . صدای چهچه بلبلان مرا به آن سوی پرده واقعیت می برد . لطافت را باید از شکوفه های سفید و صورتی بهار بیاموزم. چمن های تازه سبز شده نفس تازه ای به زندگی ام می دهند.
چقدر خوشحالم بهار است . چقد خوشحالم این زمستان هم بودم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: عشق بازی با خدا (نماز)
هنگامی که ترنم خوش آهنگ اذان در آسمان شهر ها و روستا ها طنین انداز میشود به ما نوید فرا رسیدن زمان عشق بازی با خالقمان را می دهد.عشق بازی با خالق سخاوتمندی که برای به وجود آوردن وجودما از وجود خودش در کالبد ما دمید و به ما لقب اشرف مخلوقات را عطا نمود.
پیش از آنکه به پرستش معبود بپردازیم وضو می گیریم و اجازه می دهیم آب پاک وضو آلودگی های وجودمان را بزداید و خنکی اش خواب غفلت را از ذهنمان بیرون کند و هوشیاری را مهمان ذهن خلاقمان کند،سپس به سمت قبله که خواستگاه عشق و مقدس ترین مکان جهان است می ایستیم و با قلبی شکسته که آکنده از عشق حق است نیت می کنیم و تمام گرفتاری ها و مشکلاتمان را مانند برگ های رنگارنگ پاییزی به دست باد های پرقدرت می سپاریم و همگی را از یاد می بریم،مگر کسی که ذهنش مملو از خدا و عشق الهی ست میتواند به چیز دیگری نیز بیندیشد؟
مگر انسان عاشق دغدغه ی دیگری جز پرستش معشوقش در سر دارد؟
وقتی هنگام نماز به این میندیشم که در حال پرستش بهترین و بزرگ ترین موجود در جهان هستم به خودم می بالم و با تمام وجود برای این که انسان خلق شده ام و میتوانم در برابر پروردگاری که همه چیز در اختیار اوست سر بر خاک بگذارم احساس شعف و خوشی وجودم را پر می کند.
خداوندا بابت اینکه مرا اشرف مخلوقاتت قرار دادی و به من افتخار بندگی ات را دادی سپاس گزارم.
موضوع انشا: اعتیاد به جهانی غیر قابل لمس
امروزه یکی از دغدغه های مهم بشر ایجاد شرایط و امکاناتی است برای زندگی بهتر و آسان تر.در واقع بشر در طول حیات خود همواره تلاش کرده است تا زندگی را برای خود راحت تر کند.
شبکه های مجازی یکی از مهم ترین فناوری هایی بوده که بشر توانسته آن را به وجود آورد و در راستای زندگی بهتر آن را به کار ببرد.
گوگل،فیسبوک،لاین،وایبر،تلگرام و.نمونه هایی از این شبکه های فراگیر جهانی هستند.امروزه برخی افراد به دلیل استفاده ے بیش از حد از شبکه های مجازی معتادشان شده اند؛متاسفانه این افراد از اینترنت که وسیله ای برای راحتی انسان است با استفاده ی بیش از حد باعث آزار خود و خانواده شان میشوند.افراد معتاد خود به وابستگی و اعتیادشان پی نمیبرند و حتی اگر بفهمد هم برایش بی اهمیت است و تلاشی در راستای کنار گذاشتن آن نمی کند.این افراد بود و نبودشان در کنار دیگران فرقی نمی کند و فقط جسمأ در کنارشان هستند و سودی به حال کسی ندارند.
افراد معتاد ،اینترنت را یک عضو جدانشدنی از خود میدادند و همه جا،حتی در جمع دوستان و خویشاوندان به جای گپ و گفت با آنها، وقتشان را در اینترنت می گذرانند و اگر در یک اتاق ساکت و تنها باشند یا در یک جمع شلوغ و پر سر و صدا برایشان تفاوت ندارد.
اصلا معلوم نیست این شبکه ها برای ارتباط ساخته شده اند یا قطع ارتباط.اعتیاد به اینترنت مانند اعتیاد به مواد مخدر خانمان سوز است و جسم و جانمان را به سوی ویرانی سوق می دهد.
به امید روزی که انسان ها قدر کنار هم بودن را بدانند و به جای گشتن در شبکه های مجازی در دنیای واقعی زندگی کنند و از با هم بودن نهایت لذت را ببرند،شاید فردا فرصتی برای کنار هم بودن نداشته باشیم.
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و یک ماهی قرمز من بودم یک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده بودم دردریای سیاه. ولی او را در جنگل سیاه پیدا کردم.سیاه سیاه است فرقی نمی کند.
سخت است او را پیدا کرده باشی و آتش بگیرد جنگل. سخت است انقدر عاشق باشی که هر جادنبال خود میگردی او را پیدا کنی حال او را پیدا کردم اما انجا من بودم و یک شکارچی ،شکارچی زیبا بود ولی درونش سیاه با جوش هایی پر از خیانت آن آهو شکار شد سخت است تو روباه باشی وعاشق آهو باشی سخت است تو خود گم باشی و دنبال دیگری باشی.
آن آهو آزاد شد ولی زخمی او دُمَش را از دست داده بود من عاشق او بودم ولی روباه بودم من آه در بسات نداشتم.فقط دمم را داشتم تنها زیبایی یک روباهِ پیرو و دلشکسته و گمشده.دمم تمام وجودم بود دمم جزعی از جسمم بود من آهو ام را بیشتر از خودم که گمشده بودم دوست داشتمو جزعی از جسمم را به او وقف کردم حال او خوب شدو من بی دم سخت است زیباییت را به آهو داده باشی و آهو زیبایت را به گوزنش هدیه داده باشد سخت است که تو عاشقش باشی او او عاشق گوزن سخت است تو روباه باشی و او گوزن.
چرا چرا من گوزن نیستم، تا عاشقانه عاشقش باشم.
چرا چرا من روباه هستم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: د مثل دلاوری
فداکاری عشق نیست ،غیرت و مردانگی است از خود گذشتن است یعنی اینکه هر حادثه خطرناکی پیش بیاید جان،مال،ثروت و خانواده را در راه دین وکشورش فدا می کندفداکار به کسی می گویند که از حادثه های خطرناک ونمی ترسد و هروقت حرف جنگ و امنیت کشور می شود با جرأت می گوید :من هستم و تا آخر از کشورش دفاع می کنم ما در جوامع امروز و گذشته فداکار هایی مثل ،محمد حسین فهمیده ،شهید آوینی ،چمران فیروز حمیدی،آتشنشان هایی که در حادثه پلاسکو جانشان را فدا کردند که همیشه دلاوری هایشان و مردانگی هایشان در خاطرمان هست و هیچوقت یادمان نمی رود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران
مقدمه: بعضی از لحظه ها و بعضی از ثانیه ها تبدیل می شوند به بهترین و شیرین ترین خاطره ها، که با هر بار تکرار آن غرق می شوی در لحظه ها و خاطره ها ، مثل استشمام بوی خاک پس از بارش باران.
تنه انشا: در روزهایی که خورشید دامن پرچینش را بر روی زمین پهن می کند و به همه نور و روشنایی و آفتاب هدیه می دهد. دقیقا در همان روزهای آفتابی گرم که خورشید هنرنمایی می کند و آدمی را از نعمت خود سیراب می کند ابرهای آسمان نیز به جنب و جوش می افتند و دست در دست همدیگر می دهند و جرقه ایی ایجاد می شود و خورشید را احاطه می کنند و باران رحمت را بر زمین نازل می کنند. باران بر خاکی فرود می آید که آفتاب آن را طلایی کرده بود و با بارش باران بوی خاک برمی خیزد رنگ از رخسارش می رود و گلگون می شود و به خدا سلام می گوید و همه جا پر می شود از عطر بوی بهشتی که انسان را غرق می کند در دنیایی پر از عشق و لحظه های ناب. بوی خاک پس از بارش باران آنقدر لذت بخش است که برای هزارمین بار انسان را وادار به شکر پروردگار می کند. آنقدر شیرین و ناب است که با هر بار استشمام آن و پر کردن ریه ها از بوی دلنشین آن گویی انسانی دوباره از دل خاک نم گرفته متولد می شود. دقیقا مانند لحظه ایی که نوزادی پا به جهان می گشاید و هیچوقت آن لحظه و آن لبخند جا گرفته روی لب ها فراموش نمی شود.(در این قسمت خاکی که باران روی آن باریده شده است و خاک طلایی به قهوه ایی تبدیل شده است و از آنجایی که انسان از گل آفریده شده است لحظه ی تولید انسان به خاک و گل تشبیه شده است)
بوی نم خاک مانند آن است که بوی بهشت به مشامت رسیده و تو را به خلسه ایی می کشاند که زیر باران خدا قدم بر می داری و باران نم نم روی سرشانه و موهایت می نشیند و عطر خوش دل انگیزی به مشامت می رسد. مگر زیباتر و بهتر از این لحظه و این ثانیه ها هست.
نتیجه گیری: نتیجه می گیریم که هر ثانیه و هر لحظه ای زندگی به ما این را می آموزد که زندگی مانند جریان رودخانه ایی در حال گذر است. مانند بارانی نم نم می آید و بر زمین خدا می نشیند و عطر و بوی بهشتی همه جا را سرشار می کند. آیا آن لحظه نباید شکر گفت.برای لحظه هایی که می توانند بهترین باشند و با ناشکری به ابطال کشیده می شوند.
موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران
مقدمه:باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
بدنه کلی:باران که میبارد همه خوشحال میشوند و من خوشحال تر. چون عاشق بوی باران هستم ، وقتی نم نم باران میبارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود چنان احساس ارامش میکنم که گویی دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم. انگار تا قبل از باران مرده بودم ، الان زنده هستم و زندگی میکنم.
بوی خاک که به مشامم میرسد ، غرقِ خالق هستی میشوم و همچنان که نفس های عمیق و ارام بخش میکشم خدا را شکر میکنم بابت این بوی خاک ، این بوی ناب.
وقتی بوی خاک به مشمامم میرسد در خاطراتم به روستا سفر میکنم ، جایی که بوی خاک باران خورده با دیوارهای کاهگلی معنی پیدا میکند. ای کاش یک دهاتی بودم و حداقل سالی چند بار میتوانستم بوی خاک را با قلبم احساس کنم.
ای کاش میشد بوی خاک باران خورده را در شیشه های عطر محصور کرد چون بوی خاک از بهترین عطرهاست، عطری که یاداور خداست.
نتیجه:باران زیباست ، بوی خاک باران زیباست ، بوی باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، ان زمان که خدا در همین نزدیکی بود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: تاریکی
یکی از بهترین انشا ها در مسابقات تصویر نویسی انشا
تاریکی چیست؟ آیا واقعا سیاه است؟ آیا پلیدی ها درونش خفته اند؟ آیا همان چیزی است که درونش چشم، چشم را نمی بیند؟ یا شاید هم چشمانمان می خواهند اینگونه باشد شاد می خواهند مواظب ما باشند و نگذارند که اهریمنمان تاریکی که درونش پنهان شده اند به درونمان راه پیدا کرده و وجودمان را از بین ببرند و یا شاید هم آنقدر حسود هستند که نمی خواهند زیبایی های درونش و محبت پنهانش را بچشیم یا شاید چیزی که درونش است آنقدر ترسناک است که قلبها را به ایستادن وا می دارد.
شاید تاریکی آن قدر روشن است که دیدگان از درک و فهم این روشناییعاجز هستند و برای اینکه ذهن نیز از چیستی آن فرو نماند آن را تاریک می بینند.
شاید تاریکی خواب اجسام است یا شاید هم خواب خورشید وای هر چیزی نمی تواند تاریک باشد. تاریکی تیره نیست بین تاریکی و تیرگی فرق بسیاری هست. چادر مادر تیره است و روشن اما تاریک نیست بسیار گیج شده اید؟ نه؟! تاریکی موجودی است بسیار عجیب، اصلا شاید موجودی نباشد ولی هر چه هست هرگز سخن نمی گوید و هر صبح بساطش را جمع می کند تا رای شی که مشتریان نامرئی اش از راه خستگی برسند و لحاف گرم و دوست داشتنی اش را به آنان بفروشد.
او هرجا نمی تواند برود چون از هرجا خوشش نمی آید و اصلا ربطی به روشنایی ندارد، او می تواند هرجا که می خواهد جوانه بزند، البته به ما نیز بستگی دارد فقط کافی است دستت را شبیه یک کاسه کنی و و خواهی دید کهکودک نوپای درون دستت راه می رود.
تاریکی جذاب است و معنی بسیار پیچیده ای دارد و شاید به این خاطر که امروز به معنای پلیدی و سیاهی شناخته می شود اهمیت گذاشته و همین طور جذابیت سابقش را ندارد اما هرچه که هست در هر گوشه ای از جهان و از هر جایی که به ما نگاه می کند و به او می گویم دوستت دارم این زیبای چشم نوازِ نوازنده ی آهنگ طنین انداز سکوت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع: تاکسی و خیابان ها
سوار تاکسی میشوم, راننده از خیابان ها و میدان ها گذر میکند و تنها چیزی که ذهنم را مشغول میکند؛حسادت است.
من بسیار حسودم؛به این شهر و مردمانش به کوچه ها و ایستگاه های اتوبوس حسادت میکنم و با خود میگویم:شاید از این خیابان گذر کرده باشد یا که از کنار این فرد عبور کرده باشد حتی شاید داخل این اتوبوس نشسته باشد.
به کسانی که با او حرف میزنند یا کنارش می ایستند و
لباس هایی که بر تن میکند بسیار حسادت میکنم.
با همه چیز خاطره دارم و همه ی وسایلم مرا یاد او می اندازد,یاد کسی که سال های سال آرزوی با او بودن را در سرم پرورانده ام .
خانه را دوست نمیدارم چون چطور میتوانم اثر انگشتانش را از روی لیوان ها پا کنم یا جایی که او در خانه مینشسته
را فراموش کنم؟
گاهی اوقات بیرون رفتن را هم دوست ندارم چون نبودن اورا حتی کوچه ها به رخم میکشد چه برسد به این آدم های دهان بین؟!
در محل کارم گاهی یک تشابه اسمی مرا بهم میریزد یا درون حافظه تلفن همراهم آهنگ هایی موجود است که هرکدام
یک خاطره را برایم زنده می کند.
های مردم!کسانی که عشق مرا به تمسخر گرفتید و باعث جدایی ها شدید بدانید اگر این عشق عشق نبود با پنج دقیقه نشستن در تاکسی این همه یادش را کردم سپس
فکر کنید که من در بیست و چهار ساعت شبانه روز چه میکشم!!!
تقدیم به کسی که حال در کنارم نیست
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
انشا با موضوع: طنین بیداری
با لحن کدام شاپرک، بانرمی کدام قاصدک، با استواری کدام کوه، وبازلالی کدام چشمه باید سرود نوای دلتنگی را؟
تا کی باید دوید در جادههای ناتمام سیاه رنگ کینه و دورویی و ادعاکرد انتظار سبزی را.
ای دور از دسترسِنزدیک! ای سخاوت هرروزهٔ زمین! ای نوربیانتها! نماز مهربانیات را هزاران ستاره هرشب اقتدا کردند به ماه و هرصبح تشنه تر از پیش، سر به کوهوار شانههای آسمانی ات گذاشتند، تا نوازش کنی، تا نگاه کنی؛که یک نگاه تو کافیست برای جاویدانی و سپیدی.
چقدر این روزها با فراموشی تو کش آمده اند و چقدر طولانی شده صدای صدا نکردنت.نفس کشیدن سخت است در هوای غلیظ دلتنگی.
ای مهربانیبیحد! رنگ آبی هزار اقیانوس زیر آرامش نامت جاریست و داغ هزار آتشفشان ریشه داده است در قلب بینصیبم. آری خستهام از دویدن در این کوچههای تو درتوی تاریک.
خانهات کجاست؟ درکجای آسمان که بکوبم حلقهٔ درت را؟ فانوسی میخواهد این شبها برای دیدن ذره ذرهٔ وجود مقدست، تا دیدار تازهام را از پنجرهٔ آسمان بر پیشانی روشن دریا بیاویزم.
بارانیتازهمیخواهد اینشورهزار های همیشگی تا خمیازههای کشدار علف های هرز را رشته رشته پنبه کند و صبحی آبی را در شریان آسمان جاری نماید.
ای مهربانِ بخشنده! برایم قصهٔ مهربانیها و بخشندگیهایت را بگو تا آرام شوم و ببخشم هرآنکه تلخی را پینه زده به قلبم.
در مقابل دلتنگیهایقدیمی این خاک، باران بودنت را به سجادههایی از جنس گلبرگ لطیف نیایش خاتمه ده ونگاه روشنت را به خستگی هایم بینداز.
هوایبیتو، هوایی خالی از خوشبختی است، هوای اندوه است و دلمردگی. چند زمستان مانده به بهار سبز دلم؟ چند ستاره مانده تا صبح روشنِ امید؟ چند پرنده مانده تا پرواز؟ وچند قدم مانده تا رسیدن به دست هایت؟
من به دنبال دستهای تو میگردم که نمیدانم در کجای تاریخ گمشان کردم.چه میگویم؟! اصلاً تاریخ خود ماجرای گم کردن دستهایتوست.
ای زیبای مطلق! با همان سکوت دگر گونهات، با همان سخاوت هموارهات، با همان مهربانی بیحدت و با همان دستهای ببخشندهات، دستانم را بگیر تا مطمئن تر شوم که لبخندهای تو از نوشته های من زیباتر است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: درد دندان
دندان هم مثل بقیه اعضای بدن گاهی درد می گیرد، البته آن هم چه دردی!
آن روز داشتم با برادرم بازی می کردم و حسابی سرگرم بازی بودم که هر دفعه مادرم می آمد ومرتب تذکر می داد که مواظب باشیم وکنار سنگ ها ولبه های تیز دیوار بازی نکنیم و برای یکدیگر وسیله های بازی را پرت نکنیم.
ما بی توجه به گفته های مادرم مشغول بازی کردن بودیم وهمان کارهایی که مادرم منع کرده بود را انجام می دادیم.
یکدفعه احساس کردم که دندانم درد گرفته البته وقتی به برادرم خیره شدم دیدم که از شدت ترس چشم هایش را بسته است.
من گریه کنان دویدم به سمت آینه وقتی به آینه نگاه کردم خدای من چه بلایی به سرم آمده بود! واقعا وحشتناک بود! همان جا نشستم وریز ریز گریه کردم.
مادرم به سمت من آمد وپرسید: چه بلایی به سرم آمده وچرا گریه میکنم؟
من با همان چشمان گریان به مادرم نگاه کردم وسکوت کرده بودم بعد از مدتی مادرم چند بار دیگر همان سوال را تکرار کرد اما من جوابی به او ندادم وآخرین باری که مادرم از من پرسید بی توجه به او بلند شدم وبه آینه نگاه کردم وبه دندانم اشاره کردم او هم مانند خودم وحشت زده شده بود.
من که حسابی داغ کرده بودم به سراغ برادرم رفتم او در اتاق پذیرایی نشسته بود، او را گرفتم وحسابی کتکش زدم چرا که دندانم را شکسته بود.
دوست داشتم آن قدر بزنمش که آرام شوم اما حیف که که مادرم دستم را گرفت ومن را به اتاق دیگری برد و گفت: می داند که چه دردی را دارم تحمل می کنم ولی قول میدهد که حتما بعد از ظهر مرا به دندان پزشکی ببرد.
با هر بدبختی که بود خودم را کنترل کردم وسری را به نشانه ی اینکه قبول کرده ام تکان دادم، اما چشمانم پر از خون شده بودند.
پدرم که آمد، مادرم توضیح داد که چه بلایی به سرم آمده است بعد از ظهر تقریبا ساعت سه بود که به دندان پزشکی رفتم و دکتر دندانم را درست کرد ولی تقریبا یک هفته من درد کشیدم وبعدا معلوم شد که برادرم یک تیله را به طرفم پرت کرده بود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: نا امیدی و امیدواری
درنا امیدی بسی امید است. پایان شب سیه سپید است.
امید باعث ادامه ی زندگی وحیات هر انسانی میشود انسان با امید زنده است و زندگی میکند تا زمانی که امید در دل هر انسانی وجود دارد آن انسان قدرت زیست وحیات دارد وبدون امید قدرت زندگی از انسان گرفته می شود.
کم کم روحیه زندگی در وجود انسان کشته می شود ویاس نا امیدی بروجودش غلبه میکند سختی ها ومشکلات زیاد میشود وتحمل آنها سخت ودشوار. طوری که هر چیز کوچکی باعث رنجش وناراحتی شخص میشود ومشکلات را بزرگ میبیند وناتوانی وعجز بر او غلبه میکند وکم کم افسرده میشود اما زمانی که امیدواری در دل شخص شعله ور میشود نیرو وتوان جدیدی در او به وجود می آید و شخص قادر به ایستادن در برابر سختی ها و چیره شدن بر آنهاست وحتی اعتماد به نفسش را دوباره به دست می آورد و تاریکی و ناملایمات
زندگی را کنار میزند وشوق زندگی پیدا می کند.
خداوند بزرگ می فرماید: ناامیدی از بزرگترین گناهان است. پس باید همیشه به رحمت ومهر پروردگار عظیم امید داشت واز زندگی وگرفتاری های آن نهراسید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع: نامه ای به امام رضا
آقای دلم سلام .سلام مولای من ،سلام ای ستاره، سلام ای مهربان ،سلام
نمی دانم با چه زبانی انشا را آغاز کنم ،خورشید با آن گرمای خوشایندش سرم را نوازش میکند.دلم شکسته است نمی دانم چرا ؟
اما خوب میدانم خدا هر قلب شکسته ای را دوا میکند . آقا دلم جزء هوایت هوایی ندارد.دلم هوایی از لطف می خواهد -فقط کمی-کمی عطر زعفرانی ، کمی رزق حضرتی ، چند رج تسبیح شاه مقصود ، و چندانه فیروزه شیخ شتری ـ دلم حرم میخواهد .دلم زمزمه رضا رضا
میخواهد ـــ فقط کمی ــ یک کنج می خواهد از نوع ایوان مقصوری برای گفتگو های خصوصی ــ راستش دلم عشق می خواهد ــ فقط کمی ــ
اصلا دلم امام می خواهد ـ امام من
دستان تهی ام را دخیل پنجره فولادینش میبندم نمی گوییم راهی نشانم ده.
دستانم را گرفته و در راهم آویز
دلم برایت تنگ است . میدانم آداب زیارت را بلد نیستم رضا جان عزیز دل زهرا مرا در لیست زائرین خود قرار ده .
ای کسی که هیچ کس را نامید نمی کنی. اذان ورود کربلا را با امضای تو صادر می شود . رضا جان عزیز دل زهرا بیا ضامن آهو .بیا که قلبم تو را صدا می زند .ای کسی که آبشار مهربانیت را راهی قلب های ما کرده ای تا مرا سیراب کنی !برایم بگو از سبز بودن حرمت ،از ضریح طلایت، از پنجره فولادش ، از طبیب بودنت،از نورانی بودنت ، از طبیب بودنت که بیماران غریب را در کنار شفا خانه ضریح دخیل معرفت بسته ای و آنان را می نوازی .ــ و در شفا خانه پنجره فولادینش به روی همه بیماران هدایت و سلام باز است. ای که نامت غریب و الغربا نام گرفته ای
این را بدان عاشقانه عاشقت می مانم وعاشقانه به تو خدمت میکنم. دوستت دارم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: خش خشی .
خش خشی آشنا سکوت پرهیاهوی قلب خاک را می لرزاند و ناگهان. رنگ در آرزوی بلند طراوت میغلتد و جهان بی رنگ تمنای خاموشم را رنگی میکند.
نور خورشید از میان روزنه های کوچک خاک، قرار را در ثانیه به ثانیهٔ بی قراری هایم نهادینه میکند. عطر باران نوای شور انگیز تبار یاسها را تا فراسوی افق عشق می پراکند.
به سختی تکانی میخورم دراین دامن پرچینِ مخملی و بالاتر میآیم از پلههای آبی رنگ آسمان و با نوازش دستان گرم نسیم، زنگار یخ زده را از قلب سردم می زدایم.
تپش قلبم با صدای آواز غمگین جوجه گنجشکی درهم میآمیزد. گویی پرواز را از یاد برده و میهراسد از اینکه آسمان بر سرش آوار شود.
سایهٔ تردید قلبم نورِ یقین میخواهد، روح من در جستجوی زلالی یک رود است، دیدگانم لبریز از ابرهای بارانی است که نمیدانند از چه ببارند و حرف هایم نمیدانند که دانه های سبزشان را در دل کدامین صحرای حاصلخیز بکارند!
شاید در این جادهٔ آبیرنگ و بیانتها، انتظار قاصدکی را میکشم که قرار است خبری برایم بیاورد؛ خبری از دورها، از بغضسرد چکاوکها یا از صدای باران زدهٔ آبشارها. و شاید خبری از.
دستانم هنوز به شاخه های سرو نمیرسد تا بگردم میان برگهارا و چشمانم آنقدر سو ندارد که در بیانتها ردی بگیرند از او. نمیدانم قاصدک کجاست! کجای این دنیای بزرگ؟!
دمدمهٔ غروب آفتاب است و آسمان در انتهای دشت آتش گرفته است. خورشید دامن از زمین باکاهلی بر میچیند و سایه روشن های وهم آلودی گوشه و کنار را به شکل مرموزی رنگآمیزی کرده است.
باد هوهوی صدای خمیازهٔ درختهارا به شکوفههایسیب گره میزند وقلبم همزمان با رنگبازیِ آسمان، بیقرارتر میشود برای نجوای مهتاب. شاید او خبر داشته باشد که قاصدک کجاست.
شب بر سینهٔ سنگین کوه، زلفسیاهش را پریشان میکند و مهتاب چلچراغ قلبم میشود. صدایش به خنکاینور ستاره است و به غریبگی بیخبری اش از قاصدک.
برگها زمزمه کنان در گوشباد، ماه رقصان میان چشمه را نظاره میکنند. مسیر سیمین نورماه بوی سکوت تلخی را میدهد که خبر از بیخبری دارد. شبنم روی برگم یخزده است و من همچنان بالا می روم از این نردبان نامرئی.
روزها میگذرند و جهان کوچکتر میشود برایم. میترسم روزی آنقدر کوچک شود که دیگر در آن جا نشوم!! من قد کشیده ام از گلدان خاک و دستانم نزدیکتر شده به آفتاب؛ ولی دیگر توان ایستادن ندارم. چشمانم خسته اند و نیاز مبرمی دارند به وصل. دلم سجادهای میخواهد از جنس خاک که تا ابد سربه سجده گزارم روی دستانش.
هربار که واژهٔ انتظار را تلفظ میکنم، نفس هایم تنگتر میشود و صدایم خشدار.
اگر شما روزی قاصدک رادیدید به او بگویید: نیامدی ولی نسیم صدایت را به گوش گیاه رساند که آرام زمزمه میکردی :همین یک کلمه کافیست برای تمام بیخبریها، خدا».
چشمانم را آرام می بندم. خشخشی آشنا سکوت پرهیاهوی خاک را میشکند و باز.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: در تنهایی خود به چه چیز هایی می اندیشید؟
من در تنهاییم به درخشندگی زیبایی های زندگیم می اندیشم.به زیبایی هایی و نعمت هایی که شاید گاهی به سادگی از کنارشان عبور می کنیم.
به دو فرشته بی بالی که از زمانی که چشم گشودم بالی شدند به سوی پرواز به چیزهایی که دوست دارم.
به بهاری که عطر شکوفه هایش و صدای گنجشک هایش به من می فهماند که درختان و طبیعت بیدار شدند و زندگی در جریان است.
به تابستانی که گرمی هوایش مرا به یاد شیرمردانی می اندازد که مردانه در عرق ریزان جنوب جنگیدند تا امروز را به من هدیه بدهند.
به پاییزی که صدای خردشدن برگهای خشک شده زیر پاهایم به من می گوید شاید غرور طلا شدن برگها امروز آنها را به زیر پا انداخت.
و زمستانی که سردی برف هایش مرا به آغوش گرم کحودکیم بر میگرداند.
آری به تمام داشته هایم فکر میکنم،به داشته هایی که اگر ثانیه ای و لحظه ای از دستشان بدهم تا همیشه در حسرتم.به چشمانی که دیدن طلوع خورشید و رنگ دریا را به آنها مدیونم.
به دستانی که می توانم با آنها بنویسم و نرمی دستان مهربان پدر و مادرم را لمس کنم و به یادهایی که با آنها دنیا رو بگردم و هزاران داشته های دیگر.
پس کاش بیشتر دارایی هایمان را بشماریم تا بدانیم چقدر ثروتمندیم که بدانیم اگر داشته هایمان را بگیرند تا کجا حاضریم قانع شویم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: ن انقلابی
اینبار می خواهم از دلیرهای شیرانه ن سرزمینم روایت کنم.
از نی که شجاعانه پابه پای مردانشان ایستادند و مقاومت کردند بگویم.آری میخواهم جان فشانی ها و فداکاری های سیده زهرا ها و قدم خیرهایی را بازگو کنم که چه در جنگ و جبهه و چه در پشت جبهه حامی مردانشان بودند و مادر فرزندانی که امروز کشور را میسازند.
شیر نی که الگویشان حضرت زینب "س" است که پس از تحمل آن همه رنج فرمودند:ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلا. و این چنین شهریور ۵۹ کربلایی دیگر و زینب هایی دیگر این مرز و بوم را تجربه کرد.
آری سخت است آماده ی رفتن به مدرسه شوی و ندانی شهرت را در تاریکی شبیخون زدند و مردمان دیارت را به خاک و خون کشیده اند و این شروع ۸ سال جنگ تحمیلی است که اینبار به جای مدرسه ها و معلم ها،بیمارستان و دکترها هستند که ازدحام جمعیت را تجربه می کنند.
آری سخت است روزهای ازدواج،مرد آمال و آرزوهایت را روانه ی میدان جنگی کنی که برگشتنش با خداست.دوران شیرین عقدت را به تلخی جنگی بسپاری که اینبار دلت نه برای شوهرت که برای سالم برگشتن شوهرت می تپد که دل توی دلت نباشد که مبادا اتفاقی بیفتد فقط نگران و باشی و نگران.
میدوی دنبال برادرت از این کوچه به آن کوچه به امید دیدن بهترین همدم دوران کودکیتپا به هرکجا میگذاری رفته اما دنبال زنده اش میگردی و دل خراش است که در نهایت او را کشته پیدا کنی و تو میشوی غسال برادرت کسی که او را در خاک میگذارد یکه و تنها.
دلگیر است وقتی یک شبه زندگی در خانه پدری و ته تغاری پدر بودن را بگذاری و وارد فصلی دیگر از زندگی شوی.فصلی که دیگر ناز کشیدن پدرانه و نوازش مادرانه کم رنگ می شود و تو می شوی مادر ۵ بچه قد و نیم،در زمستان های سرد و طاقت فرسا و بچه هایت را بدون پدر بزرگ کنی و زمان،فرصت چشیدن طعم خوشبختی را از تو بگیرد.
آری این برگی از کتاب قطور تاریخ این کشور است و نی که افتخار این سرزمین اند.
نی که بسیاری اشان گمنام هستند اما در سرگذشت هر کدامشان میتوانی یک چیز مشترک بیابی:
عشق به ولایت،عشق به سرزمین و خاکی که بوی شرف و غیرت می دهد.
برای شادی روح نی که مردانه زندگی کردند صلوات
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: توصیف روستا
محل زندگی ما روستایی در حومه شهر است. روستایی که برکه اش محل تغذیه پرندگان و محل زندگی آبزیان و ماهی هاست.
خانه های کاه گلی و سنگی که با بارش باران بودی دلنشینی را در فضا پر می کند. بویی که کافی است چشمانت را ببندی و نفس بکشی با تک تک سلولهایت.
باریکی کوچه هایش می تواند یاد آور قلبهایی باشید به وسعت دریا.
خانه هایی با حیاط های زیبا که گوشه گوشه اش را درختان انگور و گل یاس پر کرده و یک حوض آبی با ماهی های قرمز که تابستان ها هندوانه داخل آن زیبایی اش را تکمیل می کند.
کمی آن طرف تر چشمه آبی است که صدای شرشر بهم خوردن آب و سنگ، هوس بازی های کودکی را در دورنت زنده می کند.
در کنار چشمه ی آب تپه هایی است با گلهای لاله و شقایق و درختان انبوه و در آخر پاییز روستایمان را با هیچ چیز عوض نمی کنم،پاییزی که صدای خردشدن برگهایش زیر پاهایم شاید زیباترین آهنگ طبیعت باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: واقعه عاشورا
پس از شهادت امام حسن (ع ) (۵۰ هجرى) امام حسین (ع ) عهده دار امر امامت شد. معاویه پس از بیست سال حکومت ظالمانه ، در سال ۶۰ هجرى مرد و بر خلاف قرارداد صلح با امام حسن مجتبی (ع)، یزید را که فردى فاسد و شرابخوار و مخالف با اسلام بود به جاى خود قرار داد. او علناً مقدسات اسلامى را زیر پا مى گذاشت.اینجا بود که امام حسین علیه السلام از همان آغاز کار با او به مخالفت برخاست .
یزید نامه اى به حاکم وقت مدینه نوشت و به او دستور داد که از امام حسین (ع ) براى یزید بیعت بگیرد و اگر امام حاضر نشد او را به قتل برساند. امام (ع ) که حاضر به بیعت کردن با یزید نبود با خانواده خود از مدینه به مکه رفتند. در این هنگام مردم کوفه که از مرگ معاویه با خبر شده بودند نامه هاى زیادى براى امام حسین (ع ) نوشتند و از او خواستند تا به عراق و کوفه بیاید. امام حسین (ع ) نیز مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. ابتدا هزاران نفر از مردم کوفه با مسلم بن عقیل همراه شدند. اما با ورود عبیداللّه بن زیاد که از طرف یزید به حکومت کوفه گمارده شده بود و بسیار حیله گر و بى رحم بود، مردم کوفه فریب اقدامات او را خورده و پیمان شکنى کردند و مسلم را تنها گذاشتند.
عبیداللّه بن زیاد که با شهادت مسلم بر اوضاع کوفه تسلط پیدا کرده بود حر بن یزید ریاحى را براى زیر نظر گرفتن امام حسین (ع ) و همراهانش فرستاد و سپس عمر بن سعد را با سى هزار نفر به کربلا اعزام کرد.
عمر بن سعد دستور داد امام حسین (ع ) و یارانش را محاصره کنند و آب را بر روى آنان ببندند. یاران امام حسین (ع ) که از شجاع ترین افراد بودند روز دهم محرم (عاشورا) در حالى که بیش از ۷۲ تن نبودند یکى پس از دیگرى در دفاع از امام حسین (ع ) با عزت و آزادگى به شهادت رسیدند. حر بن یزید ریاحى نیز که ستمگرى سپاه عمر سعد و حقانیت امام حسین (ع ) را مشاهده کرد به سپاه امام پیوست و به شهادت رسید.
امام حسین علیه السلام روز دهم محرم سال ۶۱ هجرى ، در سن ۵۷ سالگى در کربلا به شهادت رسید. مرقد ایشان و برادر فداکارش ابالفضل و فرزندان و یارانش در شهر کربلا در عراق قرار دارد.تداوم حیات اسلام مرهون شهادت او است.
حسین (ع) عشق و فداکاری و گذشت در راه خدا را عملاً معنی کرد و باید گفت اگر کار امام حسین در روز عاشورا نبود، بسیاری از مفاهیم و لغات را نمی شد معنی کرد.
واقعه کربلا اگرچه از لحاظ زمانی کوتاه و تنها یک روز ( عاشورا )از صبح تا عصر طول کشید اما لحظه لحظه آن درس شهامت ، ایثار و فداکارى ، ایمان و اعتقاد و اخلاص بود. واقعه کربلا دانشگاهى است که از طفل شیرخوار تا پیرمرد محاسن سفیدش به بشریت درس آزادگى مى آموزد. خون هاى مطهر امام حسین (ع ) و یاران با وفایش به اسلام حیات تازه بخشید و زمینه سرنگون شدن دودمان فاسد اموى را فراهم کرد و یاد آن تا ابد و برای همیشه زنده خواهد ماند چرا که زنده نگه داشتن محرم زنده نگه داشتن اسلام است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: ریزش
تاریکی را تا روشنایی ، بیدار میمانند ابر ها. ابر های مغرور که به خود قیافه میگیرند و چ در تغییر اند. آنها ، با رعدی ، برف میبارند و میگریند . از سوی آسمان تیره و تار خاکستری ، پر های کبوتر بچه ها جاری است . سفید ، آرام ، ساکت ، مظلومانه و در عین حال دیوانه وار . هیچ نگاهی پیش پای خود را نمیبیند . نفسی ک از ته دل ، گرم ، خارج میشود ؛ مانند دیواری سرد ، سخت و تیره جلوی چشم ، قد علم میکند. تا صبح جدال است.
سیلی سرد سرما ، گوش سپهر را برده است ؛ ثریا ، بامداد را سرخی سحرگه میکند و اگر نه ، شب با روز یکسان است. درختان ، اسکلت هایی از بلور و یخ ، همچون موج دریای پر تلاطم ، در دستان باد میرقصند .
پیر زن بیدار است. تنها. در تلالو کوچکی از نور ، ک از دست سد آسمان عبور کرده ؛ نان میپزد. ب دید او ، این زمستان بوی دیگری میدهد. مخصوصا امروز. ن بوی نان های تازه ای ک از خانه ی او ، تا چند خانه آن طرف تر را فرا گرفته و از سویی ب سوی دیگر میپیچد ؛ بلکه مثل آلبالو میماند ، ترش و در عین حال شیرین از خاطرات. تک درختی سالهاست در کنج حیاط نشسته. مشتی از اقوامش آن سو تر ایستاده اند. او ب تنهایی از همه ی همهمه های آنها دور شد. در نظر آنها ، او چقدر مغرور است. اما سرو جوان ، بی اعتنا و با شوق به پیرزن همیشه تنها و صورت چون نان ها ، قرمز وی مینگرد. گویی ، سرما ، سخت میسوزاند. پیر زن پس از اتمام کار های روزانه اش ، مانند همیشه ، دستش را روی تنه ی جوانک کشید. مانند مادری مهربان. پس از مدتی نگاه کردن ب سرو ، ک ب نظر درخت ، نگاه شوری بود ؛ از او دور شد و ب خانه رفت . زمستان ، با دستان استخوانی و انگشتان کشیده اش ، جای گرمای دست پر مهرش را پاک کرد. مانند الکل زود پرید.
فردا هایی ک آمدند تاریک تر بودند. با این ک برف هنوز هم همانطور سفید ، آرام ، ساکت ، مظلومانه و در عین حال کوبنده و دیوانه وار میبارید ؛ سرو دلش از سردی هوا ، سرما خورد و دستی برتنش ننشست. خانه ، دیگر روحی نداشت. بوی نان در آن نمیپیچید. بوی آلبالوی ترش میداد و مزه ی ریزش احساس. مزه ی مرگ.
کاش میشد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث میکرد و مرا
در میان خاطرات کودکی جا میگذاشت
کاش میشد فاصله معنی نداشت
در دل ما غصه ها جایی نداشت
بی کسی چون قصه ها افسانه بود
عاشقی سهم دل دیوانه بود
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: خاطره ها
چه تکرار تلخ و بی رحمانه ای دارند،این روزها. برای دیگران روزهایشان تکرار میشود،اما برای من تکراری.
نمی دانم،شاید اشتباه میکنم.آخر من که از دلشان خبر ندارم.شاید پشت لبخند و سکوت آنها نیز همانند من ،خرمن ها آه و ناله انبار شده باشد.
امان از دست این خاطره ها.خاطره هایی که مجالی برای لذت بردن از حال و اندیشیدن به آینده را به ما نمی دهند.و به فراموشی سپردنشان نیز تا حدودی غیر ممکن است.
دلم میخواهد در صبح یکی از همین روزهای تکراری،وقتی از خواب بیدار شدم،چند تن از آهنین دلها که چرخه ی بد روزگار دل شفاف و شیشه ای آنها را به آهن های سخت و کدر تبدیل کرده است،را ببینم. که بر پشت بام یکی از همین خانه های بلند همین شهر ایستاده اند.و جار میزنند: (آی مردم. آی مردم.ما اینجا خاطره دار میزنیم.بیایید. همگی با خاطره هایتان بیایید.آنقدر خاطره دار میزنیم تا اثری از آنها باقی نماند.)
سپس مردم،یکی یکی،با کوله باری از خاطره هایشان بروند آنجا.آن خاطره را بر تکه کاغذی بنویسند و به آن آهنین دلها بدهند.آنها هم خاطره ها را بر پشت بام آویز کرده،و با تمام زور بازویشان آن را شلاق بزنند.و بعضی ها را هم بکشند.
بگذریم،خاطره را که نمیشود دار زد و نه میشود که کشت.
دوستی میگفت:(ما هر وقت تصمیم بگیریم چیزی را فراموش کنیم،بالعکس میشود.)
میدانید چرا؟!
چون هر بار که تصمیم به فراموش کردن آن میگیریم، داریم،بار دیگر آن را در ذهن خود مرور میکنیم.بنابراین بار دیگر یادش برای ما زنده میشود.
حال که نمیتوانیم،این خاطره های لعنتی را فراموش کنیم،خوب است،وقتی که آنها را به یاد می آوریم،از ته دل پوزخندی بزنیم و بگوییم:
《زندگی به لحظه هاست / خوشی ها و خنده هاست 》
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: گردش ایام
روز ها سال ها و ماه ها در پی هم می آیند و میروند و ما هر روز پیر تر میشویم و از جوانی ما فقط یاد و خاطره میماند به قول صاعب تبریزی:
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا/از جوانی حسرت بسیار میماند به جا مثلا همین بهار که شد درختان از خواب زمستانی بیدار شدند هوا دلپذیر شد
گر کدورت ها را کنار زدیم همه لباس تازه به تن کردند حتی درختان ما آنقدر سرگرم کار و مساعل بودیم که زیبایی بهار را فراموش کردیم تا به خود آمدیم تابستان با روز های گرم و پر حرارت رسید و میوه ها هم رسیدند.
هندوانه خربزه طالبی سیب گلابی هلو و یک باره دیدیم پاییز با تن پوش زرد هوهو کنان از راه رسید و لباس درختان را عوض کرد برگ های خسته زیر پای مسافران خش خش کرد تا آمدیم با پاییز و هنر نمایی اش چای و قهوه ای بنوشیم فراش زمستان آمد و چای را برد و گفت یخ کرده است عوضش میکنم.
سماور و بخاری را روشن کردیم از پنجره کنار در خانه که نگاه کردم همه جا از قوی سفید پر بود شاید هم اردک ها و مرغابی های سفید تا در را باز کردم که به آن ها آب و دانه ای تعارف کنم پر کشیدند به اوج آسمان و مهاجرت را آغاز کردند. حالا آغاز بهار دیگری بود و شکوفه ها و پرستو های کوچک آمدند
واژه های مترادف: یاد و خاطره -سال و امسال
واژه های متضاد: گل و خار -پیری و جوانی-آمدت و رفتن
شبکه معنایی: روز – ماه – سال-بهار-تابستان-پاییز -زمستان/هندوانه-خربزه-طالبی-سیب-گلابی-هلو
گسترش واژه: روز های گرم و پر حرارت-هوهو کنان-هنر نمایی-خش خش-دلپذیر-گرد کدورت ها-برگ های خسته
تنوع افعال: می آیند-میروند-می ماند-آمدیم- شد-کنار زدیم-رسید-عوض کرد-روشن کردیم-نگاه کردم-اغاز کردند-پر کشیدند-بود-است-فراموش کردیم
موضوع انشا: گردش روز ها
روزها,ماه ها سال ها می آیند و میروند. هر روز که می گذرد یک روز پیر تر می شویم،هر ماه هم که می گذرد یک ماه پیر تر می شویم. فقط تجربه ها، خاطره ها از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی به برایمان می ماند. زندگی سایر مخلوقتخداوند از جمله درختان نیز خیلی تفاوتی با زندگی ما انسان ها ندارد آنها هم باگذر زمان نوجوانی، جوانی و پیری را به خوبی حس می کنند. همین امسال که زمستان از راه برسد برف پیری درختان حیاط خانه را کریح منظر و بی رمق خواهد کرد. نهال ها نیز اگر سوز و سر ما زمستانی را تاب بیاورند با شور ونشات دیگری از خواب بیدارخواهند شد لباس تازه خواهند پوشید و زندگی دوبارهای را از نو شروع میکنند با روز های گرم تابستان میوه ها خوشمزه تابستان: گیلاس، هلو، زردآلو، گوجه سبز و البته سیب سرخ خواهندآمد. تابستان هم که تمام شود پاییز با تن پوش زرد خود از راه می رسد و لباس های درختان را عوض می کند برگ های خسته زمین می ریزند زیر پا ها خش خش می کنند و انگار موسیقی دلنواز آمدن بهار را خواهند نواخت باز هم انگار بهاری در راه است.
اگر انسان ها نیز مانند این درختان و نهال ها زمستان های زندگی خود را تحمل کنند و زیربار مشکلات زندگی کمر خم نکنند ثمره تابستان پربار وبهار دلنواز زندگی خودشان را تجربه خواهند کرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: ساختن زندگی
در زندگی گاهی باخته ام.
گاهی با کسی ساخته.
گاهی گریه کردم.
گاهی بخشیده.
گاهی فریب خورده ام.
گاهی افتاده.
گاهی در تنهایی مرده ام .
اما حال،
زمانش رسیده که بگویم:
اکنون خوشحالم که خودم رو باز پیدا کردم.
شاید ساده باشم اما صادقم.
من خودم هستم و این برایم کافیست
دوست من .من اینو خوب فهمیدم که هیچ آدمی بد نیست .
ایراد از خودمونه . خودت رو درست کن . باور کن با هیچکس به مشکل نمیخوری.اگه هم تو یه رابطه هستی که جنگ اعصاب زیاد داره و تو هم نمیتونی ازش بیای بیرون بدو برو خودت رو درست کن که ایراد بدون شک از خودته . خودت رو که ساختی از همه لحاظ. اعتماد به نفست میره بالا. عزت نفس غوغاااا میکنه.
خوب باش . مهربون باش . صبور باش . که اگه به هر دلیلی قرارداد این تعهد و دوستی بهم خورد . عذاب وجدان نگیری و با خودت بگی شاید من کم بودم و کم گذاشتم . با خودت بگو اون یه آدم با وفا و با معرفت و قابل اعتماد و از دست داد. واینجور آدما خیلی کمیابند. خییییلییییی.
خودت رو بساز
خودت رو پیدا کن
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: در مورد ضرب المثل برو کار میکن مگو چیست کار
پدربزرگ قبل از آنکه از این دنیا برود، نوه ۶ سالهاش را همیشه در آغوش میگرفت و این شعر سعدی، شاعر نامدار ایران را که درس زندگی صدها نسل بعد از خود داده است، میداد.
او در گوشهای نوهاش همیشه این شعر را زمزمه میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانیست کار
نوه کوچک، دیگر اندکی بزرگ شده بود و به مدرسه میرفت و در یازدهمین سال زندگی نوهاش که دیگر آرامآرام نوجوان میشد از این دنیا رفت و نوه عزیز پدر بزرگ بر فراز آرامگاه او بهشدت گریست و ماهها بعد از فوت او عزادار بود.
یک روز پدر جوان، فرزند نوجوانش را در آغوش گرفت و گفت: پسرم! دیگر نباید در مرگ پدربزرگ سوگواری کنی اگه میخوای او را همیشه به یاد داشته باشی به تعمیرگاه من بیا یعنی تابستانها که کار یاد بگیری.
پسرک گفت: راست میگی بابا؟ مگه میشه؟!
پدر گفت: چرا نمیشه پسرم، اینجا حسابی کار یاد میگیری! مشتریها ماشینهاشونرو میآرن و تو همه چیرو درباره وسایل ماشین یاد میگیری و نحوه تعمیر آن را.
پسر نوجوان و زیرک یاد گفته پدر بزرگی که عاشقش بود افتاد و گفت: برو کار میکن مگو چیست کار!
از فردا پسر همراه دیگر شاگردهای تعمیرکار اتومبیل در تعمیرگاه بود. شاگردها پسر اوستا را خیلی خوب تحویل میگرفتند و همه چیز را به او یاد میدادند: ببین رضا جان، پنچری رو اینجوری میگیرن!
یکی دیگر میگفت: این کلاجه، این هم صفحه کلاج اگه خراب بشه!
سومی میگفت: وقتی میگن یه ماشین آب و روغن قاطی میکنه! یعنی این.
چهارمی: این باتری ماشینه، برق ماشین مال اونه.
و رضا فکر میکرد چقدر چیزهای جالبی در دنیا وجود دارد که گاهی بسیار بهتر از بازیهای رایانهای است. این یک ماشین واقعی است اما بازیهای پلیاستیشن و بازیهای دیگر خیالی!
هر روز صبح زود با پدرش به تعمیرگاه میرفت و در عالم خیال میدید که روح پدربزرگ نیز خوشحال و خندان همراه آنهاست و گاهی در کارها به او کمک میکند. حتی یکروز به شبح خیالی پدربزرگ گفت: باباجون وقتی ماشین ترمز میبره یعنی چی؟
پدر با خنده گفته بود: با کی حرف میزنی پسرم؟!!
رضا حرفی نزد و با روح پدربزرگ به گمان خودش حرف میزد.
یک روز، پدر با خوشحالی آمد و گفت: پسرم، اسمترو توی مدرسه تیزهوشان نوشتهام!
رضا خیلی خوشحال شد اما با حالتی غمگنانه گفت: بابایی! کارم رو خیلی دوست دارم.
پدر با خنده گفت: ای شیطون! یعنی میخوای مدرسه نری؟
رضا گفت: نه، درس رو هم دوست دارم اما کارم رو هم همینطور!
روبهروی تعمیرگاه، درختهای پاییزی برگهای خشک خود را فرو میریختند و نرمه بادی بوی پاییز را انگار در شهر میگسترد. روح پدربزرگ بر فراز سر تعمیرگاه پسرش باز هم نجوا میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار
که سرمایه جاودانیست کار.
موضوع انشا: در مورد ضرب المثل برو کار میکن مگو چیست کار
به نام نامی نامان که هر چه در وجود منو توست همه از بهر وجود اوست
تعلل در کثیری از مشکلات بشری نشانگر ان است که مردمانی خود را بدون تلاش فراخوانده و به ان دل بسته اند و در مفهوم کلی خود را تنبل جلوه میدهند.
حکایت چنان ارضه دارد که روزی بهر خدایی خداوندگار،کهنسالی با نواده اش در کلبه ای بهر دیاری میزیست چنانچه اجل مهلت تکلم بر زبان پیرمرد را سد کرد چنان خواست تا پندی از برای نوه اش ارزانی دارد.
بن مادام سخن شبانگاه نوه خویش را به محضر خوانده و بدوی گفت،
فرزندم تو که بهر این روزگار نه مکتب میروی و نه طعامی از برای تناول بر ماعده قرار میدهی تکلم بر من سخت است دست اجل بر گریبانم چنگ انداخته و دستانم از بهر کمک به تو کوتاه است ،وانگه تورا بدان پند میدهم که کار کنی و نان از عمل خویش خوری،
فرزند چنان تعجب نمودو گفت اقای من کار کردن در این زمان بسی مشکل است و ایزد در برآن مارا روزی دهد.
پیر خردمند که دیگر رمقی از برای سخن نداشت بدوی گفت برو کار میکن مگو چیست کار ،و چشم از دار دنیا فروبست.
پسر چن روزی از سرمایه پدر تناول کرده و به مطربی و مشغول گشت ،بدان سان که هیچ پولی از برای طعام در بساطش باقی نماند،پس کاسه گدایی به سر گرفت در شهر ها به گدایی مشغول گشت.
پس از چندی حکیمی اورا نظاره کرد و بدوی احوال خواست و او احوال خویش را از برای حکیم سرایید،حکیم بدوی گفت به گفتار جدت عمل کن که خیری بیش در ان است،این کیسه را بگیر و سرمایهای احیا کن.
پسر کیسه را گرفت و به داد وستد مشغول گشت، پس از چندی زمان همه از پسر طاعت می بردند و او سرمایه دار بزرگی گشت.
وانگه به گفتار پدر بزرگش یاد کرد و ان را در قابی طلایی بر سر بستر خویش قرار داد.
بدان سان هر کس که در پیش او از سختی کار و تنبلی سخن می گفت به ان اشاره کرده و انان را ارشاد میکرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
چطور انشا بنویسم؟
روش های آموزش انشا نویسی، چگونه یک انشای خوب بنویسم، چطور به راحتی انشا بنویسیم، چگونه یک انشای خوب بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، انشا، انشاء
اگر نمی توانی انشا بنویسی یا انشا نوشتن برای تو مشکل است، غصّه نخور. با توصیه های زیر می توانی بهترین انشا را بنویسی و نمره ۲۰بگیری. هرچند خواندن ونوشتن برای دریافت نمره ی ۲۰ کار نادرستی ست. پس با دقّت سفارش های زیر را بخون وبه آن ها عمل کن.
۱_ یادت باشد انشا همان گفتن است، اما گفتن مکتوب یعنی همان گونه که حرف می زنی می توانی ینویسی، حتی از گفتن هم آسان تر است . یا حتی شما می توانید گفتارتان را بنویسید. مثلا ًاگر برای خرید به مغازه رفتید و چیزی خریدید، همین رفتن به مغازه را ابتدا به زبان گفتار بنویس و سپس آن ها را تبدیل به نوشتار کن. با این کار شما انشا نوشته اید.
۲_ با جمله های ساده شروع کن. ابتدا چند کلمه برای خود بنویس و سپس با آن ها جمله بسار. مثلا هر کلمه زیر را در یک جمله به کار ببر. سوسک، درخت، هواپیما، نمک.
۳_ حالا سعی کن با دوکلمه که اصلا به هم ربط ندارند، جمله بسازی. مثلا کلمات مداد و آسمان را در یک جمله به کار ببر.
۴_در این مرحله سعی کن با سه کلمه یا بیش تر جمله بنویسی. مثلا یخچال، مدرسه و کوهستان را در یک جمله به کار ببر.
۵_ جمله هایی با فعل های متفاوت بنویس.
۶_ اگر می خواهی جمله هایت زیبا باشند، کافی است که جلوی کلمه هایت یک کلمه << مثل>> بنویسی وسپس با آن ها جمله بنویسی. اگر این کار را انجام دهی از آرایه ادبی تشبیه استفاده کرده ای حالا جمله های زیر را ادامه بده.
خورشید مثل مادر مثل.
۷_ بعضی کلمات را می توانی در دو معنای متفاوت به کارببری. مثلا کلمه ستاره را یکبار در معنای اسم دختر ویکبار به معای ستاره ای که در آسمان است در جمله به کارببر.
۸_ سعی کن هرچه به ذهنت می آید بنویسی. سپس می توانی برگردی و آن ها را ویرایش کنی . ( از نوشتن نترس)
۹_ از هر موضوع کوچک برای نوشتن استفاده کن . مثلا اتفاقی در راه مدرسه، رفتگر محله تان، کاسب محله تان و.
۱۰_ بعد از جمله نویسی، بند (پارگراف) نویسی را تمرین کن. هر چه می خواهی بنویسی را در یک بند بنویس. حالا در یک بند بنویس << وقتی بهار می آید چه حسی داری؟>>
۱۱_ برای موفقیت در هر کاری نیاز به تمرین است وبرای موفقیت در انشا نویسی هم باید تمرین کنید وتمرین کنید وتمرین. یادتان باشد هیچ نویسنده ای از مادر نویسنده به دنیا نیامده، بلکه با تمرین کردن، نویسنده شده است.
۱۲_ هر هفته یک داستان کوتاه بخوانید و به کلمات وجمله های آن توجه کنید. وببینید اگر شما جای نویسنده داستان بودید چه کلمات دیگری استفاده می کردید. آن ها را بنویسید.
۱۳_ داستان ها را خلاصه کنید. برای خلاصه کردن کافی است داستان را برای کسی تعریف کنید و آن ها را بنویسید.
۱۴_ برای این که خوب بنویسید باید خوب نگاه کنید وچشمان بینا داشته باشید. به اطرافتان نگاه کنید وهر چه می بینید بنویسید.
۱۵_ خداوند پنچ حس به ما داده است. سعی کنید از پنج حستان استفاده کنید. مثلا وقتی دست روی چیزی می کشیم احساس زبری یا نرمی به ما دست می دهد و.
۱۶_ اگر چند کلمه هم معنا هستند از کلمه ای که زیبا است استفاده کنید. مثلا << بفرما، بنشین>> بک معنا دارد، اما می دانید << بفرما>> زیباتر است.
۱۷_ سعی کنید برای کلمات، صفت های متفاوت بنویسید. اگر در این کار تمرین کنید دایره واژگان ذهن شما زیاد می شود. مثلا برای انار می توان صفت های سرخ، ترش، ملس، شیرین و. را به کار برد. شما چه صفت های دیگری برای انار می شناسید آن ها را بنویسید.
۱۸_ از زبان اشیای اطراف خود حرف بزنید. مثلا از زبان کیفتان یا یخچال منزلتان یا تخته کلاس و. برای این کار کافی است خودتان را جای آن شی یا موضوع بگذارید.
۱۹_ از نوشتن موضوعات خنده دار ( طنز) غفلت نکنید. برای این کار کافی است یک لطیفه درست کنید یا این که به لطیفه هایی که شنیده اید کمی شاخ وبرگ دهید و آن ها را برای دوستتان تعریف کنید.
۲۰_ سعی کنید کوتاه بنویسید. طولانی نوشتن هنر نیست، بلکه هنر در کوتاه نویسی است. گاهی می توانید انشایتان را در یک جمله بنویسید. آن هم یک جمله زیبا وقشنگ و پرمعنا، این ها توصیه یک معلم انشا برای شما بود که اعتقاد دارد همه می توانند انشا بنویسند. به امید آن روز که همه نویسنده وادیب شوید.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: نسیم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمی باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسیم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسیم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسیم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور می کرد . و چنان برگ درختان را تکان می داد که بلبلی که روی شاخه ی درخت نشسته بود به شوق نسیم شروع به آواز خواندن کرد . همخوانی بلبل و نسیم آغاز شد و صدای دل انگیزی را ایجاد کرد . لحظه ای چشمانم را به آسمان دوختم و با خود چنین گفتم : خدایا سپاس فراوان تو را به خاطر نعمت های فراوان و بی نظیرت. »
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: سیزدهم آبان ماه روز دانش آموز
سیزدهم آبان ماه روزدانش آموز.
بارهاوبارهادرمورددانش اموزان فداکاری همچون شهیدفهمیده،شهیددهقان وخیلی های دیگرکه شایدنامشان زبانزدهم نباشدبه گوش هارسیده است.شایداین سخنان به گوش کوچکترهاناآشناباشدامامن ترجیح میدهم اکنون درموردخوددانش آموزبگوییم دانش آموزی که اشتیاق این روزرادارد،مسلمااین روزبرای هردانش آموزی خوشایندخواهدبوداماامیدوارم هیچ دانش آموزی تلخی این روزرابدلیل مشکل مالی ،بی سرپرست بودن ویابهتراست بگویم بدسرپرست بودن نچشد.سیزدهم آبان ماه روزدانش آموزاست روزسرمایگان اصلی،دنیااقیانوس بیکرانی ازعلم ودانش است وهرکدام ازدانش آموزان قطره ی ارزشمندی ازاین اقیانوس بیکرانند،روزدانش آموزاست امابدنیست ازمعلمان عزیزی که باشورواشتیاق دراین مقام والامیمانند هم صمیمانه تشکرکنیم .حال بهتراست کمی هم ازمعلمانی بگوییم که بعدازگرفتن دکترای آموزش وپرورش فکرمیکننددیگرجایشان درمدارس نیست وبایدبه مقاطع بالاتربروند،همان نگاه غلطی که متاسفانه درنگاه های مانهادینه شده است.امیدوارم نوربالنگی وامیدهمچنان درمدارس بتابدومعلمان عزیزباشورواشتیاق بیشتری سرچشمه این تعلیم وتربیت رانهادینه سازند.
دانش آموزبودن مقامی والاست،وغم انگیزی این روزهم تعلق میگیردبه دانش آموزانی که دیگردانش آموزنیستند،یعنی فارق التحصیلانی که بابه یاد آوردن اینکه دیگردانش آموزنیستنددلتنگشان کندبرای مدرسه برای پوشیدن فرم مدرسه برای دوستان قدیمی و.پس قدراین روزهای دانش آموزبودن رابدانیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: شانس
این بار با من یار نبود. اصلاً من هیچ وقت نداشتم. کلمات متداولی که عامه مردم در زندگی روزمره خود استفاده می کنند. شانس،بخت،اقبال و .
نمی دانم؛ شاید آری شاید هم نه. شانس:
دیدگاههای مختلفی در این مورد وجود دارد که از احتمال و تصادف تا ایمان و خرافه متفاوت است.
البته برخی افراد شانس را گونه معنی می کنند که گویی واقعاً زندگی آنها بر این مبنا استوار شده، بعد از هر اتفاقی افکاری در مورد شانس در خود به وجود میآورند که یک زندگی را بر یک ترتیب خاصی بیان میکند.
تقدیر،قسمت،سرنوشت؛ من شانس را اینگونه می شناسم.
پدیدهای که ما به آن روح و جان می دهیم. اصلاً وجود خاصی ندارد. از نظر من خراب کردن امتحان هیچ ارتباطی با شانس بد ندارد.
ما آمدهایم تا سرنوشت خود را با پندار و رفتارمان بسازیم آری شانس خود ما هستیم.
موضوع انشا: شانس
من یک زمانی به شانس خیلی اعتقاد داشتم ولی درست زمانی که ان را پیدا کردم فهمیدم که همچین چیز تحفه ای هم نیست و اینگونه بود که من اعتقاد خود را به شانس نابود ساختم.
ماجرا از آنجایی شروع شد که من به دنبال شانس میگشتم. بعد از کلی گشتن به بقالی سر کوچمون رسیدم.ازش پرسیدم که میدونی شانس کجاست؟بقالیمون سیبیلاشو تاب داد گفت:شانس کیلو چنده ابجی ما خود شانسوم.البته من هیچ وقت درک نکردم که او چگونه میتواند شانس باشد چون نه خانه ای انچنانی داشت و نه مغازه انچنانی. تنها از مال دنیا یک موتور گازگازو داشت و یک دکل قراضه. زمانی که داشت باورم میشد که او همان شانس است ؛بنده خدا کاسبیش خراب شد و شد معتاد سرکوچه مون.حالا هروقت از کنارش رد میشوم میگوید: سانش گلونه ابچی(زبان معتادی:-).ما نوکر سانشوم.تا حالا شنیده اید که میگویند "شانس یک بار در خانه ادم را میزند؟"باید بگم که این یکی برای ما درست نبود چون بقالی قدیم کوچه ما (یعنی همان معتاد حالای سرکوچمون) هی در خانه مان را میزند و میگوید:ابچی!شیگال منو ندیدی؟اخه یکی نیست به این بنده خدا بگه:اخه من سیگار تو را میخوام چیکار؟ و درباره ی جمله ای که میگوید:"شانس که نباشد جون در عذاب است ." متاسفانه باید بگویم که این هم غلط است. همین یه هفته پیش بود که پلیسا امدند و شانسو بردند پاسگاه. نمیدانید که چقدر محلمون ساکت بود.اصلا جانم جان تازه ای گرفت.ولی هنوز یک هفته ای نشده بود که پلیسا ازادش کردند .انگار انها هم فهمیده بودند که این ضرب المثل غلط است.
خلاصه میخواستم بگویم که شانس همیشه چیز خوبی هم نیست و اگر شما از انهایی هستید که به شانس اعتقاد دارید بهتر است چند روزی به محله ما بیایید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
موضوع انشا: دلنوشته ای عینی از سفر اربعین
شده ام از کرم فاطمه میهمان حسین
وقتی ناامیدی و چند روز تااربعینش نمانده
وقتی دل شکسته ای و زائر پیاده یکی یکی از تو خدافظی میکنند و راهی دیار عشق میشوند .
وقتی به بی سروپاییت ایمان می آوری و باور میکنی که بین میلیون ها نفر زائر اربعین زیاده هستی ،وبه خودت می قبولانی که کربلا پیاده آن هم اربعین جای تو نیست.
وقتی مینشینی و محرم و صفر را که یکی یکی پشت سرگذاشته ای مرور میکنی و می فهمی که انگار هرکاری کرده ای دراین یک ماه و نیم حتی به اندازه یک نیم نگاه ارباب که ازسرت هم زیادی است ارزشت را نداشته و دیگر ناامید میشویی
لحظه به لحظه به زائران اضافه میشود تو هنوز به رفتن فکر هم نمیکنی
که ناگهان
حرف میشود از رفتن
رفتن تو
حرف میشود که برویم
تصمیم میگیری که نرویی.
بازمیشود که نه برویم توکل بر خدا
باز حرف میشود که مرز ها شلوغ اند مرز هارا بسته اند
حرف میشود نرویم خیلی هاازمرز برگشته اند .
ناگهان چشم باز میکنی که در راه مرزی!!!!
اخبار دم به دم اعلام میکند :برگردید مرز ها بسته اند
میرویی.
درترافیک میمانی
برمیگردی
پشیمان میشویی دور میزنی سمت مهرانراه باز شده است
الله اکبر.
تا نقطه ی صفر مرزی بی هیچ شکی پیش میرویی.
ناگهان سربازان اعلام میکنند مرز عراق بسته است.
برنمی گردی اما ناامیدانه به نقطه دوردست که کربلاست نگاه میکنی.
ناگهان بایک یا حسین راه باز میشود.
میرویهمه چیز را ارباب مهیا کرده
میگفتند:خیلی ها وارد خاک عراق شده اند اما چون وسیله ای نبود آنهارا برساند برگشته اند.
با قبول همه سختی ها میرویی اما.
آقای مهربانی همه چیز را مرتب درجایش چیده است
ماشین ها درمرز توقف کرده و منتظر مسافر ها هستند.
میرویی و محل استراحتت مهیاست.
ارباب انگار منتظرت بوده است
هرروزت به خوبی میگزرد
اربعین را کربلا هستی
تویی که آنقدر ناامید بودی
ارباب تمام نگاهش به تو بوده.
دوباره کرم ارباب
آقا جان ببخش کم گذاشته ایم خرج تو میکنم تمام دلتنگی هایم را به امید دوباره ی شش گوشه ات.
در این مطلب از سایت پنج انشا در مورد نو جوانی که در صفحه ۸۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم خاسته شده را آماده کرده ایم
امیدواریم از این انشا ها لذت ببرید
نام انشا نوجوانی
نام انشا به انگلیسی: composition about Teenager
کتاب: مهارت های نوشتاری نهم
صفحه: ۸۱
انشا شماره ۱ درباره نوجوانی: انشا نوجوانی
کسی که پا به دوره ی نوجوانی می گذارد احساس می کند که بزرگ شده است و باید کار های بزرگی را هم انجام دهد.
او با نگاهی دیگر به جهان اطراف خود نگاه می کند و همیشه احساس می کند که با دیگران متفاوت است.
من از وقتی به دوره ی نوجوانی رسیده ام اعتماد به نفسم بسیار بالا رفته و رویا پردازی هایم بیشتر شده است،این را مخصوصا شب ها قبل از خواب بیشتر درک می کنم.آخر من شب ها قبل ازخواب،بیشترازهر وقت دیگری در رویا هایم غرق میشوم.
رویا هایی که بلند بودن ودور بودنشان را خودم نیز احساس می کنم.ولی با این حال،باز هم دلم می خواهد بهشان فکر کنم.مثلا یکی از رویا های بلند من،درس خواندن در دانشگاه آکسفورد بعد درس دادن در دانشگاه شهید بهشتی تهران است.
خواهرم می گوید رویا بافی و کمی بد اخلاقی ویژگی های آدم های هم سن توست که هر دوی آن بعد از دوران بلوغ کمتر میشود. خواهرم می گوید اینکه بد اخلاقی های آدم کمتر بشود خیلی خوب است اما رویا بافی همیشه بد نیست.یعنی اگر آدم بعد از فکر کردن به آرزو های بزرگ تصمیم جدی برای رسیدن به آن بگیرد،بسیار هم خوب است و باعث پیشرفت می شود. من هم قدر رویا هایم را می دانم و برای رسیدن به آن تلاش می کنم.
از ابتدای وارد شدنم به دوره ی نوجوانی،غیر از رویا بافی و بد اخلاقی،متوجه تغییرات دیگری هم در خودم شده ام.مثلا این که احساس می کنم نگاهم،صدایم،فکرم،سلیقه ام،و حتی شکل ظاهری ام کمی فرق کرده است.
من نسبت به گذشته،احساس قدرت و اعتماد به نفس بیشتری می کنم و نسبت به ظاهرم حساسیت بیشتری نشان می دهم.
اگر چه من دلم می خواهد مستقل باشم اما گاهی زیاده روی می کنم،مثلا وقتی مادرم می گوید این لباس را بپوش یا آن را نپوش خیلی عصبانی میشوم.خلاصه این که دوره ی نوجوانی هم خوب است و هم بد و من سعی میکنم خوبی هایش را حفظ کنم و بدی هایش را همین جا در دوران نوجوانی ام بگذارم وآن ها را با خودم به دوران جوانی ام نبرم.
انشا شماره ۲ درباره نوجوانی: انشا نوجوانی
اگه دنیا رو به سه روز قسمت کنیم: یه روز به دنیا میایم، یه روز میمیریم و یه روزشم زندگی می کنیم. حالا ما با اون روزی که به دنیا میایم و می خوایم بمیریم، کاری نداریم. چون نه اومدنمون دست خودمونه و نه مردنمون، اما اون یه روزی که زندگی می کنیم، فکر می کنم بهترین قسمتش دوره ی نوجوانیمون می تونه باشه.
میگن آدما در دوران نوجوانی سرشار از شور و اشتیاق، امید و آرزو و دارای انرژی مضاعف هستند. البته بیشتر این حرف ها جنبه ی شعاری داره. چون امروزه نو جوانان دیگر این گونه که گفته شد، نیستند. مثلاً خود ما، انگار نه انگار که در دوران نوجوانی هستیم. اونقدر که مشکلات و بدبختی هامون زیاده، وقت نمی کنیم سرمونو بخاریم. چه برسه که بشینیم فکر و خیال و آروز کنیم. البته شاید قدیم ترها نوجوانی شکل دیگری داشت. اما نه، اون زمونا هم مردم گرفتاری های خودشونو داشتن.
میگن آدم گرسنه که دین و ایمان نیمشناسه. به نظرم نوجوانی و لذتهاش مال اوناییه که پول دارن. ما فقیر بی چاره ها باید بالشتامونو عروسک فرض کنیم.
چون موضوع انشا قشنگه، می خوایم قشنگ بنویسم، دیگه کمی رویایی فکر کنیم. نوجوانی یکی از زیبا ترین دوران از مقاطع زندگی هر انسانیست.»
نو جوانی دورانیست که شخصیت هر فردی کامل شده و معیارهای یک فرد کامل در او نمایان می شود. پس می توان نو جوانی را پلی بین کودکی و جوانی دانست که همزمان با بلوغ است و در آن افراد دچار خود بزرگ بینی های کاذب می شوند، احساس بزرگی می کنند.
ما نباید از دوران نوجوانی که از استثناترین دوران عمرمان هست، غافل شویم و آن را به بطالت بگذرانیم که آنچه که بگذرد، باز نخواهد آمد.
انشا شماره ۳ درباره نوجوانی: انشا نوجوانی
نوجوانی بهار زندگیست که همچون اسبی تازه نفس شتابان می رود نوجوان باید اسب را در صراط المستقیم هدایت کند تا از راه به در نگردد و به همنشینی با بدان گرفتار نشود چرا که امام صادق (ع)می فرمایند :
نوجوانان را قبل از آنکه دشمنان اعتقادی به سراغ انها بروند حدیث بیاموزید.
نوجوانی پایه های آینده است آینده ی درخشان در آن است که از پایه تلاش و کوشش کرد .
نوجوانی یعنی تشکیل شخصیت یک فرد یعنی تولد دوباره ی انسان نوجوانی نظیر مرغی است که بر روی بام زندگی نشسته و خیلی زود از لب بام زندگی می پرد پس باید فرصت نوجوانی را قدر شمارید و این نعمت را شکر کرد از سویی دیگر می توان به سخن دایموند اشاره کرد آنجا که این چنین بیان کرد:با زر می توان خیلی از کارها را انجام داد ولی جوانی را نمی توان با پول خرید.
سعادت عزت بزرگواری موفقیت و عاقبت به خیری همه ثمره های درخت نوجوانی هستند که بدست خانواده ی ما آبیاری شده است
انشا شماره ۴ درباره نوجوانی: انشا نوجوانی
آری نوجــوانی زیباست ، به زیبایی مـاه ، به لطافت گل ، به طراوت بــاران .
نوجوانی برای همه زیبــاست ؛ بهتر است بگوییم زیبا خواهد شد اگر زیبایی آن را بپذیریم و پرورشش دهیم مانند بذر گیاه ، با آب صداقــت ، با نور مهــربانی و با خاک ایمــان و اعتقــاد پرورشش دهیم .
بیایید زیبایی نوجــوانی را چنان پرورش دهیم که
که حتی در زمان بزرگــسالی هم از آن بهره ببریم و به آن افتخـــار بورزیم و هیچ گاه افسوس مخوریم و مگوییم کاش زمان برمی گشت .
اما زمان این کلمه پر رمــــــــز و راز رازیست برای نوجوانی رازی که مانند گذشت ابرها ، مانند پر زدن پروانه ها ، مانند روییدن سبزه ها تنها یک لحظه است می آید و سریع می رود ؛ اما کسانی هستند که این لحظه را برای خویش عمری با لذت و سرزندگی کنند ؛ عمری مانند طلوع دوباره ی خورشید ، طلوعی زیبا ، طلوعی که هیچ گاه نمی گویند غروب کرد…
پس به امید طلوعی بدون غروب بیایید جاودانه شویم و نوجوانی خود را زیبا نقاشی کنیم ؛ با رنگ هایی از صداقت ، مهربانی ، گذشت و فداکاری ، شور و اشتیاق و سپس آنان را با قلموی اعتقاد بر بوم ایمان نقش زنیم و تصویری از آینده خود را با توکل بر خالــــق هستی بسازیم و از آن کمال استفاده را ببریم .
به امید طلوعی بدون غروب بیایید سرزمین نوجوانی خود را با بهترین بـــذر ها پرورش دهیم و از آنها درختانی پر بار بسازیم تا علاوه بر خودمان دیگران هم از آن بهره ببرند چرا که امام علــــی علیــه الســـلام نیز می فرماید : ((دل نوجــوان مانند زمین آماده است که هر بذری در آن افشانده شود می پذیرد.))
ای نوجوانان سرزمین نوجوانی خود را خوب بسازید و خوب بر بوم نقاشی نوجوانیتان نقش زنید که بزرگسالی نزدیک است. به امیـــــد پــایــانی زیبـــا و بیـــادمــاندنی…
انشا شماره ۵ درباره نوجوانی: انشا نوجوانی
برای اینکه بدانیم به کجا می رویم باید بدانیم از کجا می آییم و برای اینکه بدانیم در کجا هستیم باید گذشته ی خود را بجوییم.
در این جهان همه ی کائنات و اشیا به هم مربوط هستند همه مانند زنجیری به یک دیگر متصل شدند و اگر فقط حلقه ای از آنها گم شود زنجیره ی دیگری وجود نخواهد داشت تا جهان بر پایه ی آن ثانیه هارا یکی یکی پشت سر بگذارد و برنامه ی روزمره اش را انجام دهد.
اگر سحر نبود دیگر چگونه دنیای تاریک و خاموش شب به جهان روشن و پر جنب و جوش روز متصل می گردید؟
اگر بهار نبود دیگر چگونه خاک نژند و سرد زمستانی گرم می شد؟چگونه برف ها با زمین وداع می کردند؟ چگونه زمین آماده ی زندگی ای دوباره می شد تا جوانه های بیشتری را با جهان آفرینش آشنا کند؟چگونه؟!
آگر قلب نبود دیگر چگونه انسان می توانست با احساساتش با دیگران ارتباط برقرار کند تا زندگی ممکن شود؟
اگر نوجوانی نبود انسان چگونه از دوره ی کودکی به جوانی می رسید؟ آیا با همان آفکار کودکانه می توانست جوانی کامل شود و در اجتماع به مردم خدمت کند؟
آیا نباید انسان به بلوغ احساسی برید تا بتواند درست تصمیم بگیرد؟
دنیای بیرون با افکار یک کودک که در دنیای مجازی زندگی می کند بسیار متفاوت است پس نباید دوره ای وجود داشته باشد تا انسان را برای زندگی در آینده آماده کند؟
پس نوجوانی مهمترین دوره ی زندگی یک فرد است.اگر نوجوانی وجود نداشت جوانی نبود پس در نتیجه جهانی هم وجود نداشت.
در واقع نوجوانی همانند پلی است که دنیای شاد کودکی را به دنیای شلوغ و گیج کننده ی جوانی متصل می کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
در این ساعت از سایت برای شما انشای جلسه امتحان که در صفحه ۸۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم خاسته شده را آماده کرده ایم
نام انشا: جلسه امتحان
صفحه: ۸۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم
انشا شماره یک درباره جلسه امتحان:
کلاس ششم بودم و از آن جایی که اوایل سال تحصیلی بود معلم ها زیاد از وضعیت تحصیلی دانش آموزان آگاهی نداشتند. من عادت داشتم درس های حفظی را خط به خط حفظ کنم و عیناً بدون کم و کاست در امتحان تکرار کنم. سر جلسه امتحان علوم اجتماعی بود که معلم شروع به توزیع برگه های امتحانی کرد. منتظر بودم بلافاصله پس از دریافت برگه، متون ضبط شده در حافظه ام را عیناً بر روی برگه امتحان منتقل کنم.
برگه سوالات به دستم رسید، نگاه کلی به برگه انداختم، خوشبختانه پاسخ تمام سوالات را می دانستم. بدون درنگ شروع به نوشتن پاسخ ها کردم. سوالات را یکی پس از دیگری با سرعت زیاد پاسخ می دادم. همگی هم عین جملات کتاب! خیالم راحت بود که نمره کامل خواهم گرفت. فقط نگرانیم کمبود وقت بود. چون پاسخ ها را کامل می نوشتم وقت زیادی صرف هر سوال می شد.
ساعات پاپانی امتحان بود که صدای مراقب شنیده شد. وقت تمام! برگه ها بالا!
در حال نوشتن آخرین کلمات بودم که مراقب اسمم را صدا زد. آقای… برگه ات را بالا بگیر!
برگه را بالا آوردم و مراقب شروع به جمع کردن برگه ها کرد.
هفته بعد، معلم برگه های تصحیح شده را آورده بود. من یکی که خیالم راحت بود! چند دقیقه اول معلم شروع به نصحیت کرد و گفت در ابتدای جلسه امتحان اعلام کرده بودم که هر دانش آموزی تقلب کند، در طول سال با او درگیر خواهد بود و…
نوبت به اعلام نمرات رسید. اسامی را از بیشترین به کمترین نمره مرتب کرده بود! از نمره های بالا شروع شد. آقای… ۱۹ / آقای… ۱۸٫۵ / آقای… ۱۵
اسامی دانش آموزان یکی پس از دیگری خوانده می شد ولی نام من جزء اسامی نبود! با خودم می گفتم من که پاسخ تمام سوالات را کامل داده بودم و در بدترین حالت نمره من ۱۸ یا ۱۹ بود. خلاصه اسم تمام دانش آموزان خوانده شد، جز اسم من!
در آخر آقای معلم گفتند: خوب به نظرتون با این آقای… که به نظر می رسه کتاب رو سر جلسه با خودش آورده بوده و دقیقاً از روی جملات کتاب کپی کرده، چیکار کنیم؟” به محض شنیدن اسمم ترس و اضطراب سراسر وجودم را فرا گفت و از جایم بلند شدم و با کلمات بریده بریده، شروع به دفاع از خودم کردم. معلم حرف هایم را زیاد باور نداشت تا اینکه شروع به پرسیدن چند تا از سوالات امتحان به صورت شفاهی کرد و وقتی پاسخ های نسبتاً دقیق من را شنید قبول کرد که تقلبی وجود نداشته است. سایر دانش آموزان نیز شروع به حمایت از من کردند و تایید کردند که توانایی خوبی در به خاطر سپردن جملات دارم. در آخر معلم دستی به سرم کشید و گفت پسر خوب، آخه کسی پاسخ سوالات رو اینقدر شبیه جملات کتاب می نویسه؟ هدف از درس خواندن حفظ عین جملات نیست، بلکه هدف، درک مفهوم جملات و توانایی بیان و به کار بردن آنهاست.”
این اتفاق باعث شد که از آن به بعد به جای به خاطر سپردن دقیق جملات، بیشتر مفاهیم آنها را به خاطر بسپارم تا بتوانم در آینده از آنها استفاده کاربردی و عملی کنم.
پایان انشا جلسه امتحان صفحه ۸۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
گستره و عمق
موضوعی را انتخاب کنید و با بهره گیری از اطلاعات و دانش خود به آن,گستره و عمق ببخشید.
در این مطلب از سایت برای شما انشای گستره و عمق صفحه ۹۳ مهارت های نوشتاری نهم را آماده کرده ایم
نام انشا: آفرینش انسان همراه با گستره و عمق
صفحه: ۹۳ مهارت های نوشتاری نهم
فلسفه آفرینش انسان، در فلسفه عمومی خلقت همه موجودات تعریف شده است. این دو ماهیتی جدای از هم ندارند. باید دید که هدف خداوند از آفرینش همه موجودات چیست تا آن گاه فلسفه آفرینش انسان و هدف اصلی آن برای ما روشن گردد.
تصور ما از انجام کارها، معمولا به دست آوردن سود یا رفع یک نیاز است؛ زیرا ما انسان ها موجوداتی محدود و ناقص هستیم و همواره اعمال ما به یکی از این دو امر برمی گردد؛ اما خداوند، هیچ نقصی ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هیچ کمالی نیست تا به کمال رسیدن برای او متصور باشد؛ بلکه خدایی او اقتضای آفرینش دارد؛ زیرا آفریدن» به معنای ایجاد کردن است. هر وجودی، خیر است و لازمه فیاض (بخشنده) بودن خداوند، عطا کردن او است. خداوند در قرآن می فرماید:
و ما کان عطاء ربک محظورا؛ عطای پروردگارت منع نشده است».
هر چیزی که اقتضای وجود و هستی داشته یا امکان وجود داشتن آن باشد، فیض وجود از خدا دریافت می کند. خداوند بخل در وجود و هستی دادن ندارد تا موجودی که امکان وجود آن است، وجود را دریافت نکند.
جهان هستی با تمام نظم و زیبایی هایش نمادی از لطف، مهربانی، علم، قدرت و حکمت خداست؛ به طوری که بدون آفرینش، صفات جمال و جلال خدا مخفی و پنهان می ماند.
هر بود»ی، نمود»ی دارد. نمی شود خدا فیاض باشد، اما فیضی نداشته باشد. همان گونه که نمی تواند نور باشد. اما روشنایی نداشته باشد و رحمت باشد، اما بخشش نداشته باشد. بنابراین، از همین جا می توان نتیجه گرفت که خلقت جهان و از جمله انسان، نتیجه صفات خداوند است.
خداوند فیض و بخشش دارد و لازمه آن این است که هر چه امکان وجود دارد، فیض و هستی خداوند را دریافت کند. چون قابلیت وجود برای جهان هستی بود، خداوند آن را آفرید. بنابراین، جهان هستی نشان دهنده و نتیجه صفات خداوند است . از این رو، خلقت جهان هستی با تمامی نظم و زیباییش، جلوه گر جلال و جمال خداست.
خداوند از آن جا که علم” و قدرت” و فضل” و جود” بی نهایت دارد، جهان و انسان را آفریده است. لازمه این صفات آن است که اولا، جهان را بیافریند. ثانیا، خلقت او بهترین و کاملترین آفرینش باشد. در مجموعه هستی اگر وجود مخلوقی، زیبایی و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند؛ زیرا عدم خلقت آن موجود، ناشی از عدم اطلاع و آگاهی از زیبایی آن است، یا در اثر ضعف و ناتوانی از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بی نهایت، باز آن زیبایی را خلق نکند، ناشی از عدم فضل” و جود” و بخشندگی است و خدا از بخل، منزه است. جود” و رحمت و بخشندگی او بی نهایت است. پس جهانی که خدا خلق می کند، باید کاملترین صورت ممکن را داشته باشد. هر چه امکان تحقق دارد، از طرف خداوند فیض وجود دریافت می کند. هدف نهایی تک تک موجودات و مجموعه عالم هستی، اعم از دنیا و آخرت، همین است.
در حقیقت، غایت و هدف افعال الهی همان خود اوست . خداوند چون خداست، میآفریند. آفرینش، لازمه خدایی اوست؛ زیرا وجود بهتر و ارزشمند تر از عدم است. خداوند این فیض را از عام دریغ نمی نماید؛ در عین حال، آفرینش خداوند هم بر اساس صفات حکمت و علم او در نهایت اتقان و استحکام و هدف مندی است . همچنین مسیری معین برای موجودات آن تعبیه شده است . سرانجامی دقیق و محاسبه ای کامل در برابر رفتارها و کنش های اختیاری موجودات مختار، در نظر گرفته شده است.
بر این اساس، آخرت و معاد هم در همین جهت، ضرورت وجود می یابد؛ چون به شکوه بیش از پیش این مجموعه و عادلانه بودن ساختار عالم کمک می کند. این امر همخوان با روح جاودانگی طلب انسان است و بستر رسیدن به کمالات وجودی انسان را که برترین مخلوق خداوند است، مهیا می سازد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
فارسی (خوانداری) : درس ۷ دوستی و مشاورت
درس ۷ دوستی و مشاورت
۱. منظور از مرد اگر بی برادر باشد به که بی دوست » چیست ؟
در این جمله و جملات مشابه ، منظور از مرد » ، انسان است . یعنی اگر انسان برادر و خویشاوندی نداشته باشد بهتر است از این که بی دوست و یار باشد. زیرا گاهی ارزش دوست هم دل برای انسان بیش تر از هر خویشاوندی است.
۳. پیام کلّی درس مشاورت » چیست ؟
م در همه ی کارها برای انسان ضروری است ، زیرا هر انسانی در زندگی اش تجربیاتی متفاوت و دانش ویژه دارد که کسب آن برای همه ممکن نیست ، اما با م کردن با آن ها می توان از آن دانش و تجربیات استفاده کرد.
۴. چرا با کسانی که دوست صمیمی و نزدیک ما نیستند نیز باید خوش رفتاری کرد ؟
زیرا این افراد هنگامی که از ما نیک رفتاری و انسانیت و صمیمیت ببینند ، بعد از مدّتی دوست همراه و هم دل ما می شوند و چه بسا بهترین دوست ما شوند.
یاد آوری صفحه ۵۳
گاهی در متون تاریخی و قدمی ، قبل از فعل ، جزء همی » اضافه می شود که معنای ادامه داشتن» می دهد.
همی » گاهی به اول فعل امر نیز اضافه می شود. به این دو مثال دقّت کنید :
۱- دوست طلب معنی.> در پی دوست باش.
- دوست همی طلب معنی.> همواره در پی دوست باش.
۲- به آواز خوش گوش سپار معنی.> به صدا و آواز خوش گوش کن.
- به آواز خوش همی گوش سپار معنی.> همیشه به آواز و صدای خوب خوب گوش کن.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۲۲ مبارزه ی مردم ایران با استعمار (ششم ابتدایی)
درس ۲۲ مبارزه ی مردم ایران با استعمار
۱- مردم کشور ما در مقابل استعمارگران چه می کردند ؟
مردم ما همواره با استعمارگران مبارزه می کردند. از هر نقطه ی کشور ما انسان های بزرگ و فداکاری برخاستند و برای کوتاه کردن دست بیگانگان از کشور تلاش کردند و در این راه رنج زیادی را تحمّل کردند. و حتّی از جان خود گذشتند.
۲- نام چند شخصیّت بزرگ مبارز با استعمار را در ایران ، در فاصله ی بین تأسیس سلسله ی قاجار تا پیروزی انقلاب اسلامی ، بنوسید.
امیرکبیر ، سید حسن مدرّس ، شیخ محمّد خیابانی ، رئیس علی دلواری ، میرزا کوچک خان جنگلی ، آیت ا. کاشانی ، دکتر محمّد مصدق و امام خمینی
۳- همواره دولت های قدرتمند بر سر . نفوذ . در ایران با یکدیگر رقابت می کردند.
۴- پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری . امام خمینی (ره) . بیگانگان را از کشور ما کوتاه کرد.
فعالیت (۱) صفحه ۱۱۲
شرح حال شخصیت های این درس را بخوانید. چه خصوصیات مشترکی در همهی آن ها وجود دارد ؟ فهرست کنید. گفت و گو کنید.
عشق به وطن ، شجاعت و جسارت ، فداکاری و ایمان و مبارزه با دخالت بیگانگان از خصوصیات مشترک شخصیّت های این درس است.
فعالیت (۳) صفحه ۱۱۴
به نظر شما چرا امیرکبیر چند کارخانه تأسیس کرد ؟
امیرکبیر آرزو داشت ایران به کشوری آباد و مستقل تبدیل شود و به بیگانگان محتاج نباشد . از این رو برای پیشرفت صنعت چند کارخانه تأسیس کرد.
فعالیت (۴) صفحه ۱۱۴
کاربرگه ی شماره ۲۷ کتاب کار را در کلاس تکمیل کنید.
قلمرو ایران و قرارددادهای استعماری
نقشه را بررسی کنید.
این نقشه قلمرو ایران کنونی و سرزمین هایی را که به موجب قراردادهای استعماری از ایران جدا شدند. نشان می دهد.
- در شرق و شمال شرق کدام مناطق قبلاً جزء قلمرو ایران بودنده اند ؟ چند مورد نام ببرید.
بخارا ، مرو ، کابل ، هرات ، سمرقند ، قندهار
ایروان ، گرجستان ، داغستان ، ارّان
فعالیت (۵) صفحه ۱۱۴
پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) دست بیگانگان را از کشور ما کوتاه کرد . پرس و جو کنید و یک جمله از امام (ره) درباره ی قدرت های استعمارگر پیدا کنید و به کلاس بیاورید.
امام خمینی (ره) فرمودند : آن روز مبارک است بر ما که سلطه ی جهان خواران بر ملّت های مستعضف شکسته شود و تمام ملّت ها سرنوش خودشان را به دست خودشان بگیرند.»
فعالیت (۶) صفحه ۱۱۴
به یک تقویم مراجعه کنید و روز ملّی شدن صنعت نفت را در آن پیدا کنید. چرا این روز تعطیل رسمی است ؟
۲۹ اسفند روز ملی شدن صنعت نفت است . درچنین روزی ر سال ۱۳۲۹ مجلس شورای ملّی شدن صنعت نفت را تصویب کرد تا دست بیگانگان را از نفت ایران کوتاه کند . (قبل از آن دولت انگستان با به دست گرفتن استخراج نفت در ایران ، سرمایه ی ملّی ما را غارت می کردند.)
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۲۱ استعمار چیست ؟ (ششم ابتدایی)
درس ۲۱ استعمار چیست ؟
۱ در چهار قرن پیش اروپائیان از چه طریقی و کدام محصولات را از مسلمانان خریداری می کردند ؟
از طریق دریای مدیترانه و شمال آفریقا ، محصولاتی نظیر شکر ، قهوه ، کاغذ ، قطب نما ، داروی گیاهی و ادویه را از مسلمانان خریداری می کردند.
۲- علوم و فنون مسلمانان چگونه به اروپا انتقال یافت ؟
در حدود چهار قرن پیش در رفت و آمدهای تجاری ، علوم و فنون مسلمانان مورد توجّه اروپاییان قرار گرفت . آن ها کتاب های پزشکی جهان اسلام و بسیاری کتابهای دیگر علوم اسلامی را به زبان خودشان ترجمه کردند و توانستند از این علوم استفاده کنند.
۳- دو نمونه از اختراعات دوره ی تحوّلات علمی و هنری در اروپا را نام برده و مخترعان آن ها را ذکر کنید.
دستگاه چاپ به وسیله گوتنبرگ و تلسکوپ به وسیله گالیله اختراع شد.
۴- دو علم جغرافیا و ستاره شناسی ( نجوم ) چه کمکی به اروپاییان نمود ؟
این دو علم به شناخت سرزمین ها و راههای دریایی و تجارت کمک کرد.
۵- اروپائیان با استفاده از کدام پیشرفت های مسلمانان در علوم و فنون توانتسند کشتی های محکم تر ساخته و در دریانوردی مهارت پیدا کنند؟
در آن زمان اروپائیان با استفاده از نقشه هایی که جغرافی دانان مسلمان از جهان ترسیم کرده بودند ، قطب نما و شیوه های کشتی سازی آن ها ، به این پیشرفت ها دست یافتند.
۶- اروپائیان با پیشرفت در دریانوردی و کشتی سازی به چه فکری افتادند ؟
به فکر افتادند که سرزمین های جدیدی را کشف کنند.
پرتغالی ها و اسپانیایی ها پیشگام بودند و توانستند در ط سال ها با کشتی هی متعدّد قارّه ی آفریقا را دور بزنند ، بهش شرق آسیا بروند و بعد قارّه های آمریکا را نیز کشف کنند.
۸- پس از کشف سرزمین های جدید به وسیله ی دریانوردان اروپایی ، چه اتفاقاتی در این سرزمین های رخ می داد ؟
با کشف این سرزمین ها راه برای هجوم دولت های قدرتمند اروپایی باز می شد و آن ها این سرزمین ها را میان خود تقسیم می کردند ، ساکنان بومی آن هار می کشتند یا به صورت برده در می آوردند و منابع و ثروت های آن ها را غارت می کردند.
۹- استعمار چیست ؟
کلمه استعمار به معنی آباد کردن است. اما اگر کشوری به بهانه ی آباد کردن در کشورهای دیگر دخالت و نفوذ کند تا منابع و ثروت آن کشور را غارت کند ، به آن استعمار می گویند.
۱۰- به چه کشورهایی مستعمره می گویند ؟
به سرزمین هایی که استقلال ی و اقتصادی نداشته باشند و تابع حکومت استعمارگر باشند ، مستعمره می گویند.
۱۱- دو راه نفوذ استعمار گران در کشورهای دیگر را توضیح دهید.
آن ها گاهی به سرزمین های دیگر حمله نظامی کرده و آن ها را اشغال کرده و منابع این کشورها را غارت کرده اند . گاهی نیز سعی کرده اند از کشورهای دیگر امتیازاتی بگیرند یا روابطی با آن ها برقرار کنند که به نفع خودشان باشد.
۱۲- حدود چهار قرن پیش . تجارت ( دادو ستد ) . مسلمانان گسترش یافته بود.
۱۳- رونق . تجارت . موجب رشد شهرها و شهرنشینی در اروپا شد و شکل زندگی آن ها را تغییر داد.
۱۴- علومی که در دوره ی تحوّلات علمی بسیار مورد علاقه اورپاییان قرار گرفت . جغرافیا . و . ستاره شناسی ( نجوم) . بود.
۱۵- هدف اصلی استعمار گران . غارت منابع . کشورهای دیگر است .
۱۶- آن چه دست بیگانگان را از کشور ما کوتاه کرد . انقلاب اسلامی . بود.
۱۷- بیش تر نفوذ و دخالت بیگانگان در کشور ما در دوره ی حکومت های . قاجاریه . و . پهلوی . بوده است.
فعالیت (۱) صفحه ۱۱۰
همفکری کنید و از روی نقشه مسیرهای دریایی را دنبال کنید و بگویید در هر مسیر دریانوردان به کدام سرزمین ها یا قاره ها رسیده اند ؟ کدام کشورها به دریانوردی و کشف سرزمین های جدید مشغول بودند ؟
دریانوردان در طی سالها توانستند قارّه ی آفریقا را دور بزنند ، به شرق آسیا بروند و بعد قارّه ی آمریکا را کشف کنند.
فعالیت (۲)
به طور گروهی کاربرگه ی شماره ی ۲۶ را در کلاس کامل کنید.
علل پیدایش استعمار گری
جدول را کامل کنید.
علّت |
|
معلول ( نتیجه) |
انتقال علوم و فنون به اروپا ( تجارت باعث انتقال علوم و فنون مسلمانان به اروپا شد.) |
--------------> |
اروپاییان قدرتمند شدند و به سرزمین های جدید رفتند و مردم آن سرزمین ها را استعمار کردند و به تسلّط خود در آوردند. |
رونق تجارت و بازرگانی موجب رشد شهر نشینی و تغییر شکل زندگی در اروپا شد. |
--------------> |
|
تحوّلات علمی و هنری در اروپا ( گسترش علومی چون ستاره شناسی و جغرافیا به شناخت سرزمین ها و راه های دریایی کمک کرد.) |
--------------> |
|
اکتشافات جغرافیایی ( پیشرفت در دریانوردی و کشف سرزمین های جدید.) |
--------------> |
مطالعات اجتماعی : درس ۲۰ مطالعه ی موردی (ششم ابتدایی)
درس ۲۰ مطالعه ی موردی
مقایسه کنید :
- ترکیه به کدام کشورها و دریاها دسترسی دارد ؟ افغانستان چطور ؟
در اطراف ترکیه دریای سیاه ، مرمره ، اژه و مدیترانه قرار دارد.
ترکیه به کشورهای گرجستان ، ارمنستان ، عراق ، سوریه و بلغارستان دسترسی دارد و با آن ها همسایه است.
افعانستان به دریا راه ندارد.
این کشور به کشورهای ایران ، ترکمنستان ، تاجیکستان ، چین و پاکستان دسترسی دارد و با آنها همسایه است.
به نظر شما کدام کشور موقعیّت مکانی بهتری دارد ؟ چرا ؟ دلیل بیاورید.
ترکیه زیرا از جهات مختلف به چهار دریا دسترسی دارد.
- آب و هوای ترکیه و افغانستان را با هم مقایسه کنید.
در ترکیه بیش تر نواحی آب و هوای سرد کوهستانی دارد و در سواحل ملایم و مرطوب است . امّا افغانستان زمستان های سرد و تابستان های گرم (قارّه ای) دارد.
- جمعیت ترکیه و افغانستان را با هم مقایسه کنید.
ترکیه ۷۲ میلیون نفر جمعیت دارد که ۶۵ درصد آن ها شهرنشین هستند امّا افغانستان ۳۰ میلیون نفر جمعیت دارد که ۲۱ درصد آن ها شهرنشین هستند.
- از نظر فرهنگی ( دین ، زبان ، بناهای تاریخی ) ترکیه و افغانستان را با هم مقایسه کنید.
دین مردم ترکیه و مردم افغانستان اسلام است.
زبان مردم ترکیه ترکی ( استانبولی) و زبان مردم افغانستان فارسی دری و پشتو است.
مسجد ایاصوفیه و مسجد سلطان احمد از بناهای باشکوه ترکیه هستند.
مسجد آبی در مزار شریف ، دره ی بامیان و مناره ی جم از مکان های تاریخی و دیدنی معروف در افغانستان است.
از سی سال پیش مردم افغانستان جنگ و مشکلات زیادی را تحمّل کرده اند. ابتدا اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی ، سپس حکومت طالبان و خرابی های زیادی که به بار آورد و در آخر اشغال نظامی این کشور به وسیله ی آمریکا باعث شده آرامش و امنیت و امکانات لازم برای رونق گردشگری در این کشور وجود نداشته باشد.
- چرا عدّه ای مردم کشور افغانستان به کشورهای دیگر از جمله ایران مهاجرت کرده اند ؟ شما برای مردم افغانستان چه آرزویی دارید ؟
سال های طولانی جنگ ، عدم وجود امنیت و نبود شغل و درآمد کافی و فقر باعث مهاجرت افغانی ها به کشورهای دیگر شده است.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۱۹ همسایگان ما (ششم ابتدایی)
درس ۱۹همسایگان ما
۱- مرز چیست ؟
مرز یک خطّ مشخّص است که کشوری را از کشور دیگر جدا می کند.
۲- مرز کشورها چگونه تعیین می شود ؟
ابتدا کشورها بر سر خطوط مرزی به توافق می رسند و مابین خود خطوطی را معیّن می کنند ، سپس نقشه کش ها با دقت نقشه هایی از مرزها ترسیم می کنند که طبق آن در خطوط مرزی با میله یا تیرک علامت گذاری می کنند.
۳- وظیفه پاسگاه مرزی چیست ؟
در این پاسگاه افرادی مشغول دیده بانی و حفاظت از مرزها هستند تا عبور غیر قانونی از مرز صورت نگیرد و از این راه به کشور خدمت می کنند.
۴- آیا خطّ مرزی تنها روی زمین است ؟ توضیح دهید.
خیر فضای بالای مرز زمینی هم جزء مرز است یعنی در بالای مرزهای زمینی ، یک دیوار فرضی وجود دارد.
۵- خلبانان در هنگام عبور از مرز هوایی یا آسمان یک کشور چه کاری باید انجام دهند ؟
باید به آن کشور اطلاع بدهند و برای ورود از آن ها اجازه بگیرند.
۶- چگونه پدیده های طبیعی مرز بین کشورها محسوب می شوند ؟ مثال بزنید .
گاهی یک پدیده ی طبیعی مانند رودخانه ، کوه ، بیابان و دریاچه بین دو کشور قرار دارد و از همان پدیده برای تعیین مرز استفاده می کنند ، مثلا ارتفاعات آرارت بخشی از مرز ایران و ترکیه را تشکیل می دهد.
۷- رودهای مرزی ایران را نام برده و بنویسید ایران را از کدام کشورها جدا می کنند ؟
اترک ایران را از ترکمنستان جدا می کند . ارس ایران را از ارمنستان و آذربایجان جدا می کند و اروندرود ایران را از عراق جدا می کند.
کویت ، عربستان ، قطر ، امارات و عمان
۹- گذرنامه چیست ؟ و چه مشخصاتی در آن ذکر می شود ؟
برای این که یک فرد از کشور خارج شود ، به کذرنامه نیاز دارد. گذرنامه مانند شناسنامه ی خارجی فرد است و در آن مشخصات فرد و ملیّت او ذکر شده است.
۱۰- روادید » چیست و گرفتن آ به چه معناست ؟
برای مسافرت به کشور دیگر باید از سفارتخانه ی آن کشور اجازه گرفت به این اجازه ویزا » می گویند . وقتی یک کشور به فردی ویزا می دهد ، به او اجازه یا پذیرش داده تا به آن جا سفر کند.
۱۱- انواع روابط ایران با کشورهای همسایه ی خود را نام ببرید.
روابط بازرگانی ، روابط فرهنگی
۱۲- روابط فرهنگی ایران با کشورهای همسایه شامل چه مواردی می شود ؟
سفرهای زیارتی و سفرهایی برای بازدید از آثار تاریخی و مناطق تفریحی
۱۳- ایرانیان برای زیارت چه اماکن مقدّسی و به کدام کشورهای همسایه سفر می کنند ؟
همه ساله عدّه ی زیادی از مردم کشور ما برای زیارت خانه ی کعبه و مرقد مطّهر پیامبر گرامی اسلام (ص) به کشور عربستان سفر می کنند. هم چنین زائران حضرت علی بن ابیطالب (ع) ، امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) به کشور عراق سفر می کنند.
۱۴- مرد مسلمان کشورهای همسایه برای زیارت کدام اماکن مقدّس به ایران سفر می کنند ؟
عدّه ای از مسلمانان کشورهای همسایه ی ایران برای زیارت مرقد امام هشتم ، امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) به ایران سفر می کنند.
۱۵- نوروز چگونه و در کدام کشورهای همسایه جشن گرفته می شود ؟
در افغانستان سال رسمی با نوروز شروع می شود در بعضی کشورهای دیگر نوروز به عنوان آغاز فصل بهار جشن گرفته می شود. در جمهوری آذربایجان روی سفره های نوروز آجیل می گذارند . در پاکستان نوروز را عالم افروز می نامند. در ترکمنستان اجرای مراسم ورزشی و بازی های مختلف و طبیعت گردی در هنگام نوروز رایج است . برخی از مردم شمال کشور ترکیه نیز نوروز را جشن می گیرند.
۱۶- چیدن سفرهای هفت سین یا شبیه به آن در کدام کشورها رواج دارد ؟ توضیح دهید.
در هنگام نوروز در ایران سفره های هفت سین می چینند . در کابل و مرزهای شمال افغانستان و برخی شهرهای پاکستان چیدن سفره ی هفت میوه رواج دارد. در جمهوری آذربایجان ، روی سفره های نوروز آجیل می گذراند.
۱۷- ایران با کشورهای همسایه خود در برگزاری کدام جشن ها و عیاد شباهت هایی دارد ؟
در برگزاری مراسم نوروز و مراسم اعیاد مذهبی مانند عید فطر و عید قربان
۱۸- همسایگان شمالی ایران را نام ببرید.
ترکمنستان ، جمهوری آذربایجان و ارمنستان
۱۹- همسایگان غربی ایران کدام اند ؟
ترکیه و عراق
۲۰- همسایگان شرقی ایران را نام ببرید.
افغانستان و پاکستان
۲۱- ایران طولانی ترین مرز را با کشور . عراق . دارد.
۲۲- کوتاه ترین مرز ایران با کشور . ارمنستان . است.
۲۳- ایران به وسیله مرزهای . خشکی . و . دریایی . از کشورهای همسایه خود جدا می شود.
۲۴- به گذرنامه . پاسپورت . هم گفته می شود.
۲۵- نام دیگر رواید . ویزا . هم گفته می شود.
۲۶- مردم همه ی کشورهای همسایه ایران به جز . ارمنستان . مسلمان هستند.
۲۷- مردم کشور ارمنستان از دین . مسیحی . پیروی می کنند.
۲۸- زبان فارسی علاوه بر ایران در کشورهای همسایه مانند . افغانستان . و . پاکستان . رایج است.
۲۹- یکی از کهن ترین جشن هایی به جا مانده از دوران ایران باستان . نوروز . است که در کشورهای همسایه نیز جشن گرفته می شود.
۳۰- در پاکستان نوروز را . عالم افروز . می نامند.
۳۱- در هنگام نوروز ، در کابل و مرزهای شمال افغانستان و برخی شهرهای پاکستان چیدن . سفره ی هفت میوه . رواج دارد.
فعالیت (۱) صفحه ۹۹
کاربرگه شماره ۲۴ را در کلاس کامل کنید.
کاربرگه ی شماره ۲۴
۱- روی نقشه ، خطوط مرزی ایران با کشورهای همسایه را پررنگ کنید و نام رودهای مرزی را بنویسید.
۲- نام کشورهای همسایه را که با علامت ؟ مشخص شده است ، بنویسید.
۳- دریاها را آبی و سایر کشورها را به دلخواه رنگ کنید.
فعالیت (۱) صفحه ۱۰۱
خانه کعبه ؛ حرم مطهّر پیامبر گرامی اسلام (ص) ؛ حرم حضرت علی بن ابیطالب (ع) ؛ امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) در کدام شهرهای کشورهای همسایه قرار دارند ؟ روی نقشه دور این شهرها خط بکشید.
خانه ی کعبه در شهر مکّه در کشور عربستان و حرم مطّهر پیامبر گرامی اسلام (ص) در شهر مدینه در کشور عربستان قرار دارد. حرم حضرت علی بن ابیطالب (ع) در شهر نجف ، حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) در شهر کربلا در کشور عراق قرار دارند.
فعالیت (۴) صفحه ۱۰۲
فکر کنید چرا نوروز که یک جشن ایرانی است ، در کشورهای همسایه ما نیز وجود دارد ؟
یکی از دلایل آن این است که ایران در گذشته بسیار وسیع تر از زمان کنونی بوده است و قسمت هایی از کشورهای همسایه جزء قلمرو ایران بوده اند و در نتیجه مراسم و آداب و رسوم مشترکی داشته اند.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۱۸ دریا ، نعمت خداوندی (ششم ابتدایی)
درس ۱۸دریا ، نعمت خداوندی
۱- آیه ۹۷ سوره ی انعام به کدام نعمت خداوندی اشاره می کند ؟
دریا - و خداوند دریا را برای استفاده ی شما قرار داد.
۲- چرا به منطقه ی خلیج فارس انبار نفت جهان » می گویند ؟
زیرا منابع نفت و گاز در این منطقه بسیار زیاد است.
۳- نفت و گاز در خلیج فارس از کدام قسمت ها استخراج می شود ؟
از کف خلیج فارس در ناحیه ی کم عمق نزدیک به ساحل
۴- نفت کشورهای نفت خیز منطقه ی خلیج فارس چگونه به سایر کشورهای جهان منتقل می شود ؟
همه روز نفتکش های عظیمی از خلیج فارس و تنگه ی هرمز عبور می کنند و نفت را انتقال می دهند.
۵- علاوه بر خلیج فارس در کدام دریاهای اطراف ایران منابع نفت و گاز وجود دارد ؟ این منابع توسط چه کسانی استخراج می شود ؟
دریای خزر - کشورهای اطراف این دریا به کشف و استخراج نفت از آن مشغول اند.
۶- در دریاهای ایران چند نوع ماهی زندگی می کنند و چه فوایدی دارند ؟
صدها نوع ماهی زندگی می کنند و هر یک ارزش غذایی و طعم خاصی دارند و بعضی هم زینتی هستند.
۷- به کدام مادّه ی غذایی دریایی مروارید سیاه » گفته می شود ؟
خاویار یا تخم ماهیان خاویاری دریای خزر به مروارید سیاه مشهور و از گران ترین غذاهای جهان است.
۸- چرا صید ماهی در دریای خزر از اوایل بهار تا اوایل پاییز ممنوع است ؟
زیرا این ایام ، زمان تخم ریزی ماهیان در این دریاست.
۹- ماهیگیری در دریاهای ایران چگونه صورت می گیرد ؟
برای ماهیگیری در آبهای اطراف سواحل از کشتی ها و لنج های کوچک استفاده می شود اما صیادان برای ماهیگیری در آب های عمیق به کشتی های مجهز نیاز دارند که دارای لوازم پیشرفته ی ماهیگیری و سرد خانه هستند.
برای اینکه این مادّه ی با ارزش غذایی فاسد نشود.
۱۱- چند نوع ماهی خوراکی که از دریای خزر صید می شوند ؟ نام ببرید.
ماهی کولی ، ماهی سفید ، سوف ، کپور ، کفال ، کیلکا ، ماهیان خاویاری ، (تاس ماهی ، اوزون برون ، دراکول ، فیل ماهی )
۱۲- چند نوع از آبزیان خوراکی خلیج فارس و دریای عمان را نام ببرید.
ماهی سرخو ، سنگسر ، حلوا ، قباد ، شوریده ، زبیده و میگو
۱۳- طرز تهیه ی کنسرو ماهی در کارخانه های کنسرو سازی را توضیح دهید.
ماهی ها را پس از صید با کامیون های یخچال ار به کارخانه حمل می کنند . در آن جا ماهی را به قطعات بزرگ برش می دهند و در در دیگ های مخصوص می ریزند تا در مدت معیّنی بپزد ، بعد دستگاه خودکار ، تکه های پخته شده را درون قوطی می ریزد و نمک و روغن به آن اضافه می کند. هوای قوطی ها نیز خارج می شود تا فاسد نشوند.
۱۴- در شهرهای بندری مردم بیش تر به چه شغل هایی مشغول اند ؟
در شهرهای بندری علاوه بر ماهیگری ، عده ای از مردم به بارگیری و بار اندازی کالای کشتی ها مشغول اند . در این مناطق انبارهایی نیز برای نگهدار کالاها به وجود آمده است که برخی از مردم به انبارداری مشغول اند . همچنین عده ای در کارخانه های کشتی سازی و لنج سازی یا مراکز تعمیر گشتی ها مشغول به کار هستند.
۱۵- کارخانه های کشتی سازی و لنج سازی در اطراف کدام شهرهای ایران قرار دارند ؟ چند نمونه مثال بزنید.
در اطراف بندر عباس ، بوشهر و چابهار در جنوب و نکا در سواحل دریای خزر
۱۶- دریا چه نقشی در توسعه ی گردشگری در ایران دارد ؟
همه ساله عده ی زیادی از مردم کشور ما برای تفریح و گذراندن تعطیلات تابستان به سواحل شمالی ایران سفر می کنند . سواحل زیبای جنوبی ایران و جزایر قشم ، کیش و بندرعباس و چابهار نیز برای گردشگری در فصل زمستان مناسب هستند و مسافران از دریاها ، بناهای تاریخی و بازارهای این نواحی دیدن می کنند.
۱۷- چند نوع از موجودات با ارزش دریایی که در خلیج فارس و دریای عمان زندگی می کنند ، نام ببرید ؟
ماهی های تزیینی ، مرجان ها ، صدف ها ، لاک پشت های کمیاب و دارانی چون دلفین و نهنگ ها
۱۸- وظیفه ی ما در مقابل استفاده های فراوانی که از دریا می کنیم چیست ؟
این است که به دریا آسیب نرسانیم و از آن و موجودات با ارزشش حفاظت کنیم.
۱۹- یکی از مهمترین دلایل اهمیت خلیج فارس ، وجود منابع سرشار . نفت . و . گاز . است.
۲۰- در ایران علاوه بر خلیج فارس ، دریای . خزر . نیز دارای منابع نفت و گاز است.
۲۱ - بزرگ ترین منبع ماهیان خاویاری در جهان . دریای خزر . است.
۲۲- از آبزیان مهم دریاهای جنوب . میگو . است که با نزدیک شدن به ماه مهر ، ماهیگیران جنوب خود را برای صید آن آماده می کنند .
۲۳- بخشی از ماهی های خوراکی صید شده به کارخانه های . کنسروسازی . منتقل می شوند.
۲۴- از بین منابع غذایی دریایی ، ایران همه ساله مقدرا زیادی . میگو . و . خاویار . به کشورهای دیگر صادر می کنند.
۲۵- از بزرگ ترین زیستگاه های موجودات دریایی . خلیج فارس . و . دریای عمان . هستند.
۲۶- دریای خزر محل زندگی . ماهیان . و . پرندگان مهاجر . است.
فعالیت (۲) صفحه ۹۲
چرا خلیج فارس از دیرباز مورد توجّه کشورهای قدرتمند بوده و آن ها همواره در پی نفوذ به این منطقه هستند ؟ در کلاس گفت و گو کنید.
زیرا خلیج فارس دارای منابع سرشار نفت و گاز است ، همچنین همه روزه نفت کش های عظیمی از طریق خلیج فارس و تنگه هرمز ف نفت کشورهای نفت خیز را به سایر کشورهای جهان انتقال می دهند.
کشتی های تجاری نیز از این مسیر برای انتقال کالاهایشان استفاده می کنند ، از اینر و کشورهای قدرتمند همواره در چی نفوذ به این منطقه پر ارزش هستند.
فعالیت (۳) صفحه ۹۴
چگونه می توانیم کنسرو ماهی فاسد شده را تشخیص بدهیم ؟
برآمدگی سر و ته کنسرو نشانه ی فساد آن است. ضمن این که به تاریخ انقضای کنسرو نیز دقت می کنیم.
فعالیت (۷) صفحه ۹۵
همفکری کنید و ده شغل را که با دریا سرو کار دارد ، فهرست کنید و بنویسید.
ماهی گیری ، قایق رانی ، کشتی سازی ، ملوانی ، کنسرو سازی ، غوّاصی ، کاردر سکوهای نفتی ، کار در سازمان شیلات ، آموزش شنا ، کار در سازمان بنادر و کشتیرانی ، بارگیری و بار اندازی کالاهای کشتی ها ، انبارداری در بنادر و .
فعالیت (۹) صفحه ۹۵
به این دو تصویر توجه کنید و بگویید هر کی از این سازمان ها در کدام امور دریایی فعالیت می کنند ؟
سازمان شیلات جمهوری اسلامی ایران در امور مربوط به ماهی گیری و صیّادی در دریا ( صید مرجان ، مروارید .) خرید کشتی های ماهی گیری ، آموزش ماهی گیران و امور مربوط به قایق های ماهی گیری ، تولید کنسرو و . فعالیت می کند.
سازمان بنادر و کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران در اموری چون پاکسازی و لایروبی بنادر ، احداث اسکله حمل و نقل کشتی ها و . فعالیت می کند.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
ویژگی |
دریای عمان |
خلیج فارس |
به اقیانوس هند راه دارد |
× |
|
عمق آن بیش تر است. |
× |
|
شوری آن بیش تر است. |
|
× |
دارای جزایر فراوانی است. |
|
× |
دارای خورها یا بریدگی های زیاد است که برای بندر مناسب اند. |
|
× |
ایران و پاکستان به آن دسترسی دارند. |
× |
|
دریا |
تنگه |
خلیج |
دریاچه |
مطالعات اجتماعی : درس ۱۶ لباس ، از تولید تا مصرف (ششم ابتدایی)
درس ۱۶لباس ، از تولید تا مصرف
۱- امروزه بیش تر مردم پوشاک مورد نیاز خود را از کجا می خرند ؟
به صورت آماده از فروشگاه های مختلف می خرند.
۲- کارگاه های تولید لباس برای چه به وجود آمدند ؟
با گذشت زمان و افزایش جمعیت ، چون دیگر یک با چند خیاط نمی توانستند نیازهای تعداد زیادی از مردم را برآورده کنند ، کم کم این کارگاه ها برای تولید لباس به تعداد زیاد به وجود آمدند.
۳- تولید انبوه » را تعریف کنید و یک مثال بزنید.
به تولید یک کالا به یک شکل و به تعداد زیاد تولید انبوه » می گویند. امروزه کارگاه های تولید لباس ، تولید انبوه دارند.
۴- پارچه ی مورد نیاز کارگاه های تولید لباس چگونه تولید می شود ؟
پارچه از نخ درست می شود. نخ ممکن است طبیعی یا مصنوعی باشد. پس از تولید نخ در کارخانه های نخ ریسی ، نخ ها به کارخانه ی پارچه بافی (نسّاجی ) فرستاده می شود.
۵- در کارگاه تولیدی لباس وظیفه ی برش کار » چیست ؟
برش کار » از روی الگوهایی که دارد ، پارچه ها را می برد ، اگلوها که با شماره مشخص می شوند در اندازه های مختلف و برای افراد با قد و وزن مختلف تهیه می گردند.
۶- در کارگاه تولیدی لباس وظیفه ی خیّاط های مخلتف چیست ؟
هر یک از آنها یک بخش از لباس را می دوزند . برای مثال یک نفر فقط آستین می دوزد و لباس ها را به دیگری می دهد. نفر بعدی یقه ها را متّصل می کند و فرد دیگری دکمه و زیپ به لباس می دوزد.
۷- خطّ تولید چیست ؟
همه ی کسانی که در کارگاه مشغول به کار هستند ، بخشی از کار تولید را انجام می دهند تا کالا به صورت نهایی آماده شود. به این همکاری خط ّ تولید » گفته می شود.
لباس باید پوشش مناسب را برای یک زن یا مرد مسلمان در موقع حضور افراد نا محرم فراهم کند. رعایت حجاب و عفاف موجب وقار و متانت شخص می شود.
۹- در هنگام خرید لباس چگونه لباسی را باید انتخاب کنیم ؟
لباسی که هم جنس آن خوب باشد و هم از نظر قیمت مناسب باشد ، یعنی با بودجه ی ما تناسب داشته باشد.
۱۰- بودجه یعنی چه ؟
بودجه یعنی مقدار پولی که می توانیم برای انجام یک کار یا خرید یک چیز بپردازیم.
۱۱- بهتر است به چه نکاتی ، قبل و در هنگام تهیه و خرید لباس توجّه کنیم ؟
برای خرید آن پول توجیبی مان را پس انداز کنیم.
در شست و شوی لبا هایمان با خانواده همکاری کنیم.
در هنگامی که ضرورت ندارد لباس جدید نخریم و با تعمیر لباس های قدیمی از آن استفاده کنیم.
لباس های ایرانی بخریم و بپوشیم و آن را متناسب با باورهای دینی انتخاب کنیم.
در هنگام خرید لباس پرس و جو کرده و قیمت ها را مقایسه کنیم و متناسب با بودجه ی خود خرید کنیم.
۱۲- در گذشته های نه چندان دور بیش تر مردم برای تهیّه لباس به . حیاط . مراجعه می کردند.
۱۳- صاحبان کارگاه ها ی تولید لباس ، پارچه را از . عمده فروشان . خریداری می کنند.
فعالیت (۱) صفحه ۸۲
همفکری کنید و چند کالا با محصول دیگر نام ببرید که در گذشته به تعداد کم و توسّط یک نفر تولید می شد امّا امروزه به صورت انبوه در کارگاه ها و کارخانه ها تولید می شود.
کیف و کفش ، شیر و لبنیات ، تخم مرغ ، مرغ
فعالیت (۲) صفحه ۸۴
مغازه دارها ، لباس ها را با مبلغی بیش تر از آن چه کار از کارگاه تولیدی خریده اند ، به مردم می فروشند. چرا ؟
این سود برای تأمین هزینه هایی نظیر اجاره مغازه ، حقوق کارکنان ، پرداخت قبوض آب و برق و گاز و اداره ی زندگی فرد مغازه دار است.
فعالیت (۳) صفحه ۸۴
کار برگه ی شماره ۲۰ کتاب کار را انجام دهید.
کاربرگه ی شماره ۲۰
از تولید تا مصرف
۱- مراحل تولید تا مصرف پوشاک را با شماره گذاری روی تصاویر به طور متوالی نشان دهید.
۲-هر کی از عبارات زیر مربوط به کدام یک از اصطلاحات اقتصادی داده شده است ؟ با خط به هم مربوط کنید.
توان مالی یا مقدار پولی که می توانیم برای تهیّه یک چیز بپردازیم . ------------> بودجه
به تولید کالاها به مقدار زیاد و به صورت یک شکل و همسان گفته می شود. ------------> تولید انبوه
به همکار افراد مختلف برای تولید یک کالا گفته می شود . به طوری که هر کدام از آنها مهارت تولید یک بخش از کالا را دارند. -----------------> خطّ تولید
فروشندگانی که کالاها را به تعداد زیاد و یک جا به مغازه داران دیگر می فروشند. ----------------> بودجه
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 12 چرا فرهنگ و هنر در دوره صفویّه شکوفا شد ؟ (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
فعالیت (۲) صفحه ۶۶
علّت ها |
|
معلول ( نتیجه ) |
حکومت قدرتمند و یکپارچه |
---------> |
رونق هنر و معماری در دوره صفویّه |
رونق تجارت |
---------> |
|
برقراری امنیت در راه و شهرها |
---------> |
|
حمایت از هنرمندان |
---------> |
الف : سفرنامه تاورنیه |
ب : سفرنامه شاردن |
||
- کوچه های اصفهان همه تنگ و کج و معوج و اغلب تاریک است. تمام شهر اصفهان گذشته از میدان بزرگ و چند بازار سرپوشیده ، حالت یک ده را دارد. به شهر شبیه نیست. چند سال است که شروع کرده اند به ساختن بناهای خوب . دیوار اطراف اصفهان از خاک است و چند برج بسیار بد دارد. ص 582 |
. زیبایی شهر اصفهان به خصوص در کاخ های باشکوه بی شمار ف ساختمان های مجلّل و فرح افزا ، کاروانسراهای وسیع ، بازارهای بسیار زیبا ، جدول های آب و نهرها و خیابان هایی است که در دو طرف آراسته به درخت چنار است . در صورتی که کوی و برزن های دیگر آن ، به طور کلّی بسیار تنگ و ناهموار است. این شهر دارای هشت دروازه است که هیچ گاه بسته نمی شود. اگر چه درها سرپوشیده از آهن است، همیشه خوب مواظبت و نگهداری می شود. ص 61 |
||
تفاوت |
نکات مشترک |
تفاوت |
|
تمام شهر اصفهان گذشته از میدان بزرگ و چند بازار سرپوشیده حالت یک ده را دارد. به شهر شبیه نیست . دیوار اطراف اصفهان از خاک است و چند برج بسیار بد دارد. |
کوی و برزن های و کوچه های اصفهان ناهموار ، تنگ و تاریک است. |
زیبایی شهر اصفهان به خصوص در کاخ های باشکوه بی شمار ، ساختمان های مجلّل و فرح افزا ، کاروانسراهای وسیع ، بازارهای بسیار زیبا ، جدول های آب و نهرها و خیابان هایی است که در دو طرف آراسته و به درخت چنار است. هشت دروازه دارد که هیچ گاه بسته نمی شود. |
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 11 اصفهان ، نصف جهان (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 14 گذراندن اوقات فراغت (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
کتابخانه ها و کانون های فرهنگی - هنری · سکوت را رعایت کنیم. · در این مکان ها آشغال نریزیم. · کتاب ها و وسایل را بدون اجازه برنداریم. · کتاب های امانت گرفته شده را در موعد مقرّر به کتابخانه بازگردانیم. · از اموال عمومی حفاظت کنیم. |
سالن های تئاتر و نمایش و سینما · برای تهیه بلیت ، نوبت را درصف رعایت کنیم. · با نظم و آرامش به سالن ها وارد یا از آنها خارج شویم. · از خوردن تخمه و پسته خوددداری کنیم. · بلند حرفت نزنیم و بلند نخندیم . · از اموال موجود در سالن حفاظت کنیم. |
موزه های و گنجینه ها · برای تهیه ی بلیط ، نوبت را رعایت کنیم. · با نظم و آرامش به سالن ها وارد یا از آن ها خارج شویم. · به آثار با ارزش موزه ها دست نزنیم. · از دویدن در سالن خودداری کنیم. · در صورت ممنوعیت ، عکس یا فیلم نگیریم. |
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 13برنامه ی روزانه ی متعادل (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
مطالعات اجتماعی : درس ۱۰ چه عواملی موجب گسترش علوم و فنون در دوره ی اسلامی شد ؟(ششم ابتدایی)
درس ۱۰ چه عواملی موجب گسترش علوم و فنون در دوره ی اسلامی شد ؟
۱- آیات قرآن انسان ها را به تفکّر درباره ی چه چیزهایی دعوت می کند ؟
به تفکّر درباره ی آفرینش جهان ، حرکت ستارگان و سیارات ، زندگی جانوران و گیاهان و نظایر آن دعوت می کند.
۲- پیامبر گرامی اسلام درباره ی کسب علم چه فرموده اند ؟
به دنبال کسب علم باشید ، حتی اگر مجبور شدید تا چین بروید.
۳- دو تن از امامان که کلاس درس داشتند و شاگردان زیادی را پرورش دادند ، نام ببرید.
امام محمّد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع)
۴- مسلمانان به چه جهت به علم ریاضیات و ستاره شناسی نیاز داشتند ؟
برای تعیین جهت قبله ، پی بردن به ساعت طلوع و غروب خورشید و تقویم وانجام عبادت ها و کشتیرانی در دریا.
۵- مسلمانان در کدام فنّ دریانوردی مهارت داشتند ؟
درساختن و هدایت کشتی مهارت داشتند و با توجه به جهت ستاره قطبی در آسمان ، مسیرشان را در دریا پیدا می کردند.
۶- چگونه آثار عملی ملّت هایی چون ایران و یونان در اختیار مسلمانان قرار گرفت ؟
مسلمانان پس از فتح سرزمین هایی چون ایران و یونان آثار علمی آن ها را از زبان فارسی ( پهلوی ) و یونانی به زبان عربی ترجمه کردند تا از آن ها استفاده کنند.
۷- فرمان روایان به چه شکل از دانشمندان اسلامی حمایت می کردند ؟
خودشان برای ایجاد کتابخانه ، مدارس و مراکز علمی پیش قدم می شدند.
۸- چگونه علوم و فنون اسلامی انتقال پیدا کرد ؟
در سفرهایی که بازرگانان از طریق راه های دریایی و خشکی برای تجارت آمد و رفت می کردند ، این علوم و فنون از جایی به جای دیگر منتقل می شد.
۹- چگونه می توان فهمید که مسلمانان فن کاغذسازی را گسترش دادند ؟
از صدها مغازه ی کتاب فروشی که در شهرهایی چون بغداد ، نیشابور و بخارا وجود داشت.
۱۰- دانشگاه جدی شاپور چه زمانی و در کجا تأسیس شد ؟
در زمان ساسانیان در اهواز تأسیس شد امّا تا سیصد سال بعد از ورود اسلام به یاران به کار خود ادامه داد.
۱۱- نظامیه ها چگونه مدارسی بودند ؟
مدارسی بودند که عدّه ی زیادی از افراد در آن ها علم می آموختند و همان جا زندگی می کردند و حکومت خرج تحصیل و زندگی آن ها را می داد.
۱۲- نظامیّه های معروف را نام ببرید.
نظامیّه نیشابور و نظامیّه ی بغداد
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 10 چه عواملی موجب گسترش علوم و فنون در دوره ی اسلامی شد؟(ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
مدارس نظامیّه
۱۴- رصد خانه چگونه جایی بودند ؟
محلّ تحقیق درباره ی ستارگان بودند.
۱۵- در کدام شهرها رصد خانه وجود داشت ؟
شهرهایی چون بغداد و اصفهان و ری رصد خانه داشتند.
۱۶- نخستین بیمارستان و مدرسه پزشکی چه نام داشت ؟
بیمارستان و مدرسه ی پزشکی دانشگاه جندی شاپور.
۱۷- عصر تاریکی اروپا به چه دوره ای گفته می شود ؟
دوره ای که مردم اروپا در جهل و خرافات زندگی می کردند و از پیشرفت های علمی در بین آنها خبری نبود و به پیشرفت های علمی میلمانان با دیده ی حسرت نگاه می کردند.
۱۸- مهم ترین علّت پیشرفت عملی مسلمانان . تعالیم دین اسلام . بود.
۱۹- مسلمانان به کمک . اسطرلاب. موقعیت ستاره ها را مطالعه می کردند.
۲۰- در سرزمین های اسلامی تجارت از طریق . راه خشکی . و . راه های دریایی . رونق داشت.
۲۱- مسلمانان فن کاغذسازی را از . چینی ها . آموختند.
۲۲- یکی از مهمترین مراکز علمی در دروه ی اسلامی . دانشگاه جدی شاپور . بود.
۲۳- سامانیان در شهر . بخارا . کتابخانه ی عظیمی داشتند که دانشمندان معروف . ابن سینا . سال ها در آن مشغول تحقیق و مطالعه بود.
۲۴- یکی از وزیران معروف ایرانی . خواجه نظام الملک . بود که مدارس نظامیّه را تأسیس کرده بود.
۲۵- معروف ترین بیمارستان دوره ی اسلامی را شخصی به نام . عضدالدوله دیلمی . در شهر . بغداد . بنا کرده بود که داروخانه نیز داشت.
فعالیت (۴) ص ۵۶
کاربرگه ی شماره ۱۳ کتاب کار را انجام دهید.
علّت و معلول
علل پیشرفت های مسلمانان را به طور خلاصه بنویسید.
علّت |
|
معلوم ( نتیجه) |
تعالیم دین اسلام و دعوت به تفکر و کسب علم |
----> |
پیشرفت های علمی مسلمانان و شکوفایی علوم و فنون در دوره ی اسلامی |
تجارت و بازرگانی و انتقال علوم و فنون علاوه بر انتقال کالا |
----> |
|
نیازهای جدید مسلمانان چون تعیین جهت قبله و طلوع و غروب خورشید |
----> |
|
ترجمه علوم و فنون سرزمین های دیگر و استفاده از آن ها |
----> |
|
حمایت فرمانروایان از دانشمندان و هنرمندان |
----> |
|
پیشرفت مسلمانان در کاغذ سازی و وجود صدها مغازه ی کتاب فروشی |
----> |
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۹ پیشرفت های علمی مسلمانان (ششم ابتدایی)
درس ۹ پیشرفت های علمی مسلمانان
۱- پیامبر اسلام چه زمانی حکومت اسلامی تشکیل دادند ؟
پس از هجرتشان از مکه به مدینه
۲- از چه زمانی دعوت به اسلام هر روز با استقبال بیش تری روبرو شد و گسترش یافت ؟
از زمان هجرت حضرت محمد (ص) از مکه به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی
۳- پس از رحلت پیامبر (ص) مسلمانان ، برای گسترش اسلام چه کردند ؟
اسلام را به خارج از شبه جزیره ی عربستان گسترش دادند و در هر دوره سرزمین های زیادی از جمله ایران را به قلمرو اسلامی افزودند و بسیاری از کشورهای قدرتمند آن روز را تصرف نمودند.
۴- چگونه سرزمین های اسلامی به کانون علمی جهان تبدیل شدند ؟
با گسترش اسلام مسلمانان تحت تأثیر قرآن و تعالیم دین اسلام در زمینه های مختلف پیشرفت کردند. آن ها از دانش و فنونی که از گذشته در کشورشان برجای مانده بود نیز استفاده کردند و آن ها را در پرتو اسلام گسترش دادند و به تدریج به کانون علمی جهان تبدیل شدند.
۵- در زمان گسترش دین اسلام چه پیشرفت های علمی پدید آمد ؟
در این دوره هنرمندان ، صنعتگران ، دانشمندان ، فیلسوفان و مهندسان زیادی ظهور کردند و ابداعات و اختراعات مهمی پدید آوردند.
۶- خط زمان نشان دهنده ی چیست ؟
نشان می دهد که هر واقعه در چه زمانی اتفاق افتاده است .
۷- مبداء تاریخ مسلمانان چیست ؟
هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه
۸- سده را تعریف کنید .
به هر صد سال یک سده می گویند.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 9 پیشرفت های علمی مسلمانان (ششم ابتدایی) ادامه مطلب مراجعه کنید.
از سال یکم تا پنجاه نیمه ی اول قرن است و از پنجاه و یک تا صدم نیمه ی دوم قرن.
۱۰- دین اسلام از سرزمین . عربستان . طلوع کرد.
۱۱- مسلمانان تحت تأثیر . قرآن . و . تعالیم دینی اسلام . که به تفکر و آموختن اهمیت زیادی می داد ، در زمینه های مختلف پیشرفت کردند.
۱۲- مردم کشور . ایران . سهم بسیار بزرگی در گسترش اسلام و پیشرفت های علمی داشتند.
۱۳- در دوره های اسلامی به دانشمندان ، . حکیم . می گفتند.
۱۴- از سال . یکم . تا . صدم . را قرن اول هجری می گویند.
فعالیت (۱) ص ۴۷
به نقشه توجه کنید ، دین اسلام در کدام قاره ها گسترش یافت ؟ در هر قاره یکی دو کشور که اسلام در آن ها راه یافته است ، نام ببرید.
با توجه به نقشه دین اسلام در قارّه های آسیا ، اروپا ، افریقا گسترش یافت .
در آسیا اسلام به کشورهای مختلفی از جمله ایران و قزاقستان و اندونزی راه یافت.
در اروپا اسلام به کشورهایی مانند اسپانیا راه یافت.
در آفریقا اسلام به کشورهای مختلفی از جمله مصر و لیبی و الجزایر راه یافت.
فعالیت (۲) ص ۵۰
الف) در دوره ی اسلامی به دانشمندان ، حکیم می گفتند ، چون آن ها علوم مختلف را می دانستند و در چند علم ، استاد بودند ، آیا می توانید با توجّه به مطالب این درس چند مثال بزنید ؟
ابوریحان بیرونی ، ابوعلی سینا ، زکریّای رازی
ب) در دوره ی اسلامی ، اغلب دانشمندان کتاب های خود را به زبان عربی می نوشتند. به نظر شما چرا چنین کاری می کردند؟
زیرا مسلمانان در دوره ی اسلامی در علوم مختلف پیشرفت های بسیاری کرده بودند و زبان علمی آن روز دنیا زبان رسمی جهان اسلام یعنی عربی بود.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۸ انرژی را بهتر مصرف کنیم (ششم ابتدایی) Sixth Grade
درس ۸ انرژی را بهتر مصرف کنیم
۱- به کدام منابع انرژی غیر قابل تجدید » می گویند ؟
به منابعی مانند سوخت های فسیلی که با استخراج تمام می شوند ، منابع غیر قابل تجدید می گویند.
۲- چرا امروزه تلاش می شود تا انرژی های نو ، جایگزین سوخت های فسیلی شود ؟
زیرا این سوخت ها در اعماق زمین وجود دارند ، و میلیون ها سال طول می کشد تا تشکیل شوند.
۳- به چه منابع انرژی انرژی های نو (قابل تجدید) می گویند ؟
آن دسته از منابع انرژی که تمام نمی شوند و همواره می توان از آن ها استفاده کرده مانند انرژی خورشید ، انرژی آب و باد.
۴- چه تفاوتی بین انرژی های نو و سوخت های فسیلی وجود دارد ؟
انرژی های نو برخلاف سوخت هاس فسیلی محیط زیست را آلوده نمی کنند اما حمل و نقل نفت و گاز موجب آلودگی محیط زیست می شود و سوزاندن آن ها نیز هوا را آلوده می کند.
۵- در کشور ما از انرژ خورشید چه استفاده هایی می توان کرد ؟
از این انرژی می توان برای گرم کردن هوا یا آب استفاده کرد و یا از آن انرژی الکتریکی به دست آورد.
۶- از انرژی باد در چه جاهایی و برای چه منظوری می توان استفاده کرد ؟
از انرژی باد می توان در جاهایی که در بیش تر اوقات سال باد می وزد ، به خوبی برای به حرکت درآوردن توربین ها و تولید انرژی الکتریکی استفاده کرد.
۷- انرژی هسته ای چگونه پدید می آید ؟
انرژی هسته ای از شکافتن هسته ی اتم های بعضی عناصر مثل اورانیم پدید می آید.
۸- انرژی اتمی ، قابل تجدید است یا غیر قابل تجدید ؟ چرا ؟
غیر قابل تجدید است چون روزی معادن آن تمام می شود.
۹- تفاوت مهم انرژی هسته ای با سایر انرژهای در چیست ؟
این است که انرژی هسته ای انرژی بسیار زیادی تولید می کند مثلا یک کیلوگرم اورانیوم معادل سوختن ۱۲۰۰۰ بشکه نفت انرژی تولید می کند.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 8 انرژی را بهتر مصرف کنیم (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۰- چگونه می توانیم در مصرف سوخت های فسیلی صرفه جویی کنیم ؟
۱) هنگامی که بخاری روشن است ، درها و پنجره ها را باز نکذاریم.
۲) درصورتی که شومینه داریم آن را روشن نکنیم زیرا هم سوخت زیادی مصرف می کند و هم موجب آلودگی هوای خانه می شود.
۳) زماین که هوا سرد است به جای زیاد کردن درجه بخاری لباس های گرم بپوشیم.
۱۱- چند مورد صرفه جویی در مصرف برق را بیان کنید.
۱) خاموش کردن لامپ های اضافی
۲) زیاد باز و بسته نکردن در یخچال
۳) استفاده از لامپ های کم مصرف
۴) استفاده نرکدن زیاد ا ز وسایل برقی در ساعات اوج مصرف
۱۲- برچسب انرژی که بر روی وسایل برقی چسبانده می شود به چه معناست ؟
برچسب انرژی هفت رنگ دارد . در وسیله ی برقی هر چه فلش آن به سمت رنگ سبز پر رنگ (A) نزدیک تر باشد ، آن وسیله انرژ کمتری مصرف می کند و کارآیی بیش تر است.
۱۳- در کشور ایران استان .یزد . دارای معدن اورانیم است.
۱۴- نیروگاه اتمی .بوشهر. درحال راه اندازی برای تولید برق است.
۱۵- در زمان مصرف برق به ساعت ۷ تا ۱۱ شب . ساعات پیک یا اوج بار . می گویند.
فعالیت (۱)ص ۴۲
آیا تاکنون از وسایلی که با انرژی خورشیدی کار می کنند مانند ماشین حساب نوری استفاده کرده اید ؟ اگر از این نمونه وسایل دارید به کلاس بیاورید و آن ها را با وسایلی که با باتری کار می کنند ، مقایسه کنید و مزیّت آن ها را بگویید.
توجه داشته باشید که انرژی باتری تمام می شود امّا انرژی خورشیدی تمام نمی شود . باتری استفاده شده در محیط زیست تجزیه نمی شود و آلودگی ایجاد می کند اما انرژی خورشیدی آلودگی ندارد. برای تهیه باتری باید مبلغی هزینه کرد اما انرژی خورشیدی در ماشین حساب رایگان است.
فعالیت (۲) ص ۴۲
کار برگه ی شماره ۱۱ کتاب کار را انجام دهید و انواع انرژی را با هم مقایسه کنید.
مقایسه انواع انرژی ها
انواع انرژی را با هم مقایسه و جدول را کامل کنید.
انرژی |
خوبی ها (مزایا) |
بدی ها (معایب) |
نفت |
مثال : ارزان است. |
-ذخیره ی آن تمام می شود و غیر قابل تجدید است. - موجب آلودگی محیط می شود. |
خورشید |
- تمام نمی شود و قابل تجدید است. - آلودگی ندارد. |
- هزینه تحقیقات و وسایل نصب آن گران است. |
گاز |
- ارزان است. |
ذخیره ی آن تمام می شود و غیر قابل تجدید است. - موجب آلودگی محیط می شود. |
باد |
- تمام نمی شود و قابل تجدید است. - آلودگی ندارد. |
- هزینه ی تحقیقات و وسایل نصب آن گران است. |
آب جاری |
- تمام نمی شود و قابل تجدید است. - آلودگی ندارد. |
- هزینه تحقیقات و وسایل نصب آن گران است. |
انرژی هسته ای (اتمی) |
انرژی بسیار زیادی تولید می کند. |
- زباله های اتمی برای محیط زیست خطرناک است. |
مطالعات اجتماعی : درس ۷ طلای سیاه
درس هفتم طلای سیاه
۱- سه گروه عمده ی انرژی را نام ببرید و بگویید بیش ترین انرژی مورد نیاز ما از کدام گروه به دست می آید ؟
سوخت های فسیلی مانند نفت ، گاز و زغال سینگ و . انرژی های نو یا قابل تجدید (انرژی خورشیدی ، باد ، آب و .) ، انرژی هسته ای - بیشترین انرژی مورد نیاز ما از سوخت های فسیلی به دست می آید.
۲- انواع سوخت های فسیلی کدامند ؟
زغال سنگ ، نفت ، گاز و مشتقات آن ها نظیر گازوئیل و بنزین را سوخت های فسیلی می نامند.
۳- چگونگی تشکیل نفت را توضیح دهید.
نفت از انباشته شدن بقایای جانوران و گیاهان در کف دریاهای قدیمی به وجود آمده است. این مواد در بین لایه های رسوبی قرار گرفته و بر اثر گرما و فشار زیاد و تغییرات شیمیایی در طی میلیون ها سال به نفت تبدیل شده اند.
۴- بعد از سوخت های فسیلی بیشترین انرژی که ما استفاده می کنیم چه نوع انرژی است ؟ برق
۵- بیشتر برق مورد نیاز ما از چه طریقی تولید می شود ؟ از طریق سوزاندن نفت و گاز در نیروگاه ها
۶- چگونه برق حرارتی تولید می شود ؟
در نیروگاه ها با سوزاندن سوخت های فسیلی ، آب را به بخار تبدیل می کنند . فشار بخار آب توربین ها را به حرکت در می آیند و برق تولید می شود.
۷- چگونگی تولید برق آبی را بیان نمایید.
با بستن سد بر روی رودهای پرآب و با استفاده از فشار آب ذخیره شده ، توربین ها به حرکت در می آیند و برق تولید می شود.
۸- بیشتر منابع نفتی غرب ایران در کدام استان ذخیره شده است ؟ استان کرمانشاه
۹- بیشتر منابع نفتی جنوب غربی ایران در کدام قسمت قرار دارد ؟ استان خوزستان و خلیج فارس
۱۰- به غیر از غرب و جنوب غربی ایران در کدام قسمت های دیگر نفت استخراج شده است ؟ اطراف تهران و قم
۱۱- مهمترین میدان های نفتی جنوب و غرب را نام ببرید.
دهلران ، اهواز ، مارون ، آغاجاری ، گچساران ، بی بی حکیمه ، و ساسان در خلیج فارس
۱۲- اولین چاه نفت ایران در چه زمانی و درکجا حفر شد و به نفت رسید ؟
حدود ۱۰۰ سال پیش و در مسجد سلیمان در استان خوزستان
۱۳- از چه زمانی توجه بیگانگان به منابع کشور ما جلب شد و آن ها چه دخالت و استفاده ای در این زمینه نمودند ؟
از زمان کشف و استخراج نفت ، کشورهای خارجی قدرتمند تا مدت های طولانی از طریق شرکت های نفتی خودشان در استخراج و پالایش نفت ما دخالت می کردند و با قراردادهایشان ، منافع زیادی از نفت ایران می بردند.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 7 طلای سیاه به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۵- بعد از استخراج نفت خام ، چه تغییراتی روی آن صورت می گیرد ؟
از طریق لوله به پالایشگاه ها منتقل می شود و در آنجا بیشتر نفت تصفیه شده و فراورده های نفتی تولید می شود و از پالایشگاه از طریق لوله به نقاط مختلف کشور منتقل می شود .
۱۶- منابع گاز در جنوب ایران را نام ببرید و بگویید در کدام استان ها قرار دارند ؟
استان خوزستان و منابع گاز عسلویه و کنگان در استان بوشهر و سرخون در استان هرمزگان
۱۸- منابع گاز شمال شرقی ایران را نام ببرید و بگویید در کدام استان واقع است ؟
منابع گاز خانگیران سرخس که در استان خراسان رضوی قرار دارد
۱۹- چرا کشورهایی که نفت و گاز ندارند نیازمند نفت و گاز کشورهای نفت خیز مانند ایران هستند ؟
زیرا برای انجام فعالیت های خود مانند حمل و نقل و کارخانه هایشان به نفت و گاز نیاز دارند .
۲۰- ایران پول صادرات نفت را صرف چه اموری می کند ؟ از آن در فعالیت های مختلف کشور استفاده می کند.
۲۱- کشور ایران از بزرگترین دارندگان منابع . نفت . و . گاز . در جهان است .
۲۲- بیشترین انرژی مورد نیاز کشور در حدود .۸۶ درصد. از سوخت های فسیلی به دست می آید.
۲۳- بیشترین انرژی الکتریکی تولید شده در کشورمان از نوع .برق حرارتی . است .
۲۴- در کشور ما ایران در حدود . ۸۵ درصد . برق ، برق حرارتی است.
۲۵- بیشترین منابع نفت ایران در قسمت . جنوب غربی . و . غرب. کشور قرار دارد.
۲۶- بیشتر منابع گاز ایران از قمست .جنوب . و .شمال شرقی . کشور به دست می آید.
۲۷- صادرات و واردات . نفت . و . گاز. بزرگترین تجارت در جهان امروزی است .
فعالیت (۱) صفحه ۳۶
همفکری کنید و کاربرگه ی شماره ۱۰ کتاب کار را در کلاس انجام دهید.
انجام کاربرگه ی شماره ۱۰ کتاب کار ( منابع انرژی )
منابع انرژی
- چند وسیله یا ماشین برای هر یک از این موارد مثال بزنید.
- بنویسید در هر مورد از کدام منابع یا اشکال انرژی استفاده می شود؟
|
وسایل |
انرژی |
پخت و پز |
اجاق گاز ، پلوپز ، مخلوط کن ، چراغ خوراک پزی |
گاز ، برق ، نفت |
حمل و نقل |
هواپیما ، کشتی ، اتومبیل ، کامیون ، اتوبوس |
بنزین ، گازوئیل ، گاز |
گرم کردن ساختمان |
بخاری ، شومینه ، شوفاژ |
نفت ، برق ، گاز |
کشاورزی |
تراکتور ، کمباین ، ماشین آبیاری |
بنزین ، گازوئیل |
وسایل خانگی |
تلویزیون ، اتو ، یخچال ، ماشین لباسشویی |
برق |
کارخانه ها |
اتومبیل سازی ، تولید سیمان ، نساجی |
برق ، گاز ، گازوئیل |
آیا می توانید بگویید در بیشتر فعالیت های روزانه زندگی از کدام منابع و شکل انرژی استفاده می شود ؟
گاز ، نفت ، بنزین و گازوئیل ( سوخت های فسیلی)
فعالیت (۲)صفحه ۳۸
با توجه به آنچه درباره ی آب و هوا و رودهای ایران می دانید ، بگویید چرا در کشور ما تولید برق آبی بسیار کمتر از برق حرارتی است ؟
زیرا کشور ما جزء کشورهای کم باران جهان است و بخش وسیعی از آن در منطقه خشک و نیمه خشک قرار داشته و منابع آبی محدودی دارد .
فعالیت (۳) صفحه ۳۸
برای حفظ محیط زیست استفاده از برق حرارتی بهتر است یا برق آبی ؟ چرا ؟
برق آبی بهتر است . زیرا برق حرارتی از سوزاندن سوخت های فسیلی بدست می آید که محیط زیست را آلوده می کند اما برق آبی آلودگی ایجاد نمی کند.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۶ محصولات کشاورزی ، از تولید تا مصرف
درس ۶ محصولات کشاورزی ، از تولید تا مصرف
۱- زراعت چیست ؟ چند مثال بزنید. زراعت یعنی کشت و پرورش گیاهانی که بعد از کاشت دانه ، حداکثر تا یک سال محصول می دهند مانند گندم ، جو، گوجه فرنگی ، هویج .
۲- باغداری چیست ؟ چند مثال بزنید . باغداری کشت و پرورش نهال درختان است که بعد از گذشت یک یا چند سال محصول می دهند مانند درخت خرما ، پرتقال و انار .
۳- گیاه گندم به چند شکل و در کجا کاشت می شود ؟ به دو شکل پاییز و بهاره و در تمام استان های کشور ما کشت می شود .
۴- گیاه برنج در کدام استان های ایران کشت می شود ؟ بیش از نیمی از برنج کشورد در استان های شمالی کشور مانند ، گلستان ، مازندران ، گیلان تولید می شود اگر چه در بعضی از استان ها در صورت وجود آب کافی مانند : قزوین ، فارس، خوزستان ، سیستان و بلوچستان و . نیز برنج کشت می شود .
۵- بعد از غلّات مهم ترین منابع غذایی کداها هستند ؟ حبوبات و محصولات جالیزی مانند بادمجان و خیار و گوجه فرنگی و هندوانه .
۶- به چه نوع کشتی ، کشت گلخانه ای می گویند ؟ کشت گلخانه ای یک روش نو در کشاورزی است . کشاورزی با ایجاد گلخانه (محیط مصنوعی) هر محصول را در هر منطقه آب و هوایی و در همه ی فصل ها کشت می کنند و آب و هوا و نور و رطوبت گلخانه را با دستگاه های متفاوت ، متناسب با نوع محصول تنظیم می کند.
۷- یک مزیت کشت گلخانه ای نسبت به سایر کشت ها در چیست ؟ کشت گلخانه ای از نظر صرفه جویی در مصرف آب بسیار بهتر است .
۸- در گلخانه ها چه محصولاتی کشت می شود ؟ سبزیجات و قارچ های خوراکی کشت می شود و یا گل ها و یا گیاهان زینتی پرورش می دهند.
۹- محصولات کشاورزی صادراتی ایران را نام ببرید ؟ میوه های سرد سیری و هسته دار مانند هلو ، زرد آلو ، آلو ، گوجه ، آلبالو به صورت خشکبار و محصولا گرمسیری مانند خرما و پسته به دلیل مرغوب بودن به خارج از کشور صادر می شود .
۱۰ - چرا کشاورزی بعضی از محصولات را پس از برداشت باید زود به دست مشتری برساند ؟ زیرا بعضی از محصولات مانند هلو و توت فرنگی زود خراب می شوند.
۱۱- محصولات کشاورزی چگونه به دست ما می رسد ؟ بعضی از محصولات پس از برداشت برای فروش به بازارهای نزدیک مزارع برده می شوند و بعضی دیگر در انبارها یا در سرد خانه نگهداری یا ذخیره می شوند سپس با کامیون و وانت به میادین میوه و تره بار و شهرهای دور و نزدیک فرستاده می شوند.
۱۲- دو نمونه از مواردی را که باعث پرهیز از اسراف و مصرف نادرست می شود را بنویسید. ۱) مواد غذایی را به اندازه نیاز و مصرفمان بخریم ۲) در مهمانی ها و مجالس به اندازه مهمان ها ، غذا تهیه کنیم.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 6 محصولات کشاورزی ، از تولید تا مصرف به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۴. خوراک روزانه و غذای اصلی مردم ایران گندم . و برنج است .
۱۵. گیاه گندم یک ساله است.
۱۶. گیاه . برنج گیاهی است یکساله که از نظر شرایط طبیعی در نواحی مرطوب و نسبتا ً معتدل بدست می آید.
۱۷. مهمترین منبع غذایی انسان ها . غلات . است .
۱۸. امروزه یکی از روش های نو در کشاورزی ، ایجاد گلخانه یا یک محیط مصنوعی برای کشت گیاهان است .
فعالیت ص ۲۸
غلات ، حبوبات و محصولات جالیزی سه گروه مهم از گیاهان زراعتی هستند . هم فکری کنید و از هر گروه چند محصول نام ببرید .
غلات : محصولاتی مانند ؛ گندم ، برنج ، جو ، ذرت
حبوبات : محصولاتی مانند ؛ نخود ، لپه ، عدس ، ماش ، انواع لوبیا ( قرمز ، سفید ، چیتی ، چشم بلبلی)
محصولات جالیزی مانند ؛ خیار ، گوجه فرنگی ، خربزه ، هندوانه ، بادمجان ، کدو.
فعالیت ۳ ص ۳۱
از یک فروشنده میوه و سبزی بپرسید کدام محصولات مغازه او کشت گلخانه ای است و آنها را از کجا تهیه می کند ؟ اگر بتوانید از انواع برنج ایرانی یا محصولات گلخانه ای نمونه هایی را همراه با گزارش به کلاس بیاورید جالب تر خواهد بود ؟
فعالیت ۴ ص ۳۲
درباره معنی و مفهوم آنچه امام صادق (ع) در مورد کشاورزی فرمودند ، گفت وگو کنید. سخن امام جعفر صادق (ع) اهمیت و ارزش کشاورزی را نشان می دهد . کاری پر زحمت که درآمدی حلال دارد . ما مسلمانان در انتخاب شغل و نحوه ی انجام آن بایستی به حلال یا حرام بودن آن توجه کنیم.
فعالیت ۵ ص ۳۲
فرض کنید شما می خواهید با یک باغدار مصاحبه کنید فکر کنید و پرسش های خود را روی یک برگ کاغذ بنویسید و به معلم بدهید. دانش آموز عزیز در طراحی پرسش های خود از یک باغدار به این موارد توجه کن : مساحت باغ و نوع و تعداد درختان ، نحوه کاشت درختان ، فواصل آنها ، شیوه و دفعات آبیاری نحوه مراقبت از درختان ابزار و وسایل استفاده شده در امور مختلف باغداری نوع و مقدار دفعات استفاده از کود ، زمان و چگونگی برداشت محصول ، چگونگی بسته بندی و ارسال محصولات به بازار فروش ، چگونگی اطلاع و آموزش در زمینه ی روش های جدید باغداری
فعالیت ۶ص ۳۲
مساحت باغ آقای رضوانی ۲ هکتار است یعنی چند متر مربع ؟ نمودار محصول باغ آقای رضوانی را روی کار برگه شماره ۷ کتاب ترسیم کنید. همانطور که در سال گذشته خواندید هر هکتار ۱۰۰۰۰ متر مربع است هر متر مربع مساحت باغ آقای رضوانی ۲۰۰۰۰=۱۰۰۰۰×۲ دانش آموز عزیز برای انجام کاربرگه شماره ۷ (نمودار ستونی) توجه داشته باش هر پرتقال نماد ۱۰ تن پرتقال است و برای هر پرتقال باید ۱ متر مربع از نمودار ستونی را رنگ کنید . برای پرتقال های نصفه را نیمی از یک مربع را رنگ کن.
فعالیت ۷ص ۳۲
روی نقشه ایران در کار برگه شماره ۸ کتاب کار ، نواحی کشت مرکبات ، پسته و خرما را معین کنید. انجام کاربرگه شماره ۸ ( نقشه محصولات کشاورزی ) در کتاب کار برای رسم نماد خرما می توانید درخت خرما ( نخل) یا میوه آن را رسم کنید. پسته را با رسم تصور پسته و مرکبات را تا تصویر یکی ازمرکبات مانند پرتقال ، نارنگی و . می توانی نشان دهید.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۱ دوستی
درس اول دوستی
۱.چرا انسان نمی تواند تنها زندگی کند؟ زیرا انسان موجودی اجتماعی است و تنهایی برایش احساس ناخوشایندی است.
۲.چرا تنهایی برای انسان احساس ناخوشایندی است ؟ زیرا دوستی یکی از مهم ترین نیازهای انسان به شمار می رود.
۳.چرا ما انسان ها به دوست نیازمندیم ؟ برای این که هم به دوستانمان محبت کنیم و هم این که مورد توجه و مهربانی دیگران قرار بگیرم.
۴.احساس نیاز به دوستی را چه کسی در ما قرار داده است ؟ خداوند
۵.چرا انسان ذاتاً به دوستی و برقرار ارتباط و محبت نیازمند است ؟ زیرا خداوند در سرشت و فطرت ما انسان ها میل به محبت کردن و محبت دیدن و نیاز به برقراری ارتباط با دیگران را قرار داده است.
۶.چهار فایده دوست خوب را بنویسید.
۱) لذت بردن از هم نشینی و هم فکری با او
۲) صحبت کردن با دوست عاقل و صبور و در میان گذاشتن شادی ها و ناراحتی ها
۳) یاری رساندن به ما در هنگام مشکلات
۴) افزایش آگاهی ها و یادگیری چیزهای جدید
۷.چرا انتخاب دوست از موضوعات مهم زندگی انسان است ؟ زیرا رفتار و اخلاق دوستان در ما تأثیر می گذارد و ما نیز تأثیراتی بر روی دوستان خود داریم.
۸.یکی از فایده های صحبت کرن با یک دوست عاقل و صبور در هنگام شادی ها و ناراحیت ها چیست ؟ باعث می شود احساس سبکی و آرامش کنیم.
۹.آیا هر فردی را می توان برای دوستی و رفاقت انتخاب کرد ؟ خیر ، با هر کسی نمی توان دوستی کرد و همه ی افراد شایسته ی دوست نیستند گاه ممکن است یک دوست مسیر آینده و زندگی دوستش را به سوی سعادت تغییر دهد و گاه ممکن است در شرایطی یک دوست موجب ناراحتی و سرشکستگی دوست خود شود.
۱۰.حضرت علی (ع) درنامه خود به فرندشان امام حسن مجتبی (ع) در رابطه با ملاک های دوستی چه فرموده اند؟ با نیکان همدلی و رفاقت کن تا از آنان باشی و از بدان جدا شو ، تا از آنان نباشی.
۱۱.امیرمؤمنان حضرت علی (ع) چه ملاک ها و معیار هایی را برای انتخاب دوست مهم دانسته اند؟ ۱) خیر خواه باشد و مارا از کارهای ناپسند باز دارد. ۲) صادق و یک رنگ باشد. ۳) خوش اخلاق و با ادب باشد.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 1 دوستی به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۳.حضرت محمد (ص) در رابطه با بدترین افراد چه فرموده اند ؟ بدترین افرادی کسانی هستند که میان مردم سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازند.
۱۴.پیشوایان بزرگ دین اسلام در مورد انتخاب دوست چه سفارشی فرموده اند؟ با افراد عاقل ، با ایمان و نیکوکار دوستی کنیم و از افراد دروغگو ، بخیل و سخن چین دوری نماییم.
۱۵.چرا باید کسی را برای دوستی انتخاب کنیم که ما را از بدی ها و کارهای نامناسب باز دارد؟ زیرا چنین دوستانی به ما یاری می رسانند و سبب پیشرفت ما می شوند.
۱۶.انسان موجودی اجتماعی است و نمی تواند تنها زندگی کند.
۱۷.خداوند در سرشت ما انسان ها میل به .محبت کردن.و.محبت دیدن . و نیاز به .برقراری ارتباط . با دیگران را قرار داده است.
۱۸.انسان از صحبت کردن و هم نشینی با دوستان خوب . لذت می برد.
۱۹.دوستان ما در مشکلات .یاری . می کنند.
۲۰ .یکی از موضوعات مهم در روابط دوستی ، . انتخاب دوست است.
۲۱.امیر مؤمنان به فرزندشان امام حسن فرمودند : با نیکان همدلی و رفاقت کن تا از آنان باشی و از بدان جدا شو تا از آنان نباشی.
۲۲.بدترین افراد کسانی هستند که میان مردم سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازند.
فعالیت (۳) ص ۱۳
به طور گروهی ، خصوصیات یکی دوست خوب را فهرست کنید و روی یک مقوا بنویسید و به دیوار کلاس بزنید.
فعالیت (۴) ص۱۳
معنی ایان ابیات چیست ؟ گفت و گو کنید و معنی آن ها را توضیح دهید.
تو اول بگو با کیان زیستی من آن گه بگویم که تو کیستی
همنشین تو از تو به باید تا تور را عقل و دین بیفزاید ( سعدی)
بیت اول : تو در ابتدا بگو با چه کسانی زندگی کردی ( نشست و برخاست کردی) تا پس از آن من بگویم که تو چگونه انسانی هستی .
بیت دوم : دوست و همنشین تو باید از خود تو بهتر باشد تا باعث افزایش عقل و دانایی و دین و ایمان تو شود.
( هر دو بیت به تأثیر بسیار دوست بر روی رفتار و اخلاق انسان اشاره می کند.)
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 5 عوامل مؤثر در کشاورزی به ادامه مطلب مراجعه کنید.
عوامل مؤثر در کشاورزی
|
طبیعی |
انسانی |
1.هجوم آفت سن در مزارع گندم در ناحیه ی کرمان خسارات زیادی به محصول کشاورزان وارد نمود. |
+ |
|
2.سازمان غله کشور اعلام کرد که محصول گندم کشاورزان به مقوع خریداری می شود. |
|
+ |
3. اداره کشاورزی ورامین از کشاورزان خواست برای تهیه سم و کود به قیمت تعاونی ف به این اداره مراجعه کنند. . |
|
+ |
4. بارش ناگهانی تگرگ در اردبیل به شکوفه های درختان میوه آسیب جدی وارد نموده است. . |
+ |
|
5. رئیس اداره ی کشاورزی فیروز آباد به خبرنگار گفت : وجود آب و آفتا ب کافی در این ناحیه امکان دوباره برداشت محصول در سال را به ما می دهد » . . |
+ |
|
مطالعات اجتماعی : درس ۴ چگونه تصمیم بگیریم ؟
درس ۴ چگونه تصمیم بگیریم ؟
۱. شرط خوب تصمیم گرفتن چیست ؟ این است که نتایج هر انتخاب را پیش بینی کنیم.
۲. چگونه می توان نتیجه ی تصمیم گیری را پیش بینی کرد ؟ با خوب فکر کردن و پرس و جو کردن
۳. نتیجه ی تصمیم گیری چیست ؟ یعنی چیزی که بعد از تصمیم گیری برایمان اتفاق می افتد.
۴. مراحل تصمیم گیری را نام ببرید. الف) خوب فکر کردن و پرس و جو ب) بررسی راه حل ها و پیش بینی نتایج هر انتخاب ج) انتخاب بهترین راه
۵. اولین کاری که در هنگام تصمیم گیری باید انجام دهیم چیست ؟ این است که درباره ی موضوع ، خوب فکر کنیم و اطّلاعاتی درباره ی آن جمع آوری کنیم.
۶.چرا گاهی اوقات نتایج تصمیمات ناگهانی زیان بار است ؟ زیرا ناگهان و با عجله تصمیمی گرفته شده است و درباره ی آن تصمیم ، خوب فکر نشده است.
۷.بررسی راه حل های متعدّد در تصمیم گیری چگونه صورت می گیرد ؟ برای هر تصمیمی راه حل های متفاوتی ارائه می دهیم که در هر راه حل نتیجه هر انتخاب را پیش بینی می کنیم.
۸.با وجود راه حل های متفاوت در تصمیم گیری ، چگونه می توانیم بهترین راه را انتخاب کنیم ؟ آن انتخاب هایی را که نتایج بدی دارند کنار می گذاریم و آن انتخابی را که نتیجه مثبت دارد ، بر می گزینیم.
۹.ملاک های لازم برای انتخاب بهترین راه در هنگام تصمیم گیری چیست ؟ ۱) این تصمیم برخلاف دستورات دینی و قوانین خانه و مدرسه و اجتماع نباشد. ۲) باعث نگرانی و نیتی خانواده نباشد. ۳) به سلامتی من و دیگران لطمه نزند. ۴) برای دیگران و خودم مشکل و دردسر ایجاد نکند.
۱۰.در موقع تصمیم گیری به چه نکاتی باید توجه کرد ؟ ۱) با بزرگ ترها و افراد باصلاحیت و با تجربه مانند پدر و مادر و معلم و مشاور مدرسه م کنیم. ۲) تحت تأثیر فشارهای روانی دوستانمان قرار نگریم. ۳) به موقع تصمیم بگیریم.
۱۱.در مورد مسائل زندگی و تصمیم گیری های مهمّ خودمان باید با چه کسانی م کنیم؟ با افراد با تجربه ای مانند پدر و مادر و معلم و مشاور مدرسه.
۱۲.آیا در هنگام تصمیم گیری باید تحت تأثیر نظرات و صحبت ها و فشار و اصرار نادرست دوستان قرار بگیرد؟ خیر ، باید تصمیمی را بگیریم که بر خلاف مقرّرات نباشد و باعث نگرانی خانواده مان نشود و به سلامتی خودمان و دیگران لطمه نزند.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 4 چگونه تصمیم بگیریم ؟ به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۴.علی در مورد موضوعی فکر کرد و راه حل هایی را برای موضوعش بررسی کرد و بهترین راه حل را انتخاب کرد ، علی در واقع .تصمیم گیری . نموده است.
۱۵.اولین مرحله تصمیم گیری ، خوب فکر کردن و پرس و جو است.
۱۶.استفاده از فکر و تجربه ی دیگران به معنی م است.
۱۷.در تصمیم گیری ، بعد از ارائه ی راه حل های متفاوت باید به پیش بینی ..نتیجه هر انتخاب بپردازیم.
فعّالیّت (۱) ص ۲۱
تصمیم گیری کنید. کاربرگه ی شماره ی ۳ و ۴ کتاب کار را در کلاس انجام دهید.
موقعیت ها را به صورت جداگانه در گروه به بحث بگذارید. فراموش نکنید سؤالات مهمّی در شروع موقعیت ها به عنوان ملاک تصمیم گیری به ما داده شده است (آیا این تصمیم .) هر موقعیت را با توجّه به این سؤالات بسنجید و سپس تصمیم خود را بیان کنید.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۳ تصمیم گیری چیست ؟
درس سوم تصمیم گیری چیست ؟
۱. تصمیم گیری به چه معناست ؟ به معنای انتخاب
۲. در هنگام تصمیم گیری چه کاری صورت می گیرد ؟ وقتی ما تصمیم می گیریم از بین دو یا چند چیز مواردی را انتخاب می کنیم و مواردی را کنار می گذاریم . مثلا در کتاب فروشی یا فروشگاهی که بازی های فکری سرگرم کننده دارد ، یکی از آن ها را می خریم یعنی تصمیم گرفته ایم.
۳. چرا تصمیم گیری کار مهمی است ؟ زیرا همه ی تصمیمات ما نتایج و آثاری به دنبال دارند. ممکن است این آثار خوب یا بد باشند.
۴. تصمیمات مهمی که ما در زندگی مان می گیریم چه آثاری به دنبال خواهند داشت؟
تصمیمات مهم در اخلاق و رفتار ، سلامتی ، وضع تحصیلی و آینده ی ما اثر می گذارند.
۵. یک مثال برای تصمیم گیری مثبت و یک مثال برای تصمیم گیری منفی بزنید.
تصمیم مثبت : فردی که تصمیم می گیرد که دیگر خوراکی های زیان آور مصرف نکند.
تصمیم منفی : پسری که تصمیم می گیرد با دوستانش ترقه بازی کند.
۶.تصمیم گیری به معنی . انتخاب . است.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 3 تصمیم گیری چیست ؟ به ادامه مطلب مراجعه کنید.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۲ آداب دوستی
درس دوم آداب دوستی
۱. منظور از ضرب المثل زیر چیست ؟ پیدا کرد دوست آسان است اما نگهداری آن مشکل »
منظور حفظ دوستی است یعنی دقت کنیم تا دوستی ما ادامه پیدا و رابطه ی دوستی مان محکم تر شود.
۲.بعد از انتخاب دوست چه موضوعی در آداب دوستی مهم است ؟
حفظ و نگهداری دوستی
۳. حفظ دوستی به چه معناست ؟
به این معناست که ما با دوستانمان رفتارهای مناسبی داشته باشیم تا دوستی مان ادامه پیدا کندو و این ارتباط به هم نخورد و محکم تر شود
۴. رعایت چه نکاتی باعث حفظ دوستی ها می شود ؟
- وفادار بودن و دفاع از دوست در غیاب او
- پذیرش عذرخواهی دوست
- احترام به دوست و پرهیز از شوخی بیش از حد
- عیب جویی نکردن از دوست و تذکر در خلوت
- همدردی و خیر خواهی و کمک در هنگام مشکلات
- پرهیز از به دردسر انداختن دوستان به خاطر خواسته های خود
۵. چرا برای دوستی حد ومرزی مشخص شده است ؟
زیرا هر چیزی و از جمله دوستی حد و مرزی دارد و اگر دوستی ها از حدود خود بیشتر بروند مشکلاتی به وجود می آورند.
۶. چرا باید از دوستی های افراطی پرهیز نمود ؟
زیرا این نوع وابستگی زیاد از حد به دوست آرامش روحی افراد را بر هم می زند و مشکلاتی را ایجاد می کند.
برای دیدن ادامه مطالعات اجتماعی : درس 2 آداب دوستی به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۷. در روابط با دوستان و بزرگ ترها ، گاهی موقعیت هایی پیش می آید که افراد از ما درخواست های نابجایی دارند ، در این مورد چه باید بکنیم ؟ باید یاد بگیریم که در این مواقع قاطعانه و محترمانه و بدون خجالت نه » بگوییم و اگر خودمان لازم دانستیم دلیل نه گفتن خود را هم بگوییم.
۸.چرا گاهی در روابط دوستانه نه گفتن » این قدر سخت است ؟ زیرا ممکن است احساس کنیم که با نه گفتن ، دوستان مان از دست ما ناراحت می شوند و یا از این که نظر واقعی مان را بگوییم خجالت می کشیم و تصرو می کنیم ممکن است ما را مسخره کنند و فکر کنند بچه هستیم
۹.اگر انسان بر خلاف عقیده ی خویش ، همه ی خواسته های دیگران را قبول کند و بخواهد آن ها را راضی نگه دارد چه اتفاقی پیش می آید؟
ممکن است حتی برای خودش و خانواده اش دردسر درست کند.
فعالیت ۲ص ۱۶
معنی این شعر چیست ؟ مربوط به کدام یک از توصیه های مربوط به دوستی در صفحه ی قبل است ؟
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی (سعدی)
دوست کسی است که در هنگام ناراحتی و گرفتاری دست دوست خود را بگیرد. ( به کمک و یاری رساند.)
این بیت مربوط به توصیه ای است که می گوید دوستان باید در مسائل و مشکلات باهم احساس همدردی و خیرخواهی داشته باشند و به هم کمک کنند.
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
مطالعات اجتماعی : درس ۱ دوستی
درس اول دوستی
۱.چرا انسان نمی تواند تنها زندگی کند؟ زیرا انسان موجودی اجتماعی است و تنهایی برایش احساس ناخوشایندی است.
۲.چرا تنهایی برای انسان احساس ناخوشایندی است ؟ زیرا دوستی یکی از مهم ترین نیازهای انسان به شمار می رود.
۳.چرا ما انسان ها به دوست نیازمندیم ؟ برای این که هم به دوستانمان محبت کنیم و هم این که مورد توجه و مهربانی دیگران قرار بگیرم.
۴.احساس نیاز به دوستی را چه کسی در ما قرار داده است ؟ خداوند
۵.چرا انسان ذاتاً به دوستی و برقرار ارتباط و محبت نیازمند است ؟ زیرا خداوند در سرشت و فطرت ما انسان ها میل به محبت کردن و محبت دیدن و نیاز به برقراری ارتباط با دیگران را قرار داده است.
۶.چهار فایده دوست خوب را بنویسید.
۱) لذت بردن از هم نشینی و هم فکری با او
۲) صحبت کردن با دوست عاقل و صبور و در میان گذاشتن شادی ها و ناراحتی ها
۳) یاری رساندن به ما در هنگام مشکلات
۴) افزایش آگاهی ها و یادگیری چیزهای جدید
۷.چرا انتخاب دوست از موضوعات مهم زندگی انسان است ؟ زیرا رفتار و اخلاق دوستان در ما تأثیر می گذارد و ما نیز تأثیراتی بر روی دوستان خود داریم.
۸.یکی از فایده های صحبت کرن با یک دوست عاقل و صبور در هنگام شادی ها و ناراحیت ها چیست ؟ باعث می شود احساس سبکی و آرامش کنیم.
۹.آیا هر فردی را می توان برای دوستی و رفاقت انتخاب کرد ؟ خیر ، با هر کسی نمی توان دوستی کرد و همه ی افراد شایسته ی دوست نیستند گاه ممکن است یک دوست مسیر آینده و زندگی دوستش را به سوی سعادت تغییر دهد و گاه ممکن است در شرایطی یک دوست موجب ناراحتی و سرشکستگی دوست خود شود.
برای دیدن ادامه جواب سوال و فعالیت های درس اول دوستی مطالعات اجتماعی پایه ششم به ادامه مطلب مراجعه کنید.
۱۱.امیرمؤمنان حضرت علی (ع) چه ملاک ها و معیار هایی را برای انتخاب دوست مهم دانسته اند؟ ۱) خیر خواه باشد و مارا از کارهای ناپسند باز دارد. ۲) صادق و یک رنگ باشد. ۳) خوش اخلاق و با ادب باشد.
۱۲.جمله ی هر کس ادب ندارد ، عقل هم ندارد.» از چه کسی است و از این جمله چه نتیجه ای برای انتخاب دوست می گیریم ؟ از حضرت علی (ع) است . نتیجه می گیریم که دوست خوب ، خوش اخلاق و با ادب است.
۱۳.حضرت محمد (ص) در رابطه با بدترین افراد چه فرموده اند ؟ بدترین افرادی کسانی هستند که میان مردم سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازند.
۱۴.پیشوایان بزرگ دین اسلام در مورد انتخاب دوست چه سفارشی فرموده اند؟ با افراد عاقل ، با ایمان و نیکوکار دوستی کنیم و از افراد دروغگو ، بخیل و سخن چین دوری نماییم.
۱۵.چرا باید کسی را برای دوستی انتخاب کنیم که ما را از بدی ها و کارهای نامناسب باز دارد؟ زیرا چنین دوستانی به ما یاری می رسانند و سبب پیشرفت ما می شوند.
۱۶.انسان موجودی اجتماعی است و نمی تواند تنها زندگی کند.
۱۷.خداوند در سرشت ما انسان ها میل به .محبت کردن.و.محبت دیدن . و نیاز به .برقراری ارتباط . با دیگران را قرار داده است.
۱۸.انسان از صحبت کردن و هم نشینی با دوستان خوب . لذت می برد.
۱۹.دوستان ما در مشکلات .یاری . می کنند.
۲۰ .یکی از موضوعات مهم در روابط دوستی ، . انتخاب دوست است.
۲۱.امیر مؤمنان به فرزندشان امام حسن فرمودند : با نیکان همدلی و رفاقت کن تا از آنان باشی و از بدان جدا شو تا از آنان نباشی.
۲۲.بدترین افراد کسانی هستند که میان مردم سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازند.
فعالیت (۳) ص ۱۳
به طور گروهی ، خصوصیات یکی دوست خوب را فهرست کنید و روی یک مقوا بنویسید و به دیوار کلاس بزنید.
فعالیت (۴) ص۱۳
معنی ایان ابیات چیست ؟ گفت و گو کنید و معنی آن ها را توضیح دهید.
تو اول بگو با کیان زیستی من آن گه بگویم که تو کیستی
همنشین تو از تو به باید تا تور را عقل و دین بیفزاید ( سعدی)
بیت اول : تو در ابتدا بگو با چه کسانی زندگی کردی ( نشست و برخاست کردی) تا پس از آن من بگویم که تو چگونه انسانی هستی .
بیت دوم : دوست و همنشین تو باید از خود تو بهتر باشد تا باعث افزایش عقل و دانایی و دین و ایمان تو شود.
( هر دو بیت به تأثیر بسیار دوست بر روی رفتار و اخلاق انسان اشاره می کند.)
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
دایی |
پسر عمو |
شوهر خواهر |
عمو |
پسرخاله |
پسربرادر |
شوهر عمه |
محرم |
نامحرم |
نامحرم |
محرم |
نامحرم |
محرم |
نامحرم |
دختر عمه |
خاله |
دختر دایی |
دختر خواهر |
زن عمو |
دختربرادر |
زن برادر |
نامحرم |
محرم |
نامحرم |
محرم |
نامحرم |
محرم |
نامحرم |
برای دیدن ادامه پاسخ سوالات و فعالیت های هدیه های آسمان : درس 17 دانش آموز نمونه (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
نتیجه استفاده درست از فرصت ها |
نتیجه عدم استفاده درست از فرصت ها |
1-با خوب درس خواندن دانش آموز موفق و سلامت می شویم |
1- نسبت به درس خواندن بی اهمیت باشیم پس در تمامی مسائل درسی به مشکل بر می خوریم. |
2- محبت بین اعضای خانواده را با کمک به یکدیگر زیاد کنیم. |
2- درخانواده به هم توجه نکنیم ، پس نامهربان می شویم |
3- آموختن فن و حرفه ای در دوران جوانی |
3- به دلیل نداشتن فنی ، در جوانی شغلی نداشته باشیم. |
برای دیدن ادامه پاسخ سوالات و فعالیت های هدیه های آسمان : درس 16 زیارت (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
برای دیدن ادامه پاسخ سوالات و فعالیت های هدیه های آسمان : درس 15 رهبر کوچک (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
محمد ابراهیم همّت
* |
چ |
ب |
ا |
ک |
ر |
ی |
ج |
خ |
م |
ج |
ص |
ی |
ا |
د |
هـ |
ر |
ر |
ب |
ا |
ق |
ر |
ی |
ا |
ا |
ا |
ا |
ن |
ب |
ا |
هـ |
ن |
ز |
ن |
ک |
ا |
و |
هـ |
م |
آ |
ی |
م |
ح |
م |
د |
ی |
ت |
ر |
ز |
ب |
ا |
ب |
ا |
ی |
ی |
ا |
برای دیدن ادامه پاسخ سوالات و فعالیت های علوم تجربی : درس 13 سالم بمانیم (ششم ابتدایی) به ادامه مطلب مراجعه کنید.
هدیه های آسمان : درس ۷سیمای خوبان
درس ۷ سیمای خوبان
۱- بهترین راه هدایت مردم چیست ؟ معرفی الگوی برتر و انسان ها نمونه
۲- خداوند در قرآن درباره ی خصوصیات اهل بیت چه فرموده است ؟
همانا خدا اراده کرده که همه ی پلیدی ها و ناپاکی ها را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاک و مطهر کرداند.
۳- اهل بیت دارای چه خصوصیات اخلاقی بودند ؟ (۴ مورد)
آنان مهربان و خوش اخلاق بودند ، خطای دیگران را به راحتی می بخشیدند ، کینه به دلی نمی گرفتند ، فخر نمی فروختند ، عیب دیگران را می پوشاندند و .
۴- اهل بیت به چه چیزی بیش ترین اهمیّت را می دادند ؟
به نماز خیلی اهمیّت می دادند و همیشه نمازشان را اول وقت می خواندند.
۵- قرآن کتاب . هدایت و راهنمایی. مردم است.
گفت و گو کنید صفحه ۳۴
در موارد زیر بهترین برخورد چیست ؟
- کسی شما را مسخره می کند یا به شما ناسزا می گوید. حرفت های او را نشنیده می گیریم و او را می بخشیم.
- در بازی ، دوستتان به شما برخورد می کند و روی زمین می افتید. او را می بخشیم و گذشت می کنیم.
- در حضور شما از دیگران بدگویی می شود . جلو دوستمان را می گیریم و اگر گوش نداد از ادامه ی صحبت با او خودداری می کنیم.
- در مسیر شما تکّه نانی روی زمین افتاده است. آن را برداشته و سعی می کنیم جایی قرار دهیم که پرندگان از آن استفاده کنند.
برای دیدن ادامه پاسخ سوالات و فعالیت های هدیه های آسمان : درس 7سیمای خوبان ادامه مطلب مراجعه کنید.
نام دوازده امام در جدول زیر آمده است . نام ایشان را پیدا و دور آن ها خط بکشید. با حروف باقی مانده کلمه ای پنج حرفی ساخته می شود. جمله روبه رو را با آن کامل کنید. وظیفه ی ما در برابر امامان . اطاعت. است.
صادق - حسین - باقر - سجاد - رضا - علی - جواد - عسکری - هادی - مهدی - کاظم - حسن
نظر شما در مورد این مطلب چه بود ؟ نظر بزارید.
درباره این سایت